Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 202 (9 milliseconds)
English	Persian
natural ground	زمین طبیعی
Search result with all words
natural ground level	تراز زمین طبیعی
Other Matches
natural right	حق طبیعی
natural	دیوانه عادی
natural	ذاتی
natural	فطری
natural	قهری
natural	نمایش ارقام دهدهی به صورت الگوبیتی
natural	حرکت در عنوان
natural	زبانی که توسط بشر استفاده و فهمیده میشود
natural	طبیعی
natural	سرشتی
natural	نهادی
natural	جبلی
natural	ذاتی فطری
natural	بدیهی
natural	مسلم استعداد ذاتی
natural	احمق
natural order	نظم طبیعی
natural phenomena	حوادث طبیعی تجلیات طبیعت
natural philosophy	طبابت
natural philosophy	پزشکی
natural puzzolane	سیمان طبیعی یا پوزلان
natural philosopher	حکیم مادی
natural philosopher	فیزیک خوان کسیکه که عقیده به اصالت طبیعت دارد
natural philosophy	کار کن مسهل
natural sources	منابع طبیعی
natural ventilation	تهویه طبیعی
natural vibration	نوسان طبیعی
natural vibration	نوسان ازاد
natural wavelength	طول موج طبیعی
natural year	سال طبیعی
natural horizon	horizon visible
natural childbirth	زایمان طبیعی
natural arch	کمانطبیعی
natural sponge	اسفنجطبیعی
natural slate	سنگ لوح
natural silk	ابریشم طبیعی
natural resin	صمغ طبیعی
natural philosophy	دارو
natural philosophy	درمان
natural philosophy	طب
natural products	مواد طبیعی
natural purification	پالایش طبیعی
natural excitation	تحریک طبیعی
natural recalculation	محاسبه مجدد طبیعی
natural recharge	تغذیه طبیعی
natural reserves	ذخائر طبیعی
Let it take its natural cours.	بگذارید کار جریان طبیعی اش را طی کند
natural phenomena	اثار طبیعی
natural erosion	فرسایش طبیعی
natural child	بچه نامشروع
natural capacity	فرفیت طبیعی
natural bridge	پل طبیعی
natural bed	بستر طبیعی
natural asphalt	قیر طبیعی
natural asphalt	اسفالت طبیعی
natural agents	عوامل طبیعی
natural abundace	فراوانی طبیعی
natural form	وضع بدن هنگام تیراندازی
natural child	طفل حرامزاده
natural competition	رقابت طبیعی
natural disaster	بلایای طبیعی
natural erosion	فرسایش طبیعی که گاهی با پدیده خاک زائی در حالت تعادل است
natural erosion	فرسایش نابهنجار
natural english	گردش فرفرهای گوی بیلیارددر همان سمت اصلی پس ازبرخورد با گوی دیگر
natural endowments	بخششهای طبیعت
natural endowments	موهبت طبیعی
natural endowment	موهبت طبیعی
natural economy	اقتصاد غیرپولی
natural economy	اقتصاد طبیعی
natural easement	حق ارتفاق طبیعی
natural disaster	حوادث طبیعی بد
natural foundation	پی طبیعی
natural frequency	بسامد طبیعی
natural logarithm	لگاریتم نپری
natural magnet	مغناطیس طبیعی
natural monopoly	انحصار طبیعی
natural number	عددطبیعی
natural number	عدد طبیعی
natural obstacle	مانع طبیعی
natural or born f.	خل مادرزاد
natural person	شخص طبیعی
natural person	شخص حقیقی
natural logarithm	لگاریتم طبیعی
natural law	حقوق طبیعی
natural frequency	فرکانس طبیعی
natural group	گروه طبیعی
natural guardian	ولی قهری
natural guardianship	ولایت قهری
natural habitat	بوم طبیعی
natural historian	تاریخ نویس
natural rubber	کائوچو
natural rubber	لاستیک طبیعی
natural language	زبان طبیعی
natural persons	اشخاص طبیعی
natural sciences	علوم طبیعی
natural resources	منابع طبیعی
natural selection	فلسفه انتخاب اصلح در طبیعت
natural selection	انتخاب طبیعی
natural gas	گاز طبیعی
natural fiber	الیاف طبیعی [مثل پشم، پنبه و ابریشم]
natural color	رنگ طبیعی
natural silk	ابریشم طبیعی
natural history	تاریخ طبیعی
natural dyes	رنگینه های طبیعی [که عموما از گیاهان و بعضی حیوانات تهیه می شوند. نمونه گیاهی رنگ قرمز گیاه روناس و نمونه حیوانی رنگ قرمز، حشره قرمزدانه می باشد.]
natural color	رنگ ذاتی جسم
natural gas firing	سوخت گاز طبیعی
natural language processing	پردازش زبان طبیعی
liquified natural gas	گاز مایع طبیعی
natural rate hypothesis	هیچ تمایلی برای تورم در جهت افزایش یا کاهش وجود ندارد
natural water table	سطح ایستابی طبیعی
natural rate hypothesis	فرضیه نرخ طبیعی
natural rate hypothesis	فرضیهای که بر اساس ان یک حداقل نرخ بیکاری وجود دارد که چنانچه میزان بیکاری از این حد کمتر شود در این صورت تورم با شتاب بیشتری افزایش می یابد . در این نرخ طبیعی بیکاری
price as natural ice	یخ ساختگی بهمان بهای یخ طبیعی فروخته میشد
natural rate of growth	نرخ رشد طبیعی
natural rate of interest	نرخ بهره طبیعی
natural rock asphalt	سنگ قیر
natural unemployment rate	نرخ بیکاری طبیعی
fuel: natural uranium	سوختاورانیمطبیعی
moderator: natural water	شاخصآبطبیعی
natural dispostion of the heart	فطرت
Observation of natural phenomena .	ملاحظه پدیده های طبیعی
to die a natural death	در اثر مرگ طبیعی مردن
I am a great believer in using natural things for cleaning.	من هوادار بزرگی در استفاده از چیزهای طبیعی برای تمیز کردن هستم.
ground	قطب منفی
ground	اساسی
ground	زمان ماضی فعل grind
ground	اتصال به زمین
ground	سیم زمین
ground	زمین کردن
ground	: زمین
ground	زمین
down to the ground	ازهرحیث کاملا
ground	اتصال مدار الکتریکی به زمین یا به نقط های با سطح ولتاژ صفر.
down to the ground	ازهمه جهت
ground	فرودامدن
ground	بگل نشاندن اصول نخستین را یاددادن
ground	اصل
on the ground of	به دلیل
ground	خاک میدان
ground	زمینه
ground	عنوان
out of one's ground	تجاوز توپزن از محل ایستادن
ground	کف دریا
get off the ground <idiom>	پا گرفتن
ground	اساس
ground	بزمین نشستن
ground	پایه
get off the ground <idiom>	شروع خوب داشتن
ground	بنا کردن برپا کردن
to take ground	بخاک نشستن
ground	زمین میدان
under ground	راه اهن زیرزمینی
under ground	سرداب زیرزمین
ground	سیم منفی
ground	سبب
ground	کار گذاشتن یا مستقرکردن
ground	جهت
ground	عرصه
ground	خاک
we are still above ground	هنوز زنده ایم
ground	محل ایستادن توپزن
ground	تماس دادن چوب به زمین پشت گوی برای امادگی
to take ground	بگل نشستن
ground	به گل زدن
ground zero	صفر زمین
ground zero	محل تماس گوی اتشین بمب اتمی با زمین
ground	اتصال منفی
ground	اتصال بدنه
ground	اتصال زمین
above ground	زنده
ground	کف زمین
ground	به گل نشاندن ناو
ground	محوطه
ground	تماس دادن توپ با زمین
ground rules	قوانینپایهایواساسی
to keep one's feet on the ground <idiom>	آرام و استوار ماندن
ground section	بدنه و پیکر اصلی فرش [که از در هم رفتگی نخ های تار و پود بدست می آید و اسکلت فرش را بوجود می آورد.]
to fall to the ground	به نتیجه نرسیدن
to be dashed to the ground	از نظر روحی خرد شدن
hunting ground	شکار گاه
hunting ground	صیدگاه
to grub the ground	ریشه های زمینی را کندن
ground-plan	[نقشه همتراز با زمین]
to keep one's feet on the ground <idiom>	علمی ماندن و بدون نظر خصوصی
to keep one's feet on the ground <idiom>	واقع بین ماندن
ground observation	دیدبانی زمینی
under ground survey	برداشت زیرزمینی
to stand one's ground	بر سر دلیل خود ایستادن
breeding ground	محل نشو و نمو
breeding ground	پروردگاه
breeding ground	جایی که در آن حیوان ویژهای تولید مثل میکند
breeding ground	بستره
breeding ground	گانگاه
breeding ground	محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
ground-to-air	زمین به هوا
ground-to-air	آتش زمین به هوا
ground moraine	منبعیخزیرزمینی
waterlogged ground	خاک سیر اب
voltage to ground	ولتاژ زمین
vital ground	زمین یاعوارض مهم

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com