Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English
Persian
named point of destination
نقطه مشخص در مقصد
Other Matches
named place of destination
مقصد مشخص
named port of destination
بندر مقصد مشخص
named departure point
نقطه مشخص برای حرکت
named
<adj.>
<past-p.>
بیان شده
named
<adj.>
<past-p.>
اظهار شده
named
<adj.>
<past-p.>
گفته شده
named
<adj.>
<past-p.>
ذکر شده
named
<adj.>
<past-p.>
نامبرده شده
named here under
نامبرده زیرین
named
نام برده
herein named
نامبرده دراین نامه
named
مشخص
named here under
نام برده درزیر
above named
مذکور درفوق
above named
نام برده شده
destination
مقصد
immediate destination
مقصد بعدی
destination
محلی که چیزی ارسال میشود مکانی که داده ارسال میشود
destination
را قرار می دهید
destination
صفحه مقصد در مجموعهای صفحات متصل بهم
destination
تقدیر
destination
سرنوشت
immediate destination
اولین مقصد
he is rightly named
بمناسبت یادرست اورانام گذارده اند
named vessel
کشتی مشخص
code-named
رمزشده
he is rightly named
اسم بامسمائی دارد
destination port
بندر تحویل کالا
destination file
فایل مقصد
final destination
مقصد نهایی
port of destination
بندر مقصد
To reach ones destination.
بمقصد رسیدن
destination carrier
کشتی حامل ناو تعمیراتی بمقصد یاتعمیرگاه
moveable by destination
منقول در حکم غیر منقول
destination port
بندر مقصد
destination inspection
بازدید در مقصد
named airport of departure
فرودگاه معین برای حرکت
named port of shipment
بندر مشخص برای حمل
freight payable at destination
هزینه حمل در مقصد پرداخت میشود
named place of delivery at frontier
تحویل در مرز مشخص
A load askew does not reach its destination .
<proverb>
بار کج به منزل نمى رسد .
point to point line
خط نقطه به نقطه
point to point network
شبکه نقطه به نقطه
point-to-point connection
اتصال نقطه به نقطه
0.42
[zero point four two]
[zero point forty-two]
[forty-two hundreths]
صفر ممیز چهار دو
[ریاضی]
point
محل شروع چیزی
the point is
اصل مطلب این است
point
درصد
on the point of going
در شرف رفتن
point
نقط های که تقسیم بین بیتهای عدد کامل و بخش کسری آنرا از عدد دودویی نشان میدهد
point
محل
point
دماغه
point
راس
point
پوینت
point
محل یا موقعیت
point
نشان میدهد
point
که تقسیم بین واحد کامل و بخش کسری آنها
point
نقط های در برنامه یا تابع که مجددا وارد میشود
off to a point
باریک شده نوک پیدامیکند
point
نقط ه
point
نقط های در تخته مدار یا در نرم افزار که به مهندس امکان بررسی سیگنال یا داده را میدهد
far point
برد بینایی
point out
<idiom>
توضیح دادن
come to the point
<idiom>
به نکتهاصلی رسیدن
point four
چهارمین ماده از مواد اصلی نطق افتتاحیه ترومن رئیس جمهور امریکادر ژانویه 9491 در کنگره که در ان پیشنهاد شده بود که ایالات متحده امریکا به وسیله تامین کمکها و مساعدتهای فنی در کشورهای توسعه نیافته جهان
point four
رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
three point
فن 3 امتیازی کشتی
way point
ایستگاههای هوایی ایستگاههای اصلی عملیات هوانوردی
to come to a point
بنوک رسیدن
to come to a point
باریک شدن
in point
مناسب
in point
بجا
in point
در خور
try for point
تلاش برای کسب امتیاز
to the point
مربوط بموضوع
to the point
بجا
point four
اصل چهار
point
مرکز راس حد
zero point
نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
beside the point
<idiom>
مسائل حاشیهای
point to point
1-اتصال مستقیم بین دو وسیله . 2-شبکه ارتباطی که در آن هر گره مستقیما به سایر گره ها وصل هستند
The point is that…
چیزی که هست
point to point
را پشتیبانی میکند و برای تامین ارسال داده بین کامپیوتر کاربر و سرور راه دور روی اینترنت با استفاده از پروتکل شبکه ICPIFP به کار می رود
point to point
پروتکلی که اتصال شبکه آسنکرون
point to point
نقطه به نقطه
let point
امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
off the point
بدون اینکه وابستگی داشته باشد
off the point
بطور نامربوط
off the point
بطور بی ربط
zero point
نقطه صفر
not to point
بیرون از موضوع
point
ماده اصل
point
سر
point
موضوع
point
جهت
point
درجه امتیاز بازی
point
نمره درس پوان
point
هدف
point
مسیر
point
مرحله قله
point
پایان
point
تیزکردن
point
گوشه دارکردن
point
نوکدار کردن
point
نوک گذاشتن
point
خاطر نشان کردن
point
نکته
point
نقطه
point
نوک
Now he gets the point!
<idiom>
دوزاریش حالا افتاد!
[اصطلاح]
point
ممیز
[در کسر اعشاری]
[ریاضی]
not to point
پرت بیجا
not to the point
خارج از موضوع
to let it get to that point
اجازه دادن که به آنجا
[موقعیتی]
برسد
near point
نقطه نزدیک
One point for you.
یک درجه امتیاز
[ بازی]
برای تو.
to point to something
به چیزی متوجه کردن
to point to something
به چیزی اشاره کردن
point
نشان دادن
point
مقصود
point
رسد نوک
point
سب زدن به دایرههای مختلف هدف از 01 به پایین
point
اصل
point
هدف گیری کردن
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
point
نشانه روی کردن
point
باریک کردن
point
به سمت متوجه کردن
point
قطبهای باطری یاپلاتین
point
محل مرکز
point
متوجه ساختن
point
نقطه نوک
point
نقطه گذاری کردن
point
حد
point
جهت مرحله
point
اشاره کردن
point
امتیاز
point
نقطه گذاری کردن ممیز
projection of a point
خطی که نقطه تصویرشده را بنقطه مقابل ان می پیوند د
point of loading
نقطه بارگیری
point operation
عمل نقطهای
radix point
نقطه ممیز
rear point
قسمت نوک عقب دار
projection of a point
خط مصور
point of intersection
نقطه بهم رسید
point of intersection
نقطه تقاطع
point of intersection
نقطه تلاقی
point of no return
نقطه حداکثر شعاع عمل هواپیما اخرین حد شعاع عمل هواپیما
point of presence
شماره دستیابی تلفن برای تامین کننده سرویس که برای اتصال به اینترنت از طریق مودم به کار می رود
radix point
نقطه مبنا
point of regard
نقطه دید
point of sale
سیستمی که از ترمینال کامپیوتر در نقط ه فروش سایت برای ارسال الکترونیکی یا کنترل ارسال مشابه قیمت گذاری محصول و.. استفاده میشود
radix point
ممیز
quiescent point
نقطه استراحت
point of sale
محل ای در مغازه برای پرداخت قیمتهای کالاها
point size
برای اندازه گیری نوع یا متن
point spread
امتیاز قابل انتظار
principle point
مبداء اصلی
point style
شیوه معماری که نشان برجسته ان طاقهای نوک تیزاست
point system
شرط بندی براساس امتیاز
point target
هدف کوچک
point target
اماج نقطهای
projection of a point
تصویر نقطه
preequivalence point
پیش از نقطه هم ارزی
pour point
نقطه سیلان
pour point
نقطه ریزش
potatoes and point
سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
point scale
مقیاس امتیازی
point race
مسابقه دوچرخه سواری طولانی چند مرحلهای
point of sight
نقطه دید
point of support
نقطه اتکا
point of support
تکیه گاه
point of symmetry
نقطه تقارن
pull up point
نقطه بالا کشیدن هواپیما نقطه صعود برای تک یا رهاکردن بمب
point size
اینچ
symmetry point
نقطه تقارن
point of tow
نقطه یدک ناو یا قایق
point of weld
نقطه جوش
point particle
ذره نقطهای
point plotting
رسم نقطه
point protector
سرمداد
point protector
چیزی که نوک مدادراپوشانده ازشکستن حفظ میکند
pour point
نقطه جاری شدن
point of inflexion
نقطه عطف
nodal point
نقطه ایست
pin point
کشف کردن
pin point
پیدا کردن
pin point
تعیین محل کردن
pin point
تعیین دقیق نقاط
pin point
اتی
pin point
نقطهای
pivot point
نقطه مفصلی
pivot point
لولائی
pivot point
نقطه چرخش ناو
pivot point
نقطه نشانه
pivot point
مرکز چرخش
plate point
نقطه پلیت
plumb point
نقطه شاغولی دوربین هواپیمادر لحظه عکس برداری
point after touchdown
[یک امتیاز با گذراندن توپ بر فراز دروازه با ضربه پا پس از کسب شش امتیاز با رسیدن به پشت خط پایان]
point bland
از دهانه لوله
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com