Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (7 milliseconds)
English
Persian
office hours
ساعات اداری
office hours
ساعات کار
Search result with all words
Outside office hours.
خارج از وقت اداری
out of
[outside]
office hours
خارج از ساعات اداری
Other Matches
some two hours
یک دو ساعتی
off hours
ساعات بیکاری
off hours
ساعات فراغت
at all hours
<adv.>
همیشه
at all hours
<adv.>
درهمه اوقات
at all hours
<adv.>
هر بار
hours
ساعت
hours
مدت کم
hours
وقت
hours
06 دقیقه
the small hours
ساعات بعد از نیمه شب
small hours
سحرگاهان
idle hours
ساعتهای بیکاری
opening hours
ساعاتی که بانک، کتابخانه و سایر مراکز باز می شود.
keep bad hours
دیر خوابیدن و دیر برخاستن
licensing hours
زمان مجاز
keep late hours
دیر خوابیدن و دیر بیدار شدن
keep regular hours
ساعات خواب و بیداری منظم داشتن
business hours
ساعت اداری
dead hours
ساعات خاموشی در شب ساعات خاموشی شبانه
dead hours
ساعات خاموشی در شب
During the rush hours.
درساعات شلوغی
[پر رفت وآمد پر ترافیک]
visiting hours
ساعات ملاقات
hours of business
ساعتهای کاری
hours of labor
ساعات کار
hours of worship
ساعات پرستش یا نماز
impatient hours
ساعات نا شکیبایی یا بی صبری
canonical hours
ساعات رسمی نماز یا عقد
keep late hours
دیر خوابیدن و دیر برخاستن
business hours
ساعت کاری
keep good hours
زود خوابیدن و زود برخاستن
to keep late hours
دیر خوابیدن
man hours
نفر در ساعت
to keep regular hours
هر کاری را درساعت معین کردن
thoughtful hours
ساعات تفکر
thoughtful hours
ساعات فکر
small hours
ساعات عبادت صبحگاهی
silent hours
ساعات خواب
man-hours
جمع تعداد ساعات کار
man-hours
نفرساعت
to keep late hours
دیر برخاستن
vacant hours
ساعات بیکاری یا فراغت
leisure hours
ساعات فراغت یا بیکاری هنگام فرصت
lighting hours
زمان روشنایی یا سوختن
waking hours
ساعات بیداری
kilowatt hours
کیلووات در ساعت
keep early hours
زود خوابیدن و زود برخاستن
I areraged six hours a day.
روی هم رفته روزی شش ساعت کار کردم.
We had to queue
[line]
up for three hours to get in.
ما باید سه ساعت در صف می ایستادیم تا برویم تو.
Far into the night . Into the early hours.
تا دم دمهای صبح
To keep late nights
[hours]
شب زنده داری کردن
pleasant hours fly fast.
<proverb>
عمر اگر خوش گذرد زندگی نوح کم است.
The reporter was held at the checkpoint for several hours.
خبرنگار چندها ساعت در محل بازرسی معطل شد.
Pleasant hours fly fast.
<proverb>
لحظات خوش زود می گذرد.
The library is the obvious place for the after-dinner hours.
کتابخانه جایی بدیهی برای ساعت پس از شام است.
The capacity of a battery is typically expressed in milliamp-hours.
ظرفیت باتری به طور معمول در میلی آمپر در ساعت بیان می شود.
I worked ten hours a day this week and my boss bit my head off for not doing my share of the work!
من این هفته روزی ده ساعت کار کردم، اما رئیسم بخاطر کم کاری توبیخم کرد!
to i. anyone with an office
به کسی منصب دادن
little office
نماز مخصوص حضرت مریم
Near our office .
نزدیک اداره ما
to r. any one in an office
کسی رادوباره به منصبی گماشتن
office
محل کار اداره
office
خدمت
office
دفتر کار
office
دفتر
office
منصب
office
اداره
office
محل کار
office
شغل عمومی
office
اتاق یا ساختمانی که شرکتی کار میکند یا کار تجاری انجام میشود
office
استفاده از ماشین و کامپیوتر برای انجام کارهای معمولی اداره
office
مناسب برای استفاده در شرکت
office
اطاق دفتر
office
اطاق
in office
در دفتر
office
کامپیوتر کوچک
office
وفیفه
office
مقام
office
مسئولیت احرازمقام
office
اشتغال
office
کار وفیفه
office
شغل
registered office
اقامتگاه قانونی شرکت
subhome office
شعبه اصلی یک اداره
stationery office
اداره انتشارات پارلمانی ورسمی
purchasing office
دفتر خرید
purchasing office
قسمت خرید
printing office
چاپخانه
police office
پاسگاه پلیس
removal from office
عزل
tenure of office
تصدی
site office
دفتر ساختمانی
office-holders
کارمند دولت
record office
اداره بایگانی کل
tenure of office
زمامداری
site office
دفتر مشاوراملاک
the foreign office
وزارت خارجه
ticket office
باجه
ticket office
محل فروش بلیت
subhome office
شعبه دفتر اصلی
to solicit an office
درخواست ازیک شرکت
office grapevine
سخن چینی
[در دفتری یا شرکتی]
placement office
موسسهکاریابیبرایفارغالتحصیلان
sorting office
مکانیکهدرآننامهها بستههاو....باتوجهبهآدرسگیرندهدستهبندیمیشوند
the relevant office
اداره مسیول
government office
اداره دولتی
To assume office .
عهده دار مقامی ( سمتی ) شدن
A new government wI'll take office .
حکومت جدیدی سر کار خواهد آمد
ticket office
باجه فروش بلیت
information office
دفتر اطلاعات
booking office
باجه فروش بلیت
ticket office
باجه بلیت فروشی
Where is the ticket office?
باجه بلیت فروشی کجاست؟
Where is the post office?
پستخانه کجاست؟
office chair
صندلی اداری
Where is the booking office?
باجه بلیت فروشی کجاست؟
office-holder
صاحب منصب دولت
office-holder
کارمند دولت
office-holder
صاحب مقام
office-holder
دیوان سالار
office-holder
دیوان گر
office-holders
صاحب منصب دولت
office-holders
صاحب مقام
office-holders
دیوان سالار
office-holders
دیوان گر
office tower
برجکارهایاداری
booking office
گیشهفروشبلیط
office chair
مبل اداری
booking office
باجه رزرو بلیت
Where is the booking office?
باجه رزرو بلیت کجاست؟
police office
کلانتری
inquiry office
اداره خبر گیری
exchange office
مرکز تلفن خودکار
engineering office
دفتر طراحی دفتر مهندسین مشاور
engineering office
دفتر مهندسی
end office
شعبه جز
end office
دفتر انتهایی
electronic office
محل تجهیزات الکترونیکی دفتر الکترونیکی
during his tenure of office
درمدت تصدی او
drawing office
دفتر طراحی
war office
وزارت جنگ
drawing office
دفتر نقشه کشی
finance office
اداره دارایی
india office
اداره امورهندوستان
india office
وزارت هند
office bearer
بعدا پرسیده شود
holy office
جامعه راهبان ومومنین
head office
دفتر مرکزی
head office
اداره مرکزی
governor's office
فرمانداری
good office
مساعی جمیله
front office
سیاستمداران وگردانندگان یک سازمان
central office
تلکس و تلگراف
central office
مرکز تلفن
central office
دفتر مرکزی
post office
اداره مرکزی پست
post office
پستخانه
box office
باجه بلیط فروشی
box office
گیشه فروش بلیط ورودیه نمایش
registry office
اداره ثبت
Home Office
وزارت داخله
Home Office
وزارت کشور
office automation
خودکارسازی اداری خودکارسازی دفتری
Foreign Office
وزارت امور خارجه
post office
محل ذخیره اصلی پیام ها برای کاربران شبکه محلی
audit office
دفتر حسابرسی
census office
اداره امار و ثبت احوال
census office
دایره سجل و احوال
cash office
صندوق
cash office
دایره صندوق
branch office
دفتر شعبه
branch office
شعبه
automated office
دفتر خودکار
audit office
اداره حسابرسی
register office
اداره ثبت احوال
office manager
رئیس اداره
lawyer's office
دفتر وکالت
main office
مرکز اصلی
office work
کار اداری
notary office
محضر
office of the future
ارتباطات داده و سایر تکنولوژیهای الکترونیکی بعمل می اورد
notary office
دفتر اسناد رسمی دفتر خانه
office of records
بایگانی یا دفتراسناد و مدارک
paperless office
اداره بی کاغذ
office manager
رئیس دفتر
office attorney
وکیل دفتر
office boy
پیشخدمت
office boy
فراش
office building
ساختمان اداری
office computer
کامپیوتر اداری
office copy
رونوشت مصدق
office of records
دفتر بایگانی
lawyer's office
دارالوکاله
office of the future
ادارهای که استفاده گستردهای از کامپیوتر
patent office
اداره ثبت اختراعات
jack in office
رسیده است
job office
دفتر کارگاه
investiture with an office
برگماری بکار
jack in office
ادم باد درسرکه تازه بمقام
investiture with an office
اعطای منصب
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com