English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
nature of the operation ماهیت عملیات
Other Matches
second nature طبیعت ثانوی
nature نوع
by nature طبعا"
by nature بالطبیعه
against nature معجز نشان
by nature طبیعتا
in the course of nature بطریق عادی
in nature همه جا دارای وجود خارجی یا طبیعی
against nature غیر اخلاقی غیر طبیعی
against nature مخالف طبیعت
nature طبع
nature خمیره
nature نوع خاصیت
nature ذات
nature سرشت
nature طبیعت
nature گوهر
nature فطرت
nature ماهیت خوی
nature گونه
nature افرینش
nature طبیعت سرشت
nature ماهیت
immovable by nature مال غیر منقول ذاتی
inanimate nature جهان جمادات
nature reserve اندوختگاه طبیعی
nature reserve اندوختگاه نیادی
original nature طبع اغازین
gift of nature هدیه طبیعت
contrary to nature بر خلاف طبیعت
relieve nature ادرار کردن
relieve nature سر قدم رفتن
to relieve nature ادرار کردن
to relieve nature سر قدم رفتن
i a the beauties of nature من از زیبائیهای طبیعت حظ کردم
hu man nature طبیعت انسانی
debt of nature مرگ
debt of nature اجل
diseases of this nature اینگونه ناخوشی ها
ease nature سر قدم رفتن
to ease nature سر قدم رفتن
contrary to nature بطور معجزه
four forces of nature چهار نیروی بنیادی طبیعت
freaks of nature غرائب طبیعت
good nature خوش خویی
good nature خوش خلقی
guardian by nature قیم طبیعی
guardian by nature پدر
he has a good nature خوشخو است
he has a good nature خوش طبع است
he has a good nature خوش حالت است
dame nature مادرطبیعت
gift of nature نعمت طبیعت
human nature طبیعت انسان
call of nature <idiom> احتیاج به دستشویی داشتند
nature [of things] سرشت [ماهیت] [خوی] [ذات] [طبیعت]
human nature ماهیت آدم
It is in the nature of things. این موضوع ذاتا اینطور است.
nature trail مسیرعلامتگذاریشده
attack on nature آسیبمحیطزیست
Mother Nature طبیعت مهربان
the nature of the case ماهیت دعوا یا موضوع خوش خویی
they are cured by nature طبیعت انها را درمان میکند
human nature فطرت
Mother Nature طبیعت
goods of perishable nature اموال سریع الفساد
His request was in the nature of a command. خواهش اوحالت حکم ودستور را داشت
strict nature reserve اندوختگاه طبیعی بازداشته
it occurs in nature as a gas در طبیعت بشکل گاز یافت میشود
His speech was in the nature of an apology. ماهیت سخنرانی او [مرد] عذرخواهی بود.
nature nurture controversy مجادله سرشت- پرورش
to answer the call of nature <idiom> به توالت رفتن [اصطلاح روزمره]
all nature looked green همه جا سبز بود
all nature looked green طبیعت سراسر سبز بود
sexual intercourse of doubful nature نزدیکی به شبهه
His sculptures blend into nature as if they belonged there. مجسمه های او به طبیعت طوری آمیخته میشوند انگاری که آنها به آنجا تعلق دارند.
sexual intercourse of doubful nature وطی به شبهه
The color harmony in nature is very interesting. هماهنگی رنگها درطبیعت بسیار جالب است
His action is in the nature of sour grapes. اززور پسی اینکار رامی کند
In the nature of things, young people often rebel against their parents. طبعا جوانان اغلب با پدر و مادر خود سرکشی می کنند. .
to come into operation کاربرد پذیر شدن
to come into operation قانونی درست شدن
either or operation تابع منط قی که وقتی خروجی درست دارد که یک ورودی درست داشته باشد
either way operation ارسال داده در یک جهت روی کانال دوجهته
co-operation کار مشترک
to come into operation قانون شدن
to come into operation دایر شدن
operation کارکرد
not operation عمل نقض
not operation عمل نفی
one way only operation عملکرد فقط یک طرفه
one way only operation عملکردتنها یک طرفه
operation immediate اقدام سریع
or operation عمل یا
to come into operation قابل اجراشدن
to come into operation بکار افتادن
to come into operation قابل اجرا شدن
co-operation همکاری مشترک
operation ثباتی که حاوی در حین اجرا حاوی که اجرا باشد
operation بخشی از دستور کد ماشین که عملی باید انجام شود را مشخص میکند
operation عمل منط قی که از دو ورودی یک خروجی تولید میکند
operation دستور بعدی برای اجرا را می خوانند
operation عملیاتی که عملوندهای لازم را از حافظه دریافت می کنند. عملیات را انجام می دهند و نتیجه را برمی گردانند به حافظه
operation عملی منط قی روی تعداد عملوند مربوط به قوانین جبربول
operation فرآیندی که روی بلاکی از داده انجام میشود
operation 1-عملیات روی دو عملوند. 2-عملیات روی عملوند به صورت دودویی
operation آزمایش هایی برای برنامه و آمادگی داده را بررسی می کنند
operation درستور العمل ریاضی که بر روی داده انجام میشود
operation دستوری که نیاز به آدرس کردن اش نداشته باشد
operation بخشی از حلقه ماشین در حین اجرای دستور
operation کار کردن
operation دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
operation مدت زمانی که عملیات باید حلقه اجرا را طی کند
operation ترتیب ای که عملیات دستور انجام می شوند
operation بخشی از دستور زبان اسمبلی که حاوی نشانههای کد اجرا باشد
operation به اجرا
operation سخت افزار مبدل دستور که ماشین
operation گردش جنبش
operation کارکردن با یک وسیله
operation عمل جراحی
operation عملیات
operation به کارانداختن
operation گرداندن
operation اداره
operation عمل کردن
operation عمل
operation کار
operation عمل جراحی عمل
operation بهره برداری
operation وابسته به عمل عملکرد
operation عملکرد
come into operation قابل اجرا شدن
operation گردش
rescue operation عملیات نجات
surgical operation عمل جراحی
amphibious operation عملیات اب خاکی
parallel operation عمل موازی
parallel operation عملکرد موازی
parallel operation عملیات موازی
privieged operation عمل ممتاز
pseudo operation شبه عمل
pseudo operation عملواره
point operation عمل نقطهای
ready for operation اماده کار
operation order دستور عملیاتی
operation code رمز عمل
operation decoder عمل گشا
operation decoder عمل شناس
area of operation منطقه عملیات
operation manager مدیر عملیات
operation map نقشه عملیاتی
operation code رمزالعمل
operation map نقشه عملیات
operation of contract نفوذ قرارداد
operation order دستورعملیات
operation overlay کالک عملیات
operation overlay کالک عملیاتی
operation research پژوهش عملیاتی
operation research تحقیق درعملیات
operation code کد عملیاتی
revenue operation عملکرد
two way simultaneous operation عملکرد همزمان دو طرفه
unary operation عمل یگانی
unary operation عملیات محاسبه روی یک عملوند مثل عمل منط قی NOT
unattended operation عملکرد بی مراقب
unattended operation هملکرد مراقبت نشده
unattended operation عملکردبی مراقب
operation keys کلیدهایعملیات
A surgical operation . عمل جراحی
Operation room. اتاق عمل ( بیمارستان )
logic operation عمل منطقی
binary operation عمل دوتایی [ریاضی]
two way alternate operation عملکرد متناوب دو طرفه عملکرد جانشین دوگانه
transformer operation عملکرد یا طرزکارترانسفورماتور
transfer operation عمل انتقال
serial operation عمل نوبتی
serial operation عملیات سری
no address operation دستویر که نیازی به آدرس در خود ندارد
string operation عملیات رشتهای
string operation عملکردرشتهای
unattended operation سیستمی که بدون نیاز به اپراتور یا شخص دیگر برای بررسی کار میکند
surgical operation دست کاری
symmetry operation عمل تقارن
synchronous operation عمل همگام
synchronous operation عملیات همزمان
telephone operation عملکرد تلفن
telephone operation طرز کار تلفن کار تلفن
the breathing operation کاردم زدن عمل تنفس
the four fundamental operation چهارعمل اصلی
the machine is in operation ماشین در گردش است ماشین دایر است
to put something into operation دستگاهی [کارخانه ای] را راه انداختن [مهندسی]
logical operation عملکرد منطقی
bi conditional operation عمل دوشرطی
binary operation عمل دودویی
illegal operation عملکرد غیر قانونی
binary operation عمل دودوئی
block operation عملیات بلوک
boostrap operation عملکرد سیستم دینامیکی که دران سیکل اولیه به کمک نیرویا نیروهای خارجی شروع میشود ولی بدون ان ادامه مییابد
boolean operation عمل بولی
boolean operation عمل منط قی روی فقط یک کلمه مثل " NOT ". نقیض
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com