Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 136 (7 milliseconds)
English
Persian
ocean bound
رهشپار دریا
ocean bound
عازم دریا یااقیانوس
Other Matches
ocean
اقیانوس
ocean manifest
بارنامه حمل کالای دریایی
ocean manifest
بارنامه دریایی
ocean lane
راه کشتی رو در اقیانوس
atlantic ocean
اقیانوس اطلس
ocean greyhound
کشتی تندرو
ocean grevhound
کشتی مسافری تندرو
ocean floor
بستر اقیانوس
ocean current
جریان اقیانوس
ocean current
جریان اقیانوسی
ocean current
جریان دریایی
ocean convoy
کاروان اقیانوس پیما
the indian ocean
اقیانوس هند
indian ocean
اقیانوس هند
ocean vessel
کشتی اقیانوس پیما
lndian Ocean
اقیانوسهند
ocean foam
کف آب دریا
Pacific Ocean
اقیانوسآرام
Arctic Ocean
اقیانوسمنجمدشمالی
ocean foam
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
the pacific ocean
اقیانوس ارام یا ساکن اقیانوس کبیر
ocean foam
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
a drop in the ocean
<idiom>
قطره ای دردریا
[بسیار نا چیز]
[اصطلاح]
mid-ocean ridge
برآمدگیاقیانوسمیانی
ocean mine sweeper
مین روب اقیانوسی
Only a drop in the bucket ( ocean) .
قطره ای دردریا است (بسیار نا چیز )
out bound
رهسپار دریا
to come at a bound
<idiom>
خیز برداشتن
to be bound over
التزام دادن
He is bound to come.
احتمال زیادی دارد که بیاید
to be bound over
ملتزم شدن
out bound
عازم بیرون رفتن از بندر
i/o bound
محدود به ورودی خروجی
bound up
مجبور
bound to go
موفف به رفتن
bound
عازم رفتن مهیا
bound
خیز به خیز رفتن
bound
خیز محدود کردن مقید کردن بستن
bound
ملتزم شده
bound
موفف
bound
ملزم
bound
موجود
bound
مقید
bound
موفف کران
bound over
ملتزم
bound
انچه که کارائی یک سیستم رامحدود میکند
being bound over
التزام
bound up
جزء لایتجزی
bound up
مقید
bound
: اماده رفتن
bound
:حد
bound
مرز محدود
bound
سرحد
bound
خیز
bound
جست وخیز
bound
محدودکردن
bound
تعیین کردن
bound
هم مرز بودن مجاوربودن
bound
جهیدن
bound
مشرف بودن
rock bound
سنگ بست
spell bound
افسون شده
rock bound
دشوار
snow bound
دچار برف
snow bound
بازمانده از زفتن بواسطه برف
rock bound
دیریاب
rock bound
خاره بست
rock bound
محاط بصخره
spell bound
طلسم کرده طلسم شده
spell bound
فریفته
stimulus bound
محرک- وابسته
ice bound
یخ بسته
homeward-bound
درراهخانه
duty-bound
حینانجام وفیفه
bound book
کتابپربرگ
earth-bound
عازم کرهی زمین
earth-bound
در خاک
earth-bound
دنیوی
earth-bound
خاکی
earth-bound
زمینی
wind bound
دچار باد مخالف
weather bound
ممنوع ازحرکت بواسطه بدی هوا منتظرهوای خوب
upper bound
کران بالا
tape bound
با تنگنای نواری
subscript bound
کران زیرنویس
storm bound
گرفتاریادچارطوفان
pot-bound
گلدانیکهبرایگیاهیکوچکباشد
compute bound
با تنگنای محاسباتی
hide bound
خشکیده متعصب
iron bound
ناهموار
iron bound
دورتا دورخاره دار
iron bound
با اهن بسته
input bound
کران ورودی
input bound
وسیلهای که عمل به خارج فرستادن داده ها را با نرخی سریعتر از ورود داده هاانجام بدهد
ice bound
احاطه شده از یخ
iam bound to do that
من موفف به انجام ان کارهستم
iron bound
سخت
hide bound
کوتاه فکر
hide bound
پوست بتن چسبیده
half bound
درپشت وگوشه هاچرمی ودردوطرف پارچهای چرمی پارچهای
egg bound
صفت مرغی که تخم درتخم دانش گشته یاپیچ خورده است
compute bound
کران محاسباتی
compute bound
باتنگنای محاسباتی
compute bound
محدودیت محاسباتی
iron bound
سفت
it is bound to nappen
مقدراست اتفاق بیافتد
output bound
کران خروجی
outward bound
بیرون رو
output bound
وسیلهای که عمل به خارج فرستادن داده ها را باسرعتی کمتر از ورود داده هاانجام بدهد
out of bound play
به جریان انداختن بازی
outward bound
عازم بیرون روانه بیرون
bound barrel
لوله تاب خورده
bound barrel
لولهای که در اثر حرارت تاب برداشته
bound charge
بار بسته
bound electron
الکترون بسته
bound for home
اماده رفتن به کشور میهن
process bound
برنامه عملیاتی و محاسباتی شرایطی که در ان سیستم کامپیوتری توسط سرعت پردازنده محدود میشود
processor bound
اشاره به فرایندهایی میکندکه به محض استفاده از واحدپردازش مرکزی جهت اجرای پردازش یا محاسبه حقیقی سرعتش کم میشود
bound in boards
با مقوا جلد شده
muscle bound
سفت
muscle bound
دارای عضلات سفت وسخت غیر قابل ارتجاع
lower bound
کران پایین
cement bound macadam
ماکادام سیمانی
culture bound tests
ازمونهای فرهنگ- بسته
I feel morally bound to …
از نظر اخلاقی خود را مقید می دانم که ...
internal bound block
قرقره مغز فلز
input output bound
شرایطی که در ان سرعت واحدپردازش مرکزی به دلیل عملیات ورودی و خروجی کم میشود
hom ward bound
اماده رفتن به کشور میهن
cement bound macadam
ماکادام ملاتی
dry bound macadam
ماکادام خشک لرزشی
It is bound (most likely)to happen . The die is cast . It is final and irrevocable.
بروبرگردندارد ( قطعی وحتمی است )
math. least upper bound
[lub, LUB]
سوپریمم
[ریاضی]
greatest lower bound
[glb, GLB]
بزرگترین کران بالا
[ریاضی]
least upper bound
[lub, LUB]
کوچک ترین کران بالا
[ریاضی]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com