Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 166 (8 milliseconds)
English
Persian
navy blue
کبود
navy blue
ابی سیر
Other Matches
navy
ناوگان دریایی
navy
بحریه ناوگان
navy
کشتی جنگی
navy
نیروی دریایی
navy time
وقت دریایی
navy time
ساعت دریایی
navy department
admiralty
department of the navy
وزارت دریاداری
navy component
نیروی دریایی شرکت کننده درعملیات مشترک یا صحنه عملیات
navy bean
لوبیای چشم بلبلی سفید
i have served in the navy
در نیروی دریایی خدمت کرده ام
navy yard
محوطه مخصوص لنگر اندازی ناوگان
go off into the blue
آب شد و به زمین رفت
blue
آبی
to look blue
افسرده یابوربنظرامدن
ox blue
ابی سیرمایل به ارغوانی
the blue
دریا
go off into the blue
ناپدید شدن
the blue
اسمان
out of the blue
<idiom>
غیرمتقربه
blue
اسمان نیلگون
blue
اسمان
blue
نیلی
out of the blue
غیر منتظره
blue
مستعد افسردگی دارای خلق گرفته
once in a blue moon
گاه گاهی
prussian blue
ابی پروس
oxford blue
ابی سیر مایل به ارغوانی
a bolt from the blue
از غیب
peacock blue
رنگ ابی مایل بسبز
peacock blue
رنگ ابی طاووسی
powder blue
گردلاجوردفرنگی
prussian blue
نیل فرنگی
prussian blue
رنگدانه ابی رنگ اهن دار
powder blue
نیل رخت شویی
a bolt from the blue
مثل عجل معلق
blue
[joke]
<adj.>
زمخت
[جوک]
paris blue
یکجور نیل فرنگی
paris blue
جوهرابی روشن
indigo blue
ابی ایندیگو
intense blue
ابی سیر
king's blue
رنگ ابی متوسط
light blue
کبود
methyl blue
ابی متیل
milori blue
ابی میلوری
blue law
قوانین سخت و محدود کنندهی پیوریتانها که بر شمال ایالات متحده حاکم بود
blue
[joke]
<adj.>
خشن
[جوک]
slate blue
رنگ ابی مایل به خاکستری
teal blue
رنگ ابی مایل به خاکستری
blue ball
توپآبی
blue beam
اشعهآبیکلاهکآبی
blue cap
صدفکبود
blue mussel
صدفدوکفهایآبی
blue tit
پرندهایکوچکبابالسرودم آبیوسینهزرددراروپا
blue-black
آبیپررنگ
electric-blue
آبیروشن
ice-blue
آبیکمرنگ
I kept saying it tI'll I was blue in the face.
آنقدر گفتم با زبانم مودرآورد
It tends to be blue . It is bluish.
بیشتر برنگ آبی می زند
She comes here once in a blue moon .
سالی ماهی یکبار می آید اینجا ( بسیار بندرت )
blue in the face
<idiom>
آرام گرفتن
true-blue
هوادار دو آتشه
true-blue
پیرو متعصب
blue laws
قوانینی که رقص و نمایش ومسابقات و حتی کار را در روز مقدس تحریم کند
sky blue
اسمانی
sky blue
نیلگونی
sky blue
رنگ ابی اسمان
steel blue
رنگ ابی فولادی
once in a blue moon
<idiom>
به ندرت
thumb blue
نیل گلولهای یاقالبی
thymol blue
ابی تیمول
to burn blue
شعله یا نور ابی دادن
to by blue muder
فریاد کردن
to by blue muder
دادزدن
blue law
قوانینی که رقص و نمایش ومسابقات و حتی کار را در روز مقدس تحریم کند
blue laws
قوانین سخت و محدود کنندهی پیوریتانها که بر شمال ایالات متحده حاکم بود
once in the blue moon
خیلی بندرت
blue-chip
ژتون ابی رنگ که ارزش زیادی دارد
blue baby
طفلی مبتلا به یرقان ازرق
blue bark
گزارش حرکت
blue bark
تقاضای هزینه سفر و معاش حرکت
blue bell
گزارش جنایت
blue bell
گزارش بدرفتاری
blue blood
عضو طبقه اشراف
blue book
هرکتاب یانشریه رسمی دولتی
blue book
هر کتاب یا سند مستندوقابل اعتماد
blue book
کتاب ابی
blue book
کتابی است که وزارت امور خارجه هرکشور هر چند سال یک مرتبه منتشر و مسائل سیاسی عنوان شده در طی ان چندسال را تجزیه و تحلیل وروشن میکند
blue brittle
شکستگی ابی
blue brittleness
شکنندگی ابی رنگ
blue blood
نجیب زاده اشراف زاده
blue commander
فرمانده نیروهای خودی فرمانده نیروهای ابی
blue devil
افسردگی
blue devil
ال
blue anealing
بازپخت ابی رنگ
big blue
ابی بزرگ لقبی برای شرکت بین المللی ماشینهای تجاری
blue-chip
سهام مرغوب
black and blue
کبود و سیاه
blue water
دریای ازاد
royal blue
رنگ ابی مایل بارغوانی روشن
blue jeans
شلوار کار ابی رنگ
blue jeans
شلوارکاوبوی
blue collar
کارگری
blue-collar
کارگری
blue chip
ژتون ابی رنگ که ارزش زیادی دارد
blue-blooded
نجیب زاده
acid blue
ابی اسیدی
alkali blue
ابی قلیا
blue fox
سگ روباه
big blue
نام غیر رسمی IBM
big blue
IB
blue chip
سهام مرغوب
blue devil
دیو
blue eyed
زاغ
blue shift
جابجایی به سوی ابی
blue liner
مدافع
blue moon
زمان دراز
blue moon
مدت طولانی
blue mud
گل کبود
blue print
رسم فنی
blue print
زمینه ابی
blue print
فون ابی
blue print
تون پلات ابی
blue blooded
نجیب زاده
blue vitriol
کات کبود
bright blue
لاجوردی
cobalt blue
لاجورد
dark blue
ابی سیر
dark blue
سرمه ای
blue line
خط دفاعی هاکی
blue key
نقطه کمکی ابی برای تنظیم عکس در موقع فاهر کردن فیلم
blue gun
لوله پرتاب ابی
blue forces
نیروهای ابی
blue forces
نیروهای خودی
blue jacket
سرباز نیروی دریائی
bromthymol blue
ابی برم تیمول
blue flag
پرچم ابی برای علامت دادن بکسی که اتومبیل دیگری بدنبال و نزدیک اوست تا راه بدهد
blue eyed
ابی چشم
blue jay
زاغ کبود
green with a blue tint
سبز مایل به ابی
blue collar employees
کارگران
to beat black and blue
کوفته یاکبودکردن
blue water school
انانی که نیروی دریایی انگلیس راتنها نیروی کافی ان میدانند
blue yellow blindness
رنگ کوری ابی- زرد
the greenish hue of blue
حالتی از رنگ ابی که به سبزی بزند
red, green, blue
سیستم نمایش قوی که از سه سیگنال ورودی مجزا برای کنترل اشعههای قرمزوسبزوابی استفاده میکند
his coat was in blue velvet
مخمل ابی بود
She talked tI'll she was blue in the face .
آنقدر حرف زد که زبانش مودرآورد
red, green, blue
سه اشعه تصویردرتلویزیون رنگی
blue ribbon program
برنامه کاملی که در ابتدا و بدون هر گونه خطا یا مشکل اجرا شود
white with blue stripes
سفید با خطهای ابی سفید باراه راه ابی
his coat was in blue velvet
نیمتنه اش
blue beam magnet
مغناطیس اشعه ابی
blue or copper vitriol
کات کبود
blue or copper vitriol
زاج کبود
They beat each other black and blue.
همدیگر را خونین ومالین کردند
blue-eyed boy
دراصطلاح"تافتهجدابافته"
to drink till alls blue
مست شدن
To be between the devil and the deep blue sea.
راه پس وپیش نداشتن
blue chip personal computer
IB که در کشور کره توسط شرکت HYUNDAI ساخته میشودکامپیوترهای شخصی ارزان سازگار با
to drink till alls blue
بحدمستی نوشیدن
to drink till alls blue
پاتیل شدن
red green blue monitor
مانیتور قرمز- سبز- ابی
acid alizarian blue black
ابی سیر الیزارین اسیدی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com