Dictiornary-Farsi | north country | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 173 (9 milliseconds)

English	Persian
north country	انگلستان شمالی


Other Matches

north north east	میان شمال و شمال خاور
north	شمال
north	شمالی
north	باد شمال
north	روبه شمال
north	در شمال
north <adj.>	شمال
compass north	شمال قطب نما
north-eastern	رو به شمال شرق
true north	شمال حقیقی
true north	شمال جغرافیایی
true north	شمال واقعی
north-eastern	به سوی شمال شرق
north-eastern	وابسته به شمال شرق ایالات متحده
grid north	شمال شبکه
North Sea	دریایشمالی
compass north	شمال مغناطیسی
North Korea	کرهشمالی
north wester	باد کج
north west	شمال باختر
north-eastern	از شمال خاوری
net north	نت نورت
the north pole	قطب شمال
on the north side of	پهلوی من بنشینید
north wind	باد شمال
north west	در حال باختر
north west	شمال غرب شمال غربی
north star	جدی
north star	ستاره شمالی
north star	ستاره قطبی
north easter	باد شمال خاور
north east	در شمال خاور
north east	شمال شرق شمال شرقی
north east	شمال خاور
north circle	دایره شمالگان
north by cast	میان شمال و شمال شرقی
north britain	اسکاتلند
north wester	باد شمال باختر
the north star	ستاره قطبی یا شمالی
north-easterly	وابسته بشمال خاور
north-easterly	درشمال خاور
north westerly	شمال غربی
north westerly	وابسته بشمال باختر
north briton	اسکاتلندی
north-westerly	شمال غربی
north-westerly	وابسته بشمال باختر
north-westerly	در شمال باختر
North Pole	قطب شمال
north-west	شمال غرب
north westerly	در شمال باختر
north-easterly	شمال شرقی
north easterly	درشمال خاور
north western	شمال غربی
magnetic north	شمال مغناطیسی
north easterly	شمال شرقی
north-east	شمال شرقی در شمال شرق
north-east	شمال شرق
north-west	شمال غربی در شمال غرب
north easterly	وابسته بشمال خاور
north-western	شمال غربی
magnetic north pole	قطب شمال مغناطیسی
this line lies north	این خط شمالی
this line lies north	جنوبی است
north light roof	بام شمال نور
Pineapple does not grow in the North.	درشمال آناناس عمل نمی آید
celestial north pole	قطب شمال عالم
North Atlantic Treaty Organization	ناتو
major North American road signs	عمدهترینعلائمجادهایدرآمریکایشمالی
north atlantic treaty organization (nato	سازمان پیمان اتلانتیک شمالی
north atlantic treaty organization (nato	پیمانی که در 9491 باشرکت 51 کشور به وجود امدو هدف ان در واقع مقابله نظامی با پیمان ورشو وبلوک شرق است
country	دیار
in this country <adv.>	در اینجا
old country	وطن اصلی مهاجرین امریکایی
country	بیرون شهر دهات
one country or another	این یا یک کشور دیگری
country	ییلاق
country	مملکت
in this country <adv.>	در این کشور
US (country)	کشورآمریکاStates Unilted
up country	نواحی داخل کشور
up country	ییلاقی
country	کشور
the country is ours	کشور مال ما است
in the country	در حومه شهر
in the country	درییلاق
the youth of the country	جوانان کشور
bordering country	کشور همسایه
the talnet of the country	مردم با استعداد کشور
to bleed for one's country	برای میهن خود خون دادن
traitor to one's country	خائن به کشور
traitor to one's country	وطن فروش
tropical country	گرمسیر
country seat	خانهی بزرگ روستایی
country house	خانهروستایی
Turkey (country)	ترکیه
airspace [over a country]	فضای هوایی [در کشوری]
country-and-western	رجوع شود به music country
country dancing	نوعیرقص
country seats	خانهی اربابی
country seats	خانهی بزرگ روستایی
country seat	خانهی اربابی
To smuggle in to ( out of ) a country .	جنسی را بداخل ( بخارج ) کشور قاچاق کردن
country town	شهرستان
to export something [from / to a country]	صادر کردن [به یا از کشوری]
bordering country	ملت همسایه
country file	فایلی در سیستم که پارامترها
country teams	تیمهای اعزامی به کشورها
cross country	خارج از جاده وشارع اصلی در فضاهای بازدهات صحرایی
mother country	میهن
cross country	خارج از جاده
cross country	میان بر
country clubs	باشگاه خارج از شهر
donee country	کشور کمک گیرنده
donner country	کشور کمک کننده
donner country	کشوربخشنده
country side	بیرون شهر حومه شهر
country party	حزب هواخواه پیشرفت فلاحتی
country file	را برای کشورهای مختلف تعریف میکند
country life	زندگی روشنایی
country court	دادگاه بخش
broken country	زمین دوعارضه
broken country	زمین مضرس
country man	هم میهن
best governed country	کشوری که بهترین طرزحکومت رادارد
cross-country	دو صحرانوردی
country of origin	کشور مبداء
country clubs	باشگاه ورزشی وتفریحی
forwarding country	کشور فرستنده
cross country	درسرتاسرمزرعه ورزشهای میدانی وصحرایی
mother country	کشور اصلی
open country	زمین باز
p was restored in the country	کشورامن شد
p was restored in the country	ارامش درکشوربرقرارشد
rolling country	زمین پوشیده
rough country	تپه ماهور
rough country	سرزمین ناهموار
self supporting country	کشور متکی به خود
country club	باشگاه ورزشی وتفریحی
self supporting country	کشوری که از جهات مختلف به خودمتکی و از خارج بی نیازباشد
self supporting country	کشور خود کفا
native country	میهن
native country	وطن
home country	کشور اصلی
home country	محل تولید
host country	کشور میزبان
country club	باشگاه خارج از شهر
natire country	میهن
to face a serious problem for the country	مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
neighbouring country [British E]	ملت همسایه
The route runs across this country.	خط مسیر از این کشور می گذرد.
country cover diagram	دیاگرام نشان دهنده اجرای عکاسی هوایی در هر کشور دیاگرام پوشش عکاسی هوایی در سطح کشور
west country whipping	بست غربی
neighbouring country [British E]	کشور همسایه
to face a serious problem for the country	روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
They have seized ( dominated) the country.	مملکت را قبضه کرده اند
small country town	شهرستان کوچک
cross country mill	نورد چلیپایی
cross country mobility	قابلیت حرکت چلیپایی
fenow country men	هم میهن
cross-country skier	اسکیبازرویچمن
cross-country ski	اسکیرویچمن
labor rich country	کشور با نیروی کار فراوان
to mandate a territory to a country	منطقه ای را تحت قیمومت کشوری درآوردن
this country breeds poets	این کشورشاعر می پرورد
To drag a country into war .	کشوری را بجنگ کشیدن ( غالبا" بصورت جنگ تحمیلی )
The country has recalled its ambassador from Indonesia.	این کشور سفیر خود را از اندونزی فراخواند.
He laid down his life in the service of his country .	عمرش را درراه خدمت به وطن صرف کرد
to raise big problems for the country	روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
to raise big problems for the country	مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
bourse [in a non-English-speaking country]	بورس اوراق بهادار
bourse [in a non-English-speaking country]	بورس سهام
We planned to do a cross-country trip in the US, but our parents ruled that out/vetoed it.	ما برنامه ریختیم سفری سرتاسری در ایالات متحده بکنیم اما پدر و مادرمان جلویمان را گرفتند [مخالفت کردند ] .