Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (11 milliseconds)
English
Persian
needle point to say
احتیاج بگفتن نیست
needle point to say
لازم نیست بشمابگویم که
Search result with all words
needle point
نوک سوزن
needle point
سر سوزن سوزن دوزی
needle point
کانوا دوزی
Other Matches
needle
سوزن
needle
سوزن دوزی کردن
needle
با سوزن تزریق کردن
needle
طعنه زدن
needle
اذیت کردن عقربه
needle
سوزن پیکاپ
needle
ستون هرمی شکل
needle
سوزن نازک آهنی روی چاپگر matrix-dot که یکی از نقاط را چاپ می گیرد
needle
سوزن سرنگ وگرامافون و غیره
the needle
حالت عصبانی
hyodermic needle
سوزن امپول یا تزریق زیر جلدی
darning needle
سنجاقک
magnetic needle
عقربه مغناطیسی
damped needle
عقربه خفیده
darning needle
سوزن رفوگری
needle fish
نیزه ماهی
needle case
سوزندان
sailmaker's needle
سوزن چادردوزی
pine needle
برگ
thread the needle
پاس دقیق از بین مدافعان
dipping needle
عقربه میل نما
touch needle
سوزن محک
sea needle
نیزه ماهی
knitting needle
میل جوراب بافی
adams needle
نخل
needle in a haystack
<idiom>
چیزی که خیلی سخت پیدا بشه
astatic needle
عقربه نامتوجه
needle tool
ابزارسوزنی
needle plate
صفحهسوزنی
needle hub
مرکزسوزن
needle clamp
گیرهسوزن
needle bed
بسترسوزن
needle bar
محورسوزن
needle assembly
مجمعسوزنی
latch needle
فنری
latch needle
سوزنچفتی
needle threader
سوزننخکن
indicator needle
عقربهسوزنی
circular needle
میلگرد
knitting needle
میل کش بافی
pine needle
کاج
the eye of the needle
سوراخ سوزن
needle bath
دوش سوزنی
needle bearing
یاطاقان سوزنی
needle valve
شیر سوزنی
needle file
سوهان سوزنی
packing needle
جوالدوز
needle book
سوزن دان کتابی
palm and needle
کفه چرمی ملوانی و سوزن
packing needle
سوزن جوالدوزی
needle electrode
الکترد سوزنی
needle case
جاسوزنی
needle bath
شستشو در زیر ابی که با دانههای خیلی ریز بر تن میریزد
needle cage
قفس سوزنی
needle valve
شیرفلکه سوزنی
pine-needle
برگ کاج
needle lace
کار سوزن دوزی
needle gun
تفنگ سوزنی
needle galvanometer
گالوانومتر سوزنی
needle work
سوزن دوزی
[برای تزئین حاشیه و یا طرح فرش]
needle points
نوکهای سوزنی
needle scale
حرکت تعادلی روی یک پا
needle valve
شیر محفظههای پرفشار
needle test of vicat
ازمایش با سوزن ویکا
needle clamp screw
پیچنگهدارندهسوزن
needle bed groove
شیارجاسوزنی
deflection of magnetic needle
انحراف عقربه مغناطیسی
needle-nose pliers
دم باریک
needle position selector
انتخابگرموقعیتسوزن
needle bed and carriages
جاسوزنیوحاملها
There is no room to throw a needle .
<proverb>
جاى سوزن انداختن نیست .
A sharp knife (pin , needle)
چاقو (سوزن ) تیر
gas inlet valve needle
سوزن شیرورودی بنزین
gas inlet valve needle
ژیگلور بنزین
point to point network
شبکه نقطه به نقطه
point-to-point connection
اتصال نقطه به نقطه
point to point line
خط نقطه به نقطه
0.42
[zero point four two]
[zero point forty-two]
[forty-two hundreths]
صفر ممیز چهار دو
[ریاضی]
beside the point
<idiom>
مسائل حاشیهای
zero point
نقطه صفر
not to point
بیرون از موضوع
not to point
پرت بیجا
off to a point
باریک شده نوک پیدامیکند
off the point
بطور بی ربط
on the point of going
در شرف رفتن
The point is that…
چیزی که هست
not to the point
خارج از موضوع
point out
<idiom>
توضیح دادن
come to the point
<idiom>
به نکتهاصلی رسیدن
point to point
پروتکلی که اتصال شبکه آسنکرون
point to point
نقطه به نقطه
near point
نقطه نزدیک
in point
بجا
in point
مناسب
off the point
بطور نامربوط
off the point
بدون اینکه وابستگی داشته باشد
point four
رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
point four
چهارمین ماده از مواد اصلی نطق افتتاحیه ترومن رئیس جمهور امریکادر ژانویه 9491 در کنگره که در ان پیشنهاد شده بود که ایالات متحده امریکا به وسیله تامین کمکها و مساعدتهای فنی در کشورهای توسعه نیافته جهان
point four
اصل چهار
point to point
را پشتیبانی میکند و برای تامین ارسال داده بین کامپیوتر کاربر و سرور راه دور روی اینترنت با استفاده از پروتکل شبکه ICPIFP به کار می رود
point to point
1-اتصال مستقیم بین دو وسیله . 2-شبکه ارتباطی که در آن هر گره مستقیما به سایر گره ها وصل هستند
far point
برد بینایی
zero point
نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
way point
ایستگاههای هوایی ایستگاههای اصلی عملیات هوانوردی
try for point
تلاش برای کسب امتیاز
to the point
بجا
to the point
مربوط بموضوع
in point
در خور
to come to a point
باریک شدن
to come to a point
بنوک رسیدن
three point
فن 3 امتیازی کشتی
let point
امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
point
جهت مرحله
point
قطبهای باطری یاپلاتین
point
به سمت متوجه کردن
point
نشانه روی کردن
point
هدف گیری کردن
point
رسد نوک
point
باریک کردن
point
سب زدن به دایرههای مختلف هدف از 01 به پایین
point
محل مرکز
point
مقصود
to let it get to that point
اجازه دادن که به آنجا
[موقعیتی]
برسد
One point for you.
یک درجه امتیاز
[ بازی]
برای تو.
point
اصل
to point to something
به چیزی متوجه کردن
to point to something
به چیزی اشاره کردن
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
point
راس
point
امتیاز
point
موضوع
point
جهت
point
درجه امتیاز بازی
point
نمره درس پوان
point
هدف
point
مسیر
point
مرحله قله
point
پایان
point
تیزکردن
point
گوشه دارکردن
point
نوکدار کردن
point
ماده اصل
point
نکته
point
اشاره کردن
point
نوک
point
سر
point
نقطه
point
نقطه گذاری کردن ممیز
point
متوجه ساختن
point
خاطر نشان کردن
point
نشان دادن
point
نوک گذاشتن
point
نقط های که تقسیم بین بیتهای عدد کامل و بخش کسری آنرا از عدد دودویی نشان میدهد
point
نشان میدهد
point
درصد
the point is
اصل مطلب این است
point
که تقسیم بین واحد کامل و بخش کسری آنها
point
محل شروع چیزی
point
نقط های در برنامه یا تابع که مجددا وارد میشود
point
نقط های در تخته مدار یا در نرم افزار که به مهندس امکان بررسی سیگنال یا داده را میدهد
point
نقط ه
point
محل یا موقعیت
point
ممیز
[در کسر اعشاری]
[ریاضی]
point
دماغه
point
محل
Now he gets the point!
<idiom>
دوزاریش حالا افتاد!
[اصطلاح]
point
نقطه گذاری کردن
point
مرکز راس حد
point
پوینت
point
نقطه نوک
point
حد
point of intersection
نقطه بهم رسید
point of intersection
نقطه تقاطع
point of intersection
نقطه تلاقی
point of loading
نقطه بارگیری
point load
بار نقطهای
point of no return
نقطه حداکثر شعاع عمل هواپیما اخرین حد شعاع عمل هواپیما
point of presence
شماره دستیابی تلفن برای تامین کننده سرویس که برای اتصال به اینترنت از طریق مودم به کار می رود
point of regard
نقطه دید
point of inflection
نقطه عطف
orbit point
نقطه لولای چرخش هواپیمادر هوا
point indentification
هویت نقطهای
point imperfection
ناکاملی نقطهای
point of aim
نقطه هدفگیری در مسافتهاتی مشخص
point of contact
نقطه تماس
point of contraflexion
نقطه تغییر خمیدگی
point of fall
نقطه فرود گلوله به زمین به طور فرضی که با دهانه لوله در یک افق قرار دارد
rotation around
[about]
a point
دوران دور نقطه ای
point of fracture
نقطه شکست
point of honour
موضوعی که شرف ادمی وابسته بان است
point of honour
قضیه شرف
point of impact
محل اصابت گلوله
point guard
موقعیت گارد
point of inflexion
نقطه عطف
point of sale
سیستمی که از ترمینال کامپیوتر در نقط ه فروش سایت برای ارسال الکترونیکی یا کنترل ارسال مشابه قیمت گذاری محصول و.. استفاده میشود
point size
اینچ
point size
برای اندازه گیری نوع یا متن
point spread
امتیاز قابل انتظار
power of a point
قوت یک نقطه نسبت به یک دایره
[ریاضی]
point style
شیوه معماری که نشان برجسته ان طاقهای نوک تیزاست
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com