English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
objective case مفعولیت
objective case حالت مفعولی
Other Matches
objective قابل مشاهده
objective عملی
objective عدسی شیئی
objective دارای وجود خارجی
objective برون ذات
objective چیزی که کسی سعی به انجام آن دارد
objective value ارزش واقعی
objective value ارزش عینی
objective منظور ازعملیات
objective اماج
objective بی طرف
objective علمی و بدون نظر خصوصی
objective حالت مفعولی
objective برونی
objective عینی
objective هدف منظور
objective مقصود
objective هدف
objective واقعی
objective معقول
successive objective هدفهای متوالی
objective method روش عینی
objective plane سطح افق هدف
objective plane افق هدف
objective psychology روانشناسی عینی نگر
objective reality واقعیت برونی
stockage objective هدف ذخیره انبار
objective test ازمون عینی
objective type سنخ عینی
stockage objective هدف انبار
objective lens عدسی شیئی
objective language زبان مقصود
objective glass عدسی شیئی
intermediate objective هدف واسطه
limited objective هدف محدود
limited objective هدف نزدیک به جبهه دشمن
objective point سمت مورد توجه
objective point مقصد
objective anxiety اضطراب عینی
objective complement اسم یا صفت یاضمیرمکمل صفت موضحه درمسندالیه
objective complement مکمل موضوع
objective data دادههای عینی
objective reality واقعیت عینی
objective data دادههای واقعی
objective function تابع هدف
design objective هدف طراحی
Please be unbiased(fair,objective). تعصب بخرج ندهید
as the case may be بسته بمورد
in that case حال که چنین است
in this p case دراین موردبخصوص
in no case به هیچ دلیل
as may be the case <adv.> بطور امکان پذیر
case حرف بزرگ یا حرف معمولی [فناوری چاپ]
in that case <adv.> پس
in that case دراینصورت
in case of need عنداللزوم
as the case may be تاچه مورد باشد
case of need مباشر
as may be the case <adv.> احتمالی
in any case درهر حال
in case هرگاه
in case در صورتیکه
in case چنانچه مبادا
in case برای احتیاط
in that case <adv.> دراینصورت
in that case <adv.> سپس
in no case به هیچ وجه
in case <idiom> برطبق
As the case may be . برحسب مورد( آن)
Such is not the case . That is not so. اینطور نیست
In that case he is right. د رآنصورت حق با اوست
use case مجموعه ای از رویدادها
that is not the case مطلب چنین نیست
in no case به هیچ صورت
in that case <adv.> بعد
case پوشه
just in case برای مطمئن بودن
just in case احتیاطا
in no case اصلا
such being the case حال که چنین است دراینصورت
case کیف
case دستور برنامه نویسی که به نقاط مختلف جهش میکند بر حسب مقدار داده
case پوشش محافظ برای یک وسیله یا مدار
case حروف بزرگ یا حروف معمولی
case فرف محفظه
case غلاف پرچم
case کلیدی که حروف را از بزرگ به کوچک تبدیل میکند
case دستور یا عملی که وقتی عمل میکند که حروف به صورت مشخصی وارد شوند
case وضع
case جعبه مقوایی یا چوبی جهت بسته بندی و حمل کالا
case محل ماهیگیری سگان بدنبال شکار
case دعوی مورد
case محاکمه
case جعبه محتوی باروت و فشنگ و غیره قابل انعطاف بودن کمان حق تقدم درتیراندازی انداختن قلاب به اب
case صندوق جعبه
case : سرگذشت
case جا
case قالب قاب
case پوسته
case چمدان
case جلد
case دعوی
case رجوع به بخشی از برنامه که وابسته به نتیجه آزمایش است
case مسئله
case مورد
case دعوی مرافعه
case مورد غلاف
case پوشاندن
case پرتزیر
case درصندوق یاجعبه گذاشتن جلدکردن
case قضیه
case حالت
case موضوع حالت
case اتفاق
case پوشانیدن صندوق
case وضعیت موقعیت
case صندوق
case روکش
case غلاف
case پوشش
case قاب
case روکش کردن
case جعبه
case تابع جستجویی که وقتی جواب میدهد که کلمه جستجو و حالت حروف آن تط ابق داشته باشتد
show case ویترین جعبه اینه
special case مورد ویژه
scroll case قسمتطومار
suit case چمدان
show case قفسه جلو مغازه
special case مورد خاص یااستثنایی
marginal case حالت نهائی حالت حدی
schreber case مورد شربر
oblique case حالت مفعولی یا اضافه حالت اسمی که نه فاعل باشدنه منادی
pen case قلمدان
pencil case جا مدادی
pillow case روه متکا
pillow case رویه بالش
pray consider my case خواهش دارم بکار من رسیدگی کنید
pencil case مدادگیر
referee in case of need داوری که در صورت لزوم می توان به او مراجعه کرد
running down case دعوی علیه راننده وسیله نقلیه که در نتیجه تصادم باعث جرح یا خسارت شده است
pray consider my case تمنی اینکه
gin-case [ساختمان مزرعه با طرح مدور یا چند گوشه]
In this case ( instance) . دراین مورد
spectacles case جاعینکی
It is quite a hypothetical case . این یک قضیه کاملا" فرضی است
Supposing that is the case . بفرض اینکه اینطور باشد
At any rate . In any case . Anyway . درهر صورت
He wI'll expedite our case. اوکارما ؟ راجلو خواهد انداخت
Take an umbrella just in case. احتیاطا"چترهمراه ببرید
packing case جعبهبزرگچوبیکهدرآنچیزیراذخیرهمیکنیدویابهجاییمیبرید
attachT case کیفدستی
(a) case in point <idiom> مثالی که چیزی راثابت کند یا به روشن شدن چیزی کمک کند
in any case (event) <idiom> مطمئنا
vanity case کیفلوازم آرایش
door-case چارچوب در
case-bottle شیشه چارپر
leading case نمونه یاسابقه قضائی
to argue the case for [against] something بطرفداری از [برضد ] موضوعی استدلال کردن
attache case کیف اداری [کیف جعبه ای دستی چرمی]
brief case [briefcase] کیف اداری [کیف جعبه ای دستی چرمی]
writing case محلنوشتن
weekend case چمدانتعطیلاتآخرهفته
transmission case جعبه دنده
transfer case دیفرانسیل
transfer case جعبه انتقال نیرو
to put the case فرض کردن
to hear a case دعوایی راگوش کردن درامری دادرسی کردن
the vocative case اسم منادی
the vocative case حالت ندا
the nature of the case ماهیت دعوا یا موضوع خوش خویی
suit case جا رختی
transmission case گیربکس
watch case قاب ساعت
withdrawal of a case استرداد دعوی
spiral case جعبهمارپیچ
screen case صفحهنمایش
plastic case جایپلاستیکی
passport case جایپاسپورت
key case جاکلیدی
cylinder case جعبهسیلندر
bobbin case ماکو
worst-case بدبینانهترین
worst-case بدترین وضع یا احتمال
suit case جامه دان
cigar case قوطی سیگار
case numbers شماره بسته ها
case ment غلاف
case ment پنجره پوشش
case ment روزنه
case ment پنجره لولادار
case mate پناهگاه توپ پناهگاه بمب جای نصب توپ در ناو
case mate پناهگاه توپ
case marks علامتهای روی جعبه یا بسته بندی
case knife چاقوی بزرگ
case numbers شماره بسته بندی
case of necessity حالت الزام و ضرورت
chain case جعبه زنجیر
chain case جعبه محافظ زنجیر
case window پنجره لولادار
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com