Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (9 milliseconds)
English
Persian
object of sale
مبیع
object of sale
کالا
object of sale
مثمن
Other Matches
sale
بیع
sale
حراج
for sale
فروشی
sale
قابل فروش
on sale
در معرض فروش گذاشته شده
sale
بازار فروش
sale
فروش
on sale
فروشی
credit sale
فروش نسیه
contract of sale
عقد بیع
contract of sale
قرارداد فروش
consequence of a sale
اثار بیع
conditions of sale
شرایط اساسی معامله
public sale
مزایده
bill of sale
فاکتور
bill of sale
سند فروش
bill of sale
بیع نامه
cash sale
فروش نقدی
cash sale
بیع نقد
public sale
حراج
conditional sale
بیع شرط
credit sale
اعتبار در معامله
credit sale
فروش قسطی
credit sale
فروش غیرنقدی
forward sale
بیع سلف
forward sale
بیع سلم
particulars of sale
شروط و مواعدعقد بیع
particulars of sale
اوصاف مبیع
white sale
<idiom>
حراج حوله ،پارچه کتان
point of sale
سیستمی که از ترمینال کامپیوتر در نقط ه فروش سایت برای ارسال الکترونیکی یا کنترل ارسال مشابه قیمت گذاری محصول و.. استفاده میشود
invalid sale
بیع فاسد
irrevocable sale
بیع قطعی
irrevocable sale
بیع منجز
forward sale
نسیه فروختن
forward sale
پیش فروش
forced sale
فروش چیزی به حکم قانون و به طریقی که قانون معین کرده است
credit sale
نسیه فروختن
credit sale
بیع نسیه
deed of sale
بیع نامه
deed of sale
سند فروش
point of sale
محل ای در مغازه برای پرداخت قیمتهای کالاها
fire sale
فروش مال التجاره حریق زده
forced sale
فروش قانونی
forced sale
فروش اجباری
offer for sale
پیشنهاد جهت فروش
auction sale
فروش به وسیله حراج
bill of sale
صورت فروش
short sale
معامله سلف
short sale
سلم فروشی
short sale
پیش فروشی
sale tax
مالیات بر فروش
sale short
معامله سلف کردن
sale quota
سهمیه فروش
sale price
قیمت حراج
sale price
قیمت فروش
short sale
سلم
spot sale
فروش نقد
jumble sale
فروشگاهخیریهلوازم دستدوم
whole sale trade
عمده فروشی
whole sale dealer
عمده فروشی
white sale
فروش ملافه و اجناس ذرعی
to put to sale
بمعرض فروش گذاشتن
to expose to sale
درمعرض فروش گذاشتن
the proceeds of the sale
پولی که از محل فروش بدست می اید
the proceeds of the sale
وجوهی که از فروش بدست می اید
spot sale
فروش نقدی وتحویل فوری کالای موردمعامله
sale or return
فروش یااعاده
sale or return
فروش یا عودت
short sale
بیع سلف پیش فروشی
rummage sale
حراج هدایای تقدیمی بکلیسابرای امور خیریه
revocable sale
بیع غیر قطعی
revocable sale
بیع شرط
put up for sale
به معرض فروش گذاشتن
at the moment of the sale
حین البیع
at the time of the sale
حین البیع
at the point of sale
در نقطه فروش
auction sale
مزایده فروش
sale by auction
حراج
sale by auction
فروش به وسیله حراج
sale maximization
به حداکثر رسانیدن فروش ماکزیمم فروش
sale short
پیش فروش کردن
sale manager
مدیر فروش
sale forecast
پیش بینی فروش
sale department
قسمت فروش
sale department
بخش فروش
clearance sale
فروش به منظور تصفیه حراج
sale commission
کارمزد فروش
sale on a large scale
فروش زیاد
point of sale terminal
ترمینال فروش اطلاعات
car boot sale
فروشاجزایکوچکاتومبیل
auction sale without reserve
فروش به وسیله حراج بدون ذکر قیمت پایه
Are there any houses for sale in these parts?
این طرفها خانه فروشی پیدا می شود ؟
object of d.
مراد
object of d.
کامه
object of d.
ارزو
Whoever else that may object .
هر کس دیگه که اعتراض کند
object of will
موصی به
to a one's object
مقصودخودرا انجام دادن
object
ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
no object
اهمیت ندارد
object
نرم افزاری که با استاندارد COBRA اشیا را بهم متصل میکند
object
برنامه کامپیوتری به صورت کد اصلی که توسط کامپایلر یا اسمبلر تولید شده است
object
امکانی در windows.x که امکان تبدیل داده از برنامهای که OLE را پشتیبانی نمیکند دارد به طوری که به صورت شی OLE در برنامه دیگری به کار می رود
object
شیئی
object
پانج کارت که حاوی برنامه است
object
چیز ماده خارجی
object
فایلی که حاوی کد اصلی برای تابع یا برنامهای است
object
سیستم کامپیوتری که برنامهای برای آن نوشته و کامپایل شده است
no object
چیزی نیست
object
چیز
object
OPERAND
object
داده در یک عبارت که توسط اپراتور اجرا میشود. مراجعه شود به ARGUMENT
object
متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
object
دادهای که تصویر یا صوت مشخص تولید میکند
object
نماش داده می شوند
object
که دودویی که مستقیما واحد پردازش مرکزی را عمل میکند.
object
دلیل اوردن
object
کالا اعتراض کردن
object
مفعول
object
زبان برنامه پس از ترجمه
object
هدف
object
موضوع منظره
object
شی ء
object
مقصود
object
مخالفت کردن
object
اعتراض کردن
object
موضوع
object
مورد
object
اعتراض داشتن
if you dont object
اگر مانعی نیست
celestial object
celestial
concrete object
عین خارجی
object symptoms
نشانههای پیدا یا بیرون نما
perception of an object
مشاهده یا دیدن چیزی
his conduct is object
رفتارش قابل اعتراض است رفتارش رضایتبخش نیست
love object
شیئی محبوب
if you dont object
اگر بدتان نمیاید
goal object
شیئی هدف
object lesson
درس علمی
object lessons
درس علمی
object lessons
درسی که با نشان دادن چیزهای موضوع درس توام میشود
sex object
زنیکهفقطازلحاظجنسیدارایجذابیتباشدونهازلحاظشخصیتوتوانایی
object language
زبان مقصود
parent object
صفحهای که حاوی شی ارجاعی است
stimulus object
شیئی محرک
object balls
توپهایهدف
direct object
مفعول مستقیم
direct object
مفعول بیواسطه
direct object
مفعول صریح
indirect object
مفعول غیر مستقیم
object lesson
درسی که با نشان دادن چیزهای موضوع درس توام میشود
Money is no object at all .
پول اصلا" مطرح نیست
object routin
روال مقصود
object computer
OB بکار می رودکامپیوتری که برای اجرای یک برنامه ECT
object of appeal
پژوهش خواسته
object of appeal
مستانف عنه
object of claim
مدعی به
object of claim
خواسته
object of claim
خواسته دعوی
object of claim
مدعی به متنازع فیه
object of appeal
فرجام خواسته
object code
دستورالعمل مقصود
object code
برنامه مقصد
object code
خروجی یک کامپایلر یا اسمبلرکه خود کد ماشینی قابل اجرابوده یا برای پردازش بیشتربه منظور تولید چنین کدی مناسب است کد مقصود برنامه مقصود
object module
واحد مقصود ماژول مقصود
object module
واحد مقصد
object constancy
ثبات شیئی
object deck
دسته کارت مقصود
object genitive
مضاف الیه مفعولی
object glass
عدسی شیئی
object glass
عدسی دوربین یاریزبین که نزدیک تراست بچیزی که میخواهندببند
object computer
کامپیوتر مقصود
object language
زبان مقصد
object libido
زیستمایه
object libido
متمرکزبر شیئی
object machine
ماشین مقصود
object module
واحد مقصود
object of judgment
محکوم به
object of lease
مستاجره
object of worship
موضوع پرستش یاستایش
object oriented
روش برنامه نویسی مثل ++C که هر قطعه برنامه به عنوان یک شی که در ارتباط با سایر اشیا است در برنامه به کار می رود
object oriented
زبان برنامه نویسی که برای برنامه نویس شی گرا مثل C++ به کار می رود
object oriented
تصویری که از بردارهای تعریف
object oriented
استفاده میکند تا شکل تصویر را شرح دهد به جای اینکه در شکل پیکس ایجاد کند
object oriented
استفاده میکند
object of worship
معبود
object point
سمت مورد توجه
object point
مقصد
object program
برنامه مقصود
object program
برنامه مقصد دستورالعملهایی که ازcompiler یا assemblerنتیجه شده و اماده اند تا درکامپیوتر اجرا شوند
object ball
گویی که با گوی اصلی بیلیاردمورد ضربت قرار می گیرد
object code
برنامه مقصود دستورالعملهای مقصود
object of protest
معترض علیه
object of transaction
مورد معامله
object of testimony
مشهود به
object case
حالت مفعولی یا مفعولیت
object cathexis
نیروگذاری در شیئی
object of protest
واخواسته
object choice
شیئی گزینی
object of lease
عین مستاجره مورد اجاره
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com