Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (10 milliseconds)
English	Persian
normal boiling point	نقطه جوش متعارفی
Other Matches
boiling point	درجه جوش
boiling point	عصبانیت
boiling point	نقطه جوش
boiling point	نقطه غلیان
initial boiling point	نقطه اغاز جوشش
absolute boiling point	دمای جوش مطلق
final boiling point	نقطه جوش پایانی
boiling point curve	منحنی نقطه جوش
boiling point elevation	صعود نقطه جوش
boiling point elevation constant	ثابت صعود نقطه جوش
normal freezing point	نقطه انجماد متعارفی
yield point at normal temperature	نقطه تسلیم در دمای بالا
boiling	غلیان
boiling	جوش
boiling	جوش زننده خشمناک
boiling	جوشنده
over boiling	فوق غلیان
high boiling	دیر جوش
boiling chip	سنگ جوش
boiling points	نقطه جوش
boiling points	عصبانیت
boiling water	اب جوش
boiling heat	گرمای جوشش
The kettel is boiling.	قوری دارد می جوشد
boiling points	نقطه غلیان
to keep the pot boiling	کارهارادرجریان نگاه داشتن
to keep the pot boiling	زندگی یامعاش خودرافراهم کردن
stone boiling	جوشاندن بوسیله سنگ داغ سنگ جوش
boiling points	درجه جوش
boiling rod	میله جوش
coolant: boiling water	سردکنندهآبجوش
boiling-water reactor	راکتورآبجوش
normal	قایم
normal	عادی معمولی
normal	بهنجار
normal	عمود
normal	نرمال
normal	قائم
normal	محدوده مورد نظر برای نتیجه یا عدد
normal	هر محدوده خارج آن خطا محسوب میشود
normal	قالب استاندارد برای فضای ذخیره سازی داده
normal	روش ساخت اطلاعات در پایگاه داده برای جلوگیری از افزونگی و بهبود کارایی ذخیره
normal	معمولا یا آنچه به ترتیب رخ دهد
normal	به هنجار
normal	میانه متوسط
normal	متعارف بهنجار
normal	عادی
normal	معمولی
normal	هنجار معمول
normal	طبیعی
normal interval	فاصله معمولی صف
normal fault	گسل طبیعی
normal force	تلاش عمودی
normal force	نیروی عمودی
normal form	صورت عادی
normal form	صورت هنجار
angle ti the normal	زاویه نرمال
normal function	تابع بهنجار
normal good	کالای معمولی
normal good	کالای عادی
normal hydrocarbon	هیدروکربن نرمال
normal acceleration	شتاب قائم
Now I'm back to normal.	حالا به حالت عادی برگشتم.
normal charge	خرج معمولی توپ
normal distribution	توزیع بهنجار
normal curve	منحنی بهنجار
normal curve	منحنی نرمال
normal band	نوار متعارفی
normal exit	درروی عادی
normal axis	محور عمودی
normal axis	محور قائم
normal acceleration	شتاب عمودی
normal distribution	توزیع نرمال
it is of a normal size	دارای اندازه عادی یا معمولی است
normal interval	از جلونظام
normal interval	فرمان از جلو نظام
normal range	محدوده عادی
normal distribution	توزیع نرمال [ریاضی]
normal salt	نمک خنثی
normal school	دانش سرا
normal school	دارالمعلمین
normal vector	بردار قائم
normal termination	پایان عادی
normal slump	درازمایش افت مخروطی بتن حالتی است که بتن پس ازنشست شکل مخروطی ناقص خود را حفظ کند
normal solution	محلول نرمال
normal state	حالت نرمال
normal stress	تنش شاغولی
normal vector	بردار عمود
Can't you just say hello like a normal person?	نمیتونی مثل یک آدم معمولی سلام بدی؟
normal distribution	توزیع گوسی [ریاضی]
normal stress	تنش نرمال
normal maintenance	نگاهداری بهنجار
normal maintenance	محافظت عادی
normal opening	گشایش نرمال یا فرانسوی
normal permeability	نفوذپذیری معمولی
normal plane	توزیع نرمال
normal plane	صفحه قائم
normal voltage	ولتاژ عادی
normal price	قیمت متعارف
normal price	قیمت عادی قیمت معمولی
normal price	قیمت عادی
normal profit	سود عادی
normal profit	سود متعارف
normal zeeman splitting	شکافتگی بهنجار زیمان
normal sulphation of battery	سولفاتی شدن معمولی
normal temperature and pressure	شرایط استاندارد
normal water level	تراز بهنجار اب
normal temperature and pressure	شرایط متعارف فشار و دمای متعارف
normal temperature and pressure	شرایط متعارفی
normal zeeman effect	اثر بهنجار زیمان
I'd like a shampoo for normal hair.	من یک شامپو برای موهای معمولی میخواهم.
normal rate of return	نرخ بازده متعارف
normal shock wave	موج ضربهای عمود
normal glow discharge	تخلیه تابناک متعارف
normal bivariate distribution	توزیع دو متغیری نرمال
normal probability curve	منحنی بهنجار احتمال
normal pool level	تراز بهنجار مخزن
log normal distribution	لگاریتم توزیع عادی
normal error curve	منحنی خطای نرمال
normal distribution curve	منحنی توزیع نرمال
normal magnetization curve	خم مغناطیس پذیری معمولی
normal distribution curve	منحنی توزیع بهنجار
normal energy level	تراز متعارفی
in normal situations on public roads	در ترافیک معمولی خیابان
point-to-point connection	اتصال نقطه به نقطه
point to point network	شبکه نقطه به نقطه
point to point line	خط نقطه به نقطه
machine wash in hot water at a normal setting	شستشوباماشیندرآبنرم وگرم
machine wash in warm water at a normal setting	شستشوباماشیندرآبگرم ونرمال
0.42 [zero point four two] [zero point forty-two] [forty-two hundreths]	صفر ممیز چهار دو [ریاضی]
zero point	نقطه صفر
zero point	نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
in point	در خور
to the point	بجا
not to point	بیرون از موضوع
not to point	پرت بیجا
not to the point	خارج از موضوع
on the point of going	در شرف رفتن
way point	ایستگاههای هوایی ایستگاههای اصلی عملیات هوانوردی
try for point	تلاش برای کسب امتیاز
to come to a point	بنوک رسیدن
point to point	پروتکلی که اتصال شبکه آسنکرون
point to point	نقطه به نقطه
in point	بجا
let point	امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
off the point	بطور بی ربط
off the point	بطور نامربوط
off the point	بدون اینکه وابستگی داشته باشد
point four	چهارمین ماده از مواد اصلی نطق افتتاحیه ترومن رئیس جمهور امریکادر ژانویه 9491 در کنگره که در ان پیشنهاد شده بود که ایالات متحده امریکا به وسیله تامین کمکها و مساعدتهای فنی در کشورهای توسعه نیافته جهان
point to point	را پشتیبانی میکند و برای تامین ارسال داده بین کامپیوتر کاربر و سرور راه دور روی اینترنت با استفاده از پروتکل شبکه ICPIFP به کار می رود
point to point	1-اتصال مستقیم بین دو وسیله . 2-شبکه ارتباطی که در آن هر گره مستقیما به سایر گره ها وصل هستند
to the point	مربوط بموضوع
to come to a point	باریک شدن
in point	مناسب
off to a point	باریک شده نوک پیدامیکند
three point	فن 3 امتیازی کشتی
far point	برد بینایی
point four	اصل چهار
near point	نقطه نزدیک
point four	رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
point	نمره درس پوان
point	اشاره کردن
point	امتیاز
point	رسد نوک
point	نقطه گذاری کردن ممیز
point	متوجه ساختن
point	هدف
point	مسیر
point	مرحله قله
point	پایان
point	گوشه دارکردن
point	نوکدار کردن
point	نوک گذاشتن
point	خاطر نشان کردن
point	نشان دادن
point	هدف گیری کردن
point	نشانه روی کردن
point	به سمت متوجه کردن
point	حد
the point is	اصل مطلب این است
point	درصد
point	نقطه گذاری کردن
point	محل شروع چیزی
point	نقطه نوک
point	نقط های در برنامه یا تابع که مجددا وارد میشود
point	نقط های در تخته مدار یا در نرم افزار که به مهندس امکان بررسی سیگنال یا داده را میدهد
point	نقط ه
point	جهت مرحله
point	محل مرکز
point	قطبهای باطری یاپلاتین
point	باریک کردن
point	اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
point	اصل
point	مقصود
point	تیزکردن
point	محل یا موقعیت
point	دماغه
point	پوینت
to point to something	به چیزی متوجه کردن
to let it get to that point	اجازه دادن که به آنجا [موقعیتی] برسد

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com