English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
officers call شیپور افسر پیش
officers call نشریه اطلاعاتی مخصوص افسران
Other Matches
officers صاحب منصب
officers مامور کارمند اداری
officers امین صلح
officers فرمان دادن
officers افسر معین کردن فرماندهی کردن
officers مامور متصدی
officers مامور
officers عضو هیات رئیسه
officers افسر
officers متصدی ضابط عدلیه
police officers مامور پلیس
police officers افسر پلیس
police officers افسر شهربانی
commanding officers افسر فرمانده
returning officers سرپرست انتخابات برزن
officers' quarters بخشدفتری
police officers پاسبان
senior officers افسران ارشدیا بالارتبه
petty officers مهناوی
petty officers درجه دار
commissioned officers افسرشاغل
commissioned officers افسر کادر
warrant officers ناوبانیار ستوانیار
commissioned officers افسر
probation officers مامور نافر
warrant officers افسر یار
probation officers ماموری که متهم در طی دوران تعلیق اجرای مجازات باید تحت نظراو باشد
petty officers ناو استوار دوم
non-commissioned officers درجه دار
petty officers معاون افسرنگهبان دریایی درجه دارنیروی دریایی
warrant officers افسریار
what [some] people would call [may call] <adj.> کذایی
what [some] people would call [may call] <adj.> که چنین نامیده شده
what [some] people would call [may call] <adj.> باصطلاح
law officers of the crown دادستان
The officers were brifed on (about) the detailes. افسران درباره جزییات مطلع ( توجیه شدند )
public relations officers رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
law officers of the crown وکیل عمومی دادیار
A posse of police officers and soldiers یک دسته از پاسبان و سرباز
call off فرمان نظامی برای شمارش قدم یا شمارش شمارش بشمار
call for someone <idiom> آمدن وبردن کسی
call out اعلام خطر
call off صرفنظر کردن
call off منحرف کردن
call of more حق تقاضای زیاد کردن مبیع
call down ملامت کردن تحقیر کردن
call for مستلزم بودن
To call someone. کسی را صدا زدن ؟( صداکردن )
call for ایجاب کردن
on call <idiom> آماده برای ترک خدمت
call for some one پی کسی فرستادن
to call for anyone پی کسی فرستادن
call up <idiom> تلفن کردن
call forth بکار انداختن
call in تو خوانی
call in تو خواندنی
call on <idiom> صدا زدن کسی
call on <idiom> سرزدن به کسی
call off <idiom> کنسل کردن
call down سرزنش کردن
call out اعلام خطر کردن
first call شیپور جمع
to call into being بوجوداوردن
to call into being هستی دادن
to call توجه کسیراجلب کردن
on call بنا به درخواست
to call for خواستن
to call for a احتیاج بدقت داشتن
to call from within ازتویا اندرون صدا کردن
to call in صداکردن
on call اتشهای طبق درخواست
to call in خواستن
to call off منحرف یامنصرف کردن
to call out دادزدن
If anyone should call , let me know. اگر کسی تلفن زد مرا خبر کن
next call تماسخواب
to call in مطالبه کردن
to call up بخاطراوردن یاداوردن
to call up احضارکردن
to call up خواستن
to call together جمع کردن
to call together فراهم اوردن
through call مکالمه مستقیم
to call out بلندصداکردن
to call in دعوت کردن
call up دستور ارسال گزارش
call up تذکر دادن جمع کردن
call up صدا زدن
at call عندالمطالبه
at call به محض درخواست عندالمطالبه
at call فورا
call up درخواست شناسایی شبکه درخواست اعلام شناسایی درشبکه حاضر و غایب کردن ایستگاههای بی سیم
at his call بر حسب اخطار یا احضار او
call up تقاضا برای نمایش اطلاعات ذخیره شده
at call اماده فرمان
call up شیپور احضار بخاطر اوردن
call up احضار برای فعالیتهای نظامی
to call somebody to [for] something از کسی برای چیزی درخواست کردن
call صدا زدن
to call somebody to [for] something پی کسی فرستادن به خاطر چیزی
at or within call اماده فرمان
call off خاتمه دادن
call off بر هم زدن
call by value فراخوانی با ارزش
call by name فراخوانی با نام
call-up احضار برای فعالیتهای نظامی
call-up شیپور احضار بخاطر اوردن
call-up تقاضا برای نمایش اطلاعات ذخیره شده
call-up تذکر دادن جمع کردن
to call something your own چیزی را از خود دانستن [شاعرانه]
call-up درخواست شناسایی شبکه درخواست اعلام شناسایی درشبکه حاضر و غایب کردن ایستگاههای بی سیم
to call نام دادن
call-up دستور ارسال گزارش
to be on-call در آماده باش برای ترک درخدمت بودن
to call نامیدن
to call to remembrance بیاداوردن
to call into requisition باز گرفتن
to call on god بخدادعاکردن
to call to mind بخاطراوردن
to call to account بازخواست یامواخذه کردن از حساب خواستن از
to call to mind بیاداوردن
to call the rolls حاضروغایب کردن
to call into requisition بمصادره یاسخره گرفتن
to call in question تردیدکردن در
they call him mister یک اقایی است که عنوان یا لقب ندارد
to call to arms اعلام دست به اسلحه کردن
to call a meeting جلسهای را اعلام کردن
to call any one in testimony از کسی گواهی خواستن
to call back پس گرفتن
to call back بازخواندن
to call cousins قوم و خویش داشتن
to call somebody back کسی را احضار کردن
to call for tenders بمناقصه گذاشتن
to call somebody back کسی را معزول کردن
to call somebody back کسی را فراخواندن
to call in evidence گواهی خواستن از
to call in evidence بشهادت طلبیدن
to call in evidence استشهادکردن از
call box کیوسک تلفن
call the shots <idiom> سفارش دادن
call someone's bluff <idiom> ثابت کردن ادعا
call on to the carpet <idiom> مورد مواخذه قرارگرفتن
call of nature <idiom> احتیاج به دستشویی داشتند
call it quits <idiom> متوقف کردن تمام کار
at someone's beck and call <idiom> همیشه آماده پذیرایی
To call on ( visit ) someone . سر وقت کسی رفتن
Please call the police. لطفا پلیس را خبر کنید.
call someone names بد دهنی کردن
to call the roll حاضر غایب کردن [نام افراد در گروهی را بلند خواندن]
call-up order دستور به خدمت [سربازی]
to call somebody through [via] [over] Skype به کسی با [بوسیله] سکایپ زنگ زدن
You can call me at ... [phone no.] <idiom> شما می توانید با من با شماره ... تماس بگیرید.
I'd like to have a place of my own [to call my own] . من منزل خودم را می خواهم داشته باشم.
To visit someone . To call on someone. بدیدن کسی رفتن
To call the roll. Roll-call. حاضر غایب کردن
call box تلفن صحرایی
call someone names دشنام دادن
call box کابین تلفن
call box اتاقک تلفن
to call to witness استشهادکردن از
to call to witness بشهادت طلبیدن
to call to witness بگواهی خواندن
to call to remembrance بخاطر اوردن
call boxes اتاقک تلفن
call boxes کابین تلفن
phone call تماستلفنی
clarion call احساساتعمومیدربارهچیزی
on-call service آماده برای ترک در خدمت [اصطلاح رسمی]
curtain call بازگشت هنرپیشگان به صحنه
curtain call کف زدن حضار
call boxes تلفن صحرایی
call boxes کیوسک تلفن
call to mind بخاطر اوردن
call into requisition به مصادره گرفتن
call instruction دستورالعمل فراخوانی
call in question تردید کردن در
call in evidence گواهی خواستن از
call for tender برای مزایده یا مناقصه فراخواندن
call for help to god دعا
call for fire درخواست اتش کردن
call for fire درخواست اتش
call for ..... under the credit درخواست کردن ..... تحت اعتبار
call by result فراخوانی با نتیجه
call by reference فراخوانی با ارجاع
call book دفتر بیدار کردن و تنظیم نوبت نگهبانی
call board تخته اعلانات
call meter کنتور مکالمات تلفنی
call mission درخواست پشتیبانی فوری هوایی ماموریت هوایی طبق درخواست
call to account حساب خواستن از
call to account مواخذه کردن از
call time تام یک دقیقهای مربی برای راهنمایی کردن بازیگران
call time تایم اوت
call the roll حاضر و غایب کردن
call the roll حضور و غیاب کردن
call statement حکم فرا خوانی
call processing فراخوان پردازی
call price ارزش اسمی
call over the coals سرزنش کردن
call option خیارمشتری در مورد کم کردن ثمن
call option خرید به شرط خیار
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com