Dictiornary-Farsi | natural child | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (16 milliseconds)

English	Persian
natural child	بچه نامشروع
natural child	طفل حرامزاده


Other Matches

child	بچه
only child	تک فرزند
i would i were a child	ای کاش بچه بودم
with child <idiom>	حامله شدن
with child	ابستن حامله
he is my only child	فرزند یگانه من است
the child is a wonder	این بچه عجوبه ایست
to get with child	ابستن کردن
from a child	ازهنگام بچگی
child	یک رکورد داده که تنها با توجه به محتوی رکوردهای موجوددیگر میتواند ایجاد شود
child	parent
child	کودک
child	طفل
child	فرزند
child	ولد
child	ionship relat child parent
child process	تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child program	تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child psychiatry	روانپزشکی کودک
child psychology	روانشناسی کودک
wolf child	کودک گرگ پرورده
child's play	بازی کودکان
child study	کودک پژوهی
child development	رشد کودک
To spoil child .	بچه یی را لوس کردن
child in the womp	حمل
child's play	بچه بازی
unborn child	حمل
child law	حقوق کودک
you will spoil the child	بچه را فاسد خواهیدکرد
The child is going to go to bed.	بچه دارد می رود بخواب
child window	پنجرهای در پنجره اصلی
child window	پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
elf child	بچه عوضی
latchkey child	[کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
in child birth	درحال زایمان
illegitimate child	طفل نامشروع
child prodigy	بچهبا استعداد
latchkey child	[بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
gutter child	بچه موچه گرد
grand child	نوه
god child	فرزندتعمیدی
god child	بچه تعمیدی
foster child	فرزند خوانده
feral child	کودک وحشی
love child	حرامزاده - بچهایکهپدرمادرشهرگزبایکدیگرازدواجنکردهاند
he treated me as a child	بامن مانند بچه رفتارکرد
lost child	طفل لقیط
elf child	بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اندمیگذارند
child's play	هر کار بسیار آسان
child custody	حضانت
to vaccinate a child	ابله بچهای را کوبیدن
child of the second bed	بچه زن دوم
hardly a child anymore	دیگر به سختی بچه ای
to i. a child with vaccine	ابله بچه ایی را کوبیدن
the losser of a child	فقدان یا داغ فرزند
the child is a great t. to us	این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
she is quick with child	جنبش بچه رادرشکم حس میکند
she has brone a child	ان زن بچه زائیده است
rejected child	کودک مطرود
problem child	فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
problem child	فرزند مسئله دار
problem child	کودک مشکل افرین
nurse child	فرزند خوانده
to beat a child	کتک زدن بچه
nurse child	فرزند رضائی
to tuck in a child	پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
child centered	کودک محور
child adoption	فرزند خواندگی
child abuse	بهره کشی از کودک
Ask the truth from the child . <proverb>	یرف راست را از بچه بپرس.
big with child	حامله
big with child	ابستن
backward child	کودک عقب مانده
an abortive child	فگانه
an abortive child	بچه سقط شده
adopted child	فرزند خوانده
Could we have a plate for the child?	آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟
I asked for the child.	من یک برای بچه سفارش دادم.
Watch the child !	مواظب بچه باش !
poor child	بیچاره بچه
natural right	حق طبیعی
natural	فطری
natural	ذاتی
natural	دیوانه عادی
natural	احمق
natural	قهری
natural	حرکت در عنوان
natural	زبانی که توسط بشر استفاده و فهمیده میشود
natural	نمایش ارقام دهدهی به صورت الگوبیتی
natural	مسلم استعداد ذاتی
natural	بدیهی
natural	جبلی
natural	نهادی
natural	ذاتی فطری
natural	سرشتی
natural	طبیعی
parent child relationship	رابطه پدر و پسر
The child fell off the balcony.	بچه از ایوان پرت شد
She pressed the child to her side.	بچه را به خودش چسباند
You are stll a child in her eyes.	به چشم اوهنوز یک بچه هستی
Dont spoil the child .	بچه را خراب نکنید (لوس نکنید )
to tuck up a child [British E]	پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
to kiss away a child's tears	بابوسیدن بچه اشکهایش راپاک کردن
to i. obedience intoa child	فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن
To adopt a child ( an infant ) .	کودکی را بفرزندی قبول کردن
The child is beginning to talk.	بچه دارد زبان باز می کند
child death rate	نرخ مرگ و میر کودکان
child labor laws	قوانین کار کودکان
child labour legislation	قانون مربوط به کارخردسالان
child langmuir equation	معادله چایلد- لنگمیور قانون چایلد- لنگمیور
child rearing practices	شیوههای پرورش کودک
female slave with a child	master her from child witha
female slave with a child	ام ولد
child guidance clinic	درمانگاه راهنمایی کودک
natural bridge	پل طبیعی
natural competition	رقابت طبیعی
natural bed	بستر طبیعی
natural capacity	فرفیت طبیعی
natural disaster	بلایای طبیعی
natural disaster	حوادث طبیعی بد
natural asphalt	قیر طبیعی
natural vibration	نوسان طبیعی
natural easement	حق ارتفاق طبیعی
natural vibration	نوسان ازاد
natural wavelength	طول موج طبیعی
natural year	سال طبیعی
natural form	وضع بدن هنگام تیراندازی
natural excitation	تحریک طبیعی
natural erosion	فرسایش طبیعی
natural erosion	فرسایش طبیعی که گاهی با پدیده خاک زائی در حالت تعادل است
natural erosion	فرسایش نابهنجار
natural english	گردش فرفرهای گوی بیلیارددر همان سمت اصلی پس ازبرخورد با گوی دیگر
natural endowments	بخششهای طبیعت
natural endowments	موهبت طبیعی
natural endowment	موهبت طبیعی
natural economy	اقتصاد غیرپولی
natural economy	اقتصاد طبیعی
natural agents	عوامل طبیعی
natural abundace	فراوانی طبیعی
natural childbirth	زایمان طبیعی
natural gas	گاز طبیعی
natural history	تاریخ طبیعی
natural color	رنگ طبیعی
natural color	رنگ ذاتی جسم
natural dyes	رنگینه های طبیعی [که عموما از گیاهان و بعضی حیوانات تهیه می شوند. نمونه گیاهی رنگ قرمز گیاه روناس و نمونه حیوانی رنگ قرمز، حشره قرمزدانه می باشد.]
natural fiber	الیاف طبیعی [مثل پشم، پنبه و ابریشم]
natural silk	ابریشم طبیعی
natural selection	انتخاب طبیعی
natural sciences	علوم طبیعی
natural resources	منابع طبیعی
natural arch	کمانطبیعی
natural sponge	اسفنجطبیعی
natural rubber	کائوچو
natural rubber	لاستیک طبیعی
Let it take its natural cours.	بگذارید کار جریان طبیعی اش را طی کند
natural habitat	بوم طبیعی
natural selection	فلسفه انتخاب اصلح در طبیعت
natural logarithm	لگاریتم طبیعی
natural persons	اشخاص طبیعی
natural phenomena	اثار طبیعی
natural phenomena	حوادث طبیعی تجلیات طبیعت
natural philosopher	حکیم مادی
natural language	زبان طبیعی
natural philosopher	فیزیک خوان کسیکه که عقیده به اصالت طبیعت دارد
natural person	شخص طبیعی
natural philosophy	پزشکی
natural philosophy	طبابت
natural philosophy	کار کن مسهل
natural person	شخص حقیقی
natural law	حقوق طبیعی
natural logarithm	لگاریتم نپری
natural magnet	مغناطیس طبیعی
natural monopoly	انحصار طبیعی
natural number	عددطبیعی
natural number	عدد طبیعی
natural obstacle	مانع طبیعی
natural guardianship	ولایت قهری
natural or born f.	خل مادرزاد
natural order	نظم طبیعی
natural philosophy	دارو
natural philosophy	درمان
natural recalculation	محاسبه مجدد طبیعی
natural recharge	تغذیه طبیعی
natural reserves	ذخائر طبیعی
natural resin	صمغ طبیعی
natural foundation	پی طبیعی
natural asphalt	اسفالت طبیعی
natural silk	ابریشم طبیعی
natural slate	سنگ لوح
natural sources	منابع طبیعی
natural frequency	فرکانس طبیعی
natural ventilation	تهویه طبیعی
natural ground	زمین طبیعی
natural group	گروه طبیعی
natural philosophy	طب
natural products	مواد طبیعی
natural purification	پالایش طبیعی
natural puzzolane	سیمان طبیعی یا پوزلان
natural horizon	horizon visible