Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
non productive time
زمان مرده
Other Matches
productive
مولد پر حاصل
non productive
مسلوب المنفعه
productive
پربار
productive
حاصلضرب
productive
فراور مولد ثروت
productive
تولید کننده
productive
مولد
productive
مدت زمانی که یک محصولی ساخته میشود
productive
مدت زمانی که یک کامپیوتر میتواند کارهای بدون خطا را انجام دهد
productive
تولیدی
productive
سودبخش
productive
بهره زا
productive
باراور
counter-productive
گزندآور
counter-productive
زیانبخش
productive work
کار بهره زا
productive of annoyance
زحمت رسان ازارنده
counter-productive
پادفرآور
counter-productive
آسیبآور
productive soil
خاک حاصلخیز
productive capacity
فرفیت تولید
productive capacity
فرفیت تولیدی
productive soil
خاک باراور
productive sector
بخش تولیدی
productive consumption
مصرف مولد
productive thinking
تفکر افرینشی
productive work
کار تولیدی
productive of flowers
گل ده
productive of annoyance
باعث زحمت
productive of poets
شاعر پرور
I'll let you know when the time comes ( in due time ) .
وقتش که شد خبر میکنم
at the same time
در عین حال
four-four time
چهارهچهارم
down time
مرگ
down time
زمان تلف
from time to time
<idiom>
گاهگاهی
down time
زمان توقف
down time
زمان بیکاری
at the same time
در ان واحد
at the same time
ضمنا"
three-four time
نت
two-two time
نتدودوم
even time
دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
since that time. thereafter.
ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
What time is it?What time do you have?
ساعت چند است
At the same time .
درعین حال
There is still time before I go.
هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
against time
تایم گیری
against time
رکوردگیری
keep time
<idiom>
نگهداری میزان و وزن
at a specified time
در وقت معین یا معلوم
It's time
وقتش رسیده که
down time
وقفه
down time
زمان تلفن شده
down time
مدت از کار افتادگی
time out
<idiom>
پایان وقت
while away the time
<idiom>
زمان خوشی را گذراندن
in no time
<idiom>
سریعا ،بزودی
in time
<idiom>
قبل از ساعت مقرر
at another time
در زمان دیگری
There is yet time.
هنوز وقت هست.
at this time
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
take your time
عجله نکن
time will tell
در آینده معلوم می شود
behind time
بی موقع
time after time
<idiom>
مکررا
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
take off (time)
<idiom>
سرکار حاضر نشدن
Our time is up .
وقت تمام است
some other time
دفعه دیگر
[وقت دیگر]
One by one . One at a time .
یک یک ( یکی یکی )
Once upon a time .
یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
about time
<idiom>
زودتراز اینها
all the time
<idiom>
به طور مکرر
do time
<idiom>
مدتی درزندان بودن
for the time being
<idiom>
برای مدتی
have a time
<idiom>
به مشکل بر خوردن
have a time
<idiom>
زمان خوبی داشتن
keep time
<idiom>
زمان صحیح رانشان دادن
on time
<idiom>
سرساعت
behind time
دیر
f. time
روزهای تعطیل دادگاه
she is near her time
وقت زاییدنش نزدیک است
once upon a time
یکی بودیکی نبود
once upon a time
روزگاری
once upon a time
روزی
on time
مدت دار
old time
قدیمی
off time
مرخصی
off time
وقت ازاد
mean time
ساعت متوسط
mean time
زمان متوسط
many a time
بارها
many a time
چندین بار
to d. a way one's time
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
one at a time
یکی یکی
out of time
بیموقع
out of time
بیگاه
some time
یک وقتی
some time
مدتی
some time or other
یک وقتی
some time or other
یک روزی
specified time
وقت معین
there is a time for everything
هرکاری وقتی
there is a time for everything
دارد
time and again
چندین بار
time and again
بکرات
time in
ادامه بازی پس از توقف
time is up
وقت گذشت
out of time
بیجا
to keep time
موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
to know the time of d
هوشیاربودن
all-time
همیشگی
all-time
بیسابقه
all-time
بالا یا پایینترین حد
from time to time
هرچندوقت یکبار
from time to time
گاه گاهی
i time
time Instruction
from this time forth
ازاین ببعد
from this time forth
زین سپس
from this time forth
ازاین پس
for the time being
عجالت
one-time
پیشین
one-time
قبلی
what is the time?
وقت چیست
what is the time?
چه ساعتی است
what time is it?
چه ساعتی است
to know the time of d
اگاه بودن
just in time
روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
just in time
درست بموقع
it is time i was going
وقت رفتن من رسیده است
in time
بجا
in time
بموقع
in the time to come
اینده
in the time to come
در
in the mean time
ضمنا
in no time
خیلی زود
two time
دو حرکت ساده
up time
زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
one-time
سابق
any time
<adv.>
هر بار
for the first
[last]
time
برای اولین
[آخرین]
بار
time
زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time
اندازه گیری زمان یک عملیات
time
[s]
<adv.>
دفعه
time
هنگام
time
زمانه
time
ایام
time
روزگار
time
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
What have you been up to this time?
حالا دیگر چه کار کردی ؟
[کاری خطا یا فضولی]
time
وقت
time
زمان
time
گاه
at any time
<adv.>
همیشه
time
فرصت مجال
at any time
<adv.>
درهمه اوقات
any time
<adv.>
درهمه اوقات
time
مدروز
time
عهد
time
مدت
time
تایم
time
فرصت
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time
وقت قرار دادن برای
time
دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time
فرصت موقع
time
وقت معین کردن
time
متقارن ساختن
time
مرورزمان را ثبت کردن
time
زمانی موقعی
time
ساعتی
time
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time
سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
any time
<adv.>
همیشه
time out
مهلت
time out
معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
time
انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time
روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time
زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time
زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time
زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time
آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time
زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time
1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time
تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time
خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time
ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time
[s]
<adv.>
بار
time
سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time
ثیر قرار میدهد
time out
تایم
time
TIفرمان E
at any time
<adv.>
هر بار
time out
ایست
time out
ساعت غیبت کارگر
time out
وقفه فاصله
time orderly
نگهبان اعلام ساعت
time on target
زره
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com