English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 130 (7 milliseconds)
English Persian
new fallen snow برف تازه
Other Matches
blood snow [watermelon snow] [red snow] برف سرخ [برف با خون]
The snow doesn't stay on the ground. [The snow doesn't stick.] [American English] , [The snow doesn't settle.] [British English] برف روی زمین نمی ماند.
There was a heavy fall of snow (snow-fall). برف سنگینی بارید
fallen کشته
new fallen تازه
fallen دستگیر شده
the fallen کشتگان افتادگان
fallen افتاده
the fallen کشته شدگان
crest fallen تاج
crest fallen خوار
crest fallen سرافگنده
crest fallen افتاده
chap fallen افسرده دلتنگ
chap fallen لب ولوچه اویخته
fallen arches صافشدنکفپا
law fallen into desuetude قانونی که دیگر اجرا نمیشود
law fallen into desuetude قانون متروک
snow under بیش ازحدتوانایی در کاری مستغرق شدن
to d. with snow ازبرف
to d. with snow پوشاندن
snow under <idiom> قبول چیزی که نمیتوان از آن مراقبت کرد
snow under شکست فاحش خوردن
snow واسط نمایش داده شده به صورت روشن و خاموش وقتی که صفحه نمایش لکه دار میشود
snow course برف راهه
snow پوشاندن کامل صفحه رادار باتولید پارازیت
snow برفک
snow برف امدن
snow under مستغرق ساختن
snow برف باریدن
snow برفک روی صفحه تلویزیون [اصطلاح روزمره]
snow برف
snow shower بارشبرف
snow guard محافظبرف
surmounted with snow پوشیده از برف
continuous snow بارشبرفدائمی
snow white سفید یکدست
snow white مثل برف سفید اسم خاص
Snow thaws. برف آب می شود
cloggy snow برف چسبناک
snow tractor تراکتور برف
snow thrower برف خور
to shovel snow با بیل برف کندن
packed snow برف فشرده شده
to crust [snow] تشکیل دادن به پوسته سخت [برف]
snow job <idiom> لاف استادی زدن
snow job <idiom> لاف زدن
snow gauge برف سنج
intermittent snow بارشمتناوببرف
snow tire لاستیک مخصوص حرکت روی برف تایر زمستانی
snow geese غاز آمریکای شمالی که پرهای سفیدی دارد.
snow blindness برف کور
snow blindness برف کوری
snow blink تکههای ابر سفید در اسمان یا صفحه رادار
snow boot پوتین برف یا اسکی
snow bound دچار برف
corn snow برفی که دانه بندی درشت دارد
snow capped دارای قله پوشیده از برف برف پوشیده
snow cave اتاق برفی
snow charge بار برف
snow clad برف پوشیده
snow clad پر برف
snow clad برف پوش
snow covers برف پشته
snow drift توده برف
snow drift برف انبار
snow blind برف کوری
snow blind برف کور
snow goose غاز آمریکای شمالی که پرهای سفیدی دارد.
snow-white سفید
snow-white برفام
snow-white سفید برفی
snow-capped دارای قله پوشیده از برف
accumulation of snow توده برف
corn snow تگرگ
corn snow برف تگرگی
corn snow برف شکری
granular snow برف سفت با دانههای درشت
snow grouse بعدا پرسیده شود
snow devil بهمن
snow slip بهمن
snow berry گل برف
snow berry گل مروارید
snow farming اماده کردن پیست اسکی
snow bound بازمانده از زفتن بواسطه برف
snow shovel پارو
snow shoe برفی
snow leopard یوز پلنگ
snow lily بنفشه گل سفیدوحشی
snow plough برف پاک کن
snow plough برف پران
snow plough برف روب
snow machine ماشین ایجاد کننده برف مصنوعی
snow shoe کفش
snow line خطی که حدبرف همیشگی رامعین میکند
snow inlet دریچه ریزش برف
snow ball گلوله برف
snow ball با گلوله برف زدن
snow line خط برف
snow storm کولا ک برف
snow survey برفسنجی
snow flake دانه برف
snow flake برف دانه
snow flake برف ریزه
snow flake یکجور گل حسرت
snow fence دیواره برفگیر
snow gage برفسنج
snow goggles عینک توفان
snow goggles عینک افتابگیر
snow gun ماشین ایجادکننده برف مصنوعی
snow job سرهم بندی
snow job ماست مالی
snow tire تایریخ شکن
snow fence حفاظ برف
snow ball tree گل بدماغ
The snow is more than a meter deep. برف یک متر بلندیش است.
I've shoveled snow all the morning. من تمام صبح برف پارو کردم.
to stamp the snow off your boots با کوبیدن پا برف را از چکمه ها پاک کردن
effective snow melt برف ذوب شده موثر در جریان رودخانه
snowplough [ snow-clearer] برف روب [آلت برف پاک کن ]
We had a light fall of snow. برف سبکی بارید
snow blower [rotary snowplough] برف خور
The snow crunched [scrunched] underfoot. برف زیر پاهایم [پاهایمان] خرد شد.
The driver coaxed his bus through the snow. راننده با دقت اتوبوس را از توی برف راند .
half a metre deep in snow نیم متر زیر برف
measurement of snowfall: snow gauge اندازهگیریمقداربارشباران
ablation [melting of snow or ice] گداز [آب شدن] [سطح کوه یخ یا برف]
heavy drifting snow at ground level بارشبرفسنگیندرسطحزمین
slight drifting snow at ground level بارشبرفاندکدرسطحزمین
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com