English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English Persian
notice board تابلوی خبری
notice board تابلو اعلانات
notice board 1-تخته نصب شده در دیوار که نکات مهم روی آن قرار می گیرند. 2-نوعی تخته آگهی که پیام به کاربران نصب میشود
Other Matches
To bring something to someones notice . Make someone sit up and take notice . کسی را متوجه چیزی کردن
notice خبر
notice اعلان
notice اطلاع
notice توجه اطلاع
notice اخطار
notice اگهی
to notice توجه کردن [ملاحضه کردن ]
It has come to my notice that… اخیرا"متوجه شده ام که ...
i took no notice of him ملتفت او نشدم
i took no notice of him به او اعتنانکردم
notice ملتفت شدن دیدن
notice شناختن
notice اعلامیه [روی تابلو یا ستون آگهی]
notice اخطارکردن به
notice اگاهی
notice تذکر
notice قابل توجه دستور اماده باش
notice اعلامیه
notice ملاحضه کردن
to come in to notice جلب توجه کردن
until further notice تا اخطار ثانوی
to come in to notice دیده شدن روی کار امدن
to come in to notice اهمیت پیداکردن
to take notice ملتفت شدن
to take notice ملتفت بودن توجه کردن
to take notice اعتنا کردن بهوش بودن
public notice آگهی به مردم
to put a notice up آگهیی را به تخته ای [ستونی] آویزان کردن
delivery notice اعلامیه تحویل
short notice اخطاریه با ضرب الاجل کوتاه
short notice اخطار کوتاه مدت
short notice باکوچکترین اشاره
short notice درحداقل مدت درکمترین زمان
The notice is too short [for me] . آگاهی [برایم] خیلی کوتاه مدت است.
notice of determination ترک
notice of cancellation ترک
notice to quit لغو [فسخ] قرارداد [املاک و مستغلات]
termination notice استعفای کتبی
termination notice فسخ نوشته شده [قرارداد کاری]
How do I notice when the meat is off? چگونه می توانم متوجه شوم که گوشت فاسد شده است؟
burn notice علامت رمز برای نشان دادن اینکه یک نفر یا گروهی ازافراد قابل اعتماد نیستند
constructive notice ابلاغ قانونی
constructive notice ابلاغ اختیاری در CL ابلاغی که به وکیل شخص بشود قانونی یااعتباری نامیده میشود و درمقابل ان " ابلاغ رسمی یاواقعی " قرار دارد و ان ابلاغی است که به خود شخص بشود
short notice بلافاصله
serve notice on اخطار کتبی دادن به
notice of non payment گواهی عدم پرداخت
notice of dishonour گواهی عدم پرداخت
formal notice جعل
formal notice سندسازی
A one-month notice. اطلاع قبلی یک ماهه
he takes no notice of it ملتفت
he takes no notice of it نیست
he takes no notice of it ملتفت نمیشود
notice to quit انفصال
it was beneath my notice مراعارمی امدازاینکه بدان توجهی کنم
legal notice اخطاریه
legal notice افهارنامه
notice to airmen قابل توجه خلبانان
notice to airmen اعلامیه هوایی یا اعلان هوایی
serve a notice on someone برای کسی اخطار فرستادن
Notice the details! توجه کنید به جزییات !
tender notice اگهی دعوت به مناقصه
previous notice پیش اگهی
till further notice تا اخطار ثانوی
it was beneath my notice شایسته اینکه اعتنایی بان کنم نبود
to give notice اگاهی دادن
to give notice اخطارکردن
to serve a notice on some one اخطار یا یاد داشت برای کسی فرستادن
notice to mariner اگهی دریایی
notice to mariner اعلان دریایی
notice to mariner اعلامیه دریایی
written notice اخطاریه
notice of termination ترک
notice of cancellation انقضا
notice to quit بطلان
notice of termination بطلان
notice of cancellation خاتمه
notice of determination خاتمه
notice of determination بطلان
notice of cancellation بطلان
tender notice مناقصه دهنده
notice of termination انقضا
notice to quit الغا
notice of determination الغا
notice to quit انقضا
notice to quit خاتمه
notice of termination الغا
notice of determination انقضا
notice of cancellation انفصال
notice to quit رها سازی
notice of determination متارکه
notice of termination انفصال
notice of determination انفصال
notice of cancellation الغا
notice to quit ترک
notice of termination متارکه
notice to quit متارکه
notice of termination خاتمه
notice of cancellation رها سازی
notice of determination رها سازی
notice of termination رها سازی
notice of cancellation متارکه
to be available for delivery at short notice بلافاصله قابل تحویل بودن
at ten minutes notice با ده دقیقه اخطار قبلی
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] .
They must give not less than 2 weeks' notice. آنها باید این را کم کمش دو هفته قبلش آگاهی بدهند.
to put a notice on a door اگهی روی در چسباندن اعلان بدر زدن
give two months notice دو ماه پیشتر اخطار دادن
to serve notice on a person رسما بکسی اخطار کردن
the baby takes notice بچه می فهمد
to give two months notice از دو ماه پیش خبر دادن
purchase notice agreements پیمان خرید
We've given notice that we're moving out of the apartment. ما آگاهی دادیم که از آپارتمان بارکشی می کنیم.
the baby takes notice بچه ملتفت است
the baby takes notice بچه باهوش است
purchase notice agreements قراردادهای خرید
To bring something to someones notice ( attention ) . چیزی را بنظر کسی رساندن
to give notice to quit [one's residence] لغو کردن اجاره نامه [و ترک ساختمان]
To stick (put,fix)up a notice (poster). اعلان زدن
To slight ( ignore) someone. To give someone the cold shoulder. To take no notice of someone . به کسی محل نگذاشتن ( بی محلی کردن )
board صفحه یامیز شطرنج
board سوار
board شدن
board تابلوی امتیازات
with whom do you board پیش کی غذا میخورید و منزل میکنید
board تخته مدار چاپ شده اصلی یک سیستم حاوی بیشتر اجزا و اتصالات برای سایر تخته ها
i got it over board انرادرکشتی اوردم
board کشتی
i/o board تخته مداری که ورودی وخروجیهای داده ها بین کامپیوتر و دستگاههای جانبی را کنترل میکند
board مقوا
board جلد کردن تخته
board روکش کردن
board سکوی شیرجه
board تخته حاوی نقشه
board کمیته تخته کار صفحه چارت
to go on board سوارکشتی شدن
board تخته یا مقوا و یا هرچیز مسطح
board میز غذا
to board out بیرون ازخانه خود غذاخوردن
board اغذیه
board میزشوریادادگاه
over the board بازی شطرنج حضوری
board هیئت عامله یاامنا هیئت مدیره
board تابلو
board سوارشدن بکنارکشتی امدن
board تخته
board هیئت کمیسیون
board هیئت ژوری
board هیات
board منزل کردن
board پانسیون شدن
board تخته پوش کردن
on board که در تخته اصلی یا PCB اصلی قرار دارد
board غذای روی میز
board هیئت بازرگانی تخته بندی کردن
board برد
above board به طور آشکار
by the board از طرف پهلوی ناو
board وسیله نصب مسط ح که روی آن قط عات الکترونیکی نصب و متصل اند
board صفحه مدار
To get on board. سوار کشتی شدن
go by the board از ناو پرت شدن
on board <idiom> وسیله نقلیه کوچک ویا هواپیما ویا کشتی سوار شدن
board وسیله نصب مسط ح که شیارهای هادی سطح آن چاپ یا حک شده است و پس از نصب اجزای آن مدار کامل میشود
board تخته مدار چاپ شده که به سیستم وصل میشود تا کارایی آن را افزایش دهد
across the board شامل تمام طبقات
across the board یکسره
above board بی حیله
board BCP که شامل مسیرهای هدایت برای سیگنالهای کامپیوتری است . برای آدرس و داده و باس کنترل
board تخته جانبی که به تخته اصلی سیتم وصل میشود
across the board سرجمع
terminal board محوراتصال سیمها
terminal board تخته کلم
governing board کمیته حاکمه
terminal board تخته ترمینال
valley board اب رو درهای
management board کمیته مباشر [شرکت سهامی]
board of management کمیته مباشر [شرکت سهامی]
tilting board صفحه کج شونده
board and lodging خوابگاه با پذیرایی غذا [در مهمانسرا یا هتل]
board of managers کمیته مباشر [شرکت سهامی]
three ply board تخته سه لا
thin board لا
terminal board تخته اتصال سیم
spotting board طرح تیر توپخانه دریایی طرح تنظیم تیر توپخانه دریایی
spring board تخته شیرجه
splash board سپر پاشنه قایق
board weave تخت بافت [در این بافت تارها نسبت به یکدیگر زاویه چندانی نداشته و حالت صاف و یکنواخت به خود می گیرند]
barge-board [تخته بالای سنتوری زیر سرپوش]
sliding board سراشیبی
clap-board [تخته ی رو کوبی یا روکار ساختمان]
eaves-board لب بام
tote board تختهحملونقل
sliding board سرسره
skim board تخته گرد یا مربع مستطیل برای موج سواری در اب کم عمق
status board تابلوی وضعیت
status board تابلوی نشان دهنده وضعیت
paste board کارت
tea board سینی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com