English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
on line problem solving حل مسئله بطور درون خطی
Other Matches
problem-solving مساله گشایی
Problem - solving . گره گشایی ( رفع مشکل )
problem solving حل مسئله
solving یافتن پاسخ یک مشکل
solving حل کردن مسئله
solving گشادن باز کردن
solving رفع کردن
solving حل کردن
equation solving حل معادله [ریاضی]
problem مساله
problem معما موضوع
problem چیستان
problem مشکل
problem مسئله
No problem at all. It is quite all right . مانعی ندارد
What's the problem? مشکل کجاست؟
problem زبان برنامه نویسی سطح بالا که امکان بیان مشکلات شخصی را به سادگی میدهد
If this is your problem , it is no problem , it is no problem . اگر گرفتاریت فقط اینست که اصلا" گرفتاری نیست
Is that enough to be a problem? آیا این کافی است یک مشکل بحساب بیاید؟
problem خرابی یا اشکال در سخت افزار یا نرم افزار
problem واضح کردن توضیحات شکل به روش منط قی
problem سوالی که یافتن پاسخ آن مشکل باشد
problem یافتن پاسخ برای مشکلی
problem یافتن علامت و روش رفع و تعمیر خطا یا مشکل
check problem مسئله ازمایشی
chess problem مسئله شطرنج
chess problem معما
problem-free <adj.> بدون دردسر
problem-free <adj.> بدون زحمت
check problem مسئله مقابلهای
benchmark problem مسئله محک
A problem is a chance for you to do your best. مشکل فرصتی است برای شما تا نهایت تلاشتان را بکنید.
problem child فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
the heart of the problem اصل مساله
to crack a problem مسئله ای را حل کردن [ریاضی یا فیزیک]
benchmark problem کار یا برنامه بررسی اعتبار کارایی سخت افزار یا نرم افزار
My only problem is money . تنها گرفتاریم پول است ( محتاج آن هستم )
problem analysis تجزیه و تحلیل مسئله
solution of a problem حل یک مسئله
solution to a problem راه حل یک مسئله
problem identification بازشناسی مشکل
problem checklist فهرست مشکلات
feeding problem مشکل تغذیه
eight queens problem مسئله هشت وزیر شطرنج
problem oriented مسئله گرا
problem definition تعریف مسئله
domestic problem مساله خانوادگی
problem identification شناسایی مسئله
problem file پرونده مسئلهای
identification problem مسئله شناسائی
identification problem مسئله تعیین هویت
problem behavior رفتار مشکل افرین
problem box جعبه مساله
problem child کودک مشکل افرین
problem child فرزند مسئله دار
problem description تشریح مسئله
problem description شرح مسئله
problem plav نمایشی که موضوع ان مسئلهای باشد
problem statement حکم مسئلهای
problem program برنامهای که به هنگام قرارگرفتن واحد پردازش مرکزی در حالت مسئله اجرا میشودبرنامه مسئلهای
problem state حالت مسئلهای
problem program برنامه مسئلهای
test problem مسئله ازمابنده
problem state وضعیت مسئله
determinate problem مسئله ایی که یک یا چندراه حل معین دارد
definition of a problem تعریف یک برنامهThe
More money is not the answer to this problem. پول بیشتر حل این مسئله نیست.
to face a serious problem for the country مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
mind body problem مساله تن و روان
mooney problem checklist مشکل سنج مونی
We are confronting a difficult problem. با مسأله مشکلی روبرو هستیم
It is an extremely complicated problem. مسأله بسیار پیچیده ایست
problem oriented language زبان مسئله گرا
to face a serious problem for the country روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
problem oriented language زبان باگرایش مسئله
The real problem is not whether machines think but whether men do. مشکل واقعی این نیست که آیا ماشین ها فکر می کنند یا خیر مشکل واقعی این است که آیا انسان فکر می کند یا خیر.
one's biggest worry [problem number one] بزرگترین نگرانی
This would provide an obvious solution [to the problem] . این می تواند یک راه حل واضح [به مشکل] فراهم می کند.
Life in not a problem to be solved, but a reality to be experienced. زندگی مسئله ای نیست، که نیاز به حل کردن داشته باشد، بلکه حقیقتی است که باید تجربه کرد.
The whole problem with the world is that fools and fanatics are always so certain of themselves, and wiser people so full of doubts. مشکل اصلی در دنیا این است که احمق ها و متعصب ها همیشه از خودشان مطمئن و انسان های عاقل پر از تردید هستند.
To umravel a complication . to unlock adoor . to resolve ( untangle )a knotty problem. گره از مشکلی باز کردن ( گشودن )
line to line fault اتصال کوتاه دوقطبی
line to line fault اتصال کوتاه خط به خط
line to line fault اتصال کوتاه بین دو فاز
line to line spacing فاصله سطور
line to line voltage ولتاژ بین دو خط
line to line fault تماس خطوط
line by line milling فرز کردن سطر به سطر
line by line analysis تجزیه سطر به سطر
line by line milling فرز کردن سطری
line to line voltage ولتاژ زنجیر شده
the line صف
to come in to line در صف امدن
below the line درامد یا هزینه غیر مترقبه
to come in to line موافقت کردن
mean line خط میان
old line محافظه کار
necessary line خط یاری که تیم مهاجم بایدبه فاصله چهار تماس به ان برسد
old line دارای قدرت در اثر ارشدیت ارشد
o o line خط دیدبانی سپاه
along line در امتداد خطوط
o o line خط تقسیم دیدبانی
line by line سطر به سطر
on line help کمک مستقیم
in line <idiom> با محدودیت متداول
along line در خط
all along the line در همه جا
all along the line درامتدادهمه خط
line out قلمه درختان رادراوردن وبصورت خط منظمی کاشتن
Which line goes to ... ? کدام خط به ... میرود؟
Which line goes to ... ? کدام خط راه آهن به ... میرود؟
in line همراستا
out of line <idiom> ناصحیح
line up <idiom> سازمان دهی کردن ،آماده برای عمل کردن
line up <idiom> به درستی میزان کردن
down line بار کردن پایین خطی
down the line ضربه از کنار زمین
on the line هواپیمای اماده پرواز
out of line خارج از خط جبهه
out of line جملاتی مربوط به یک برنامه کامپیوتری که در خط اصلی برنامه نیستند
down the line <idiom> درآینده
line up <idiom> به صف کردن
in line شمشیر در وضع حمله
line out با خط علامت گذاشتن
line خط صف
line رانی در پیست مقدر امتیازاعطایی در شرطبندی روی اسب طناب مورد استفاده درقایق
by line خط فرعی راه اهن
line صفی در خط
line نسب
line خط زدن
Are you still on the line? هنوز پشت تلفن هستی؟
off line وسایلی که جزو دستگاه کامپیوتری مرکزی نیستند وسایل غیر کامپیوتری یاخودکار
off line برون خطی
off line منفصل
line در سمت
off line قطع
off line غیر متصل
line سیم
line جبهه جنگ
line لوله منفردی در سیستم سیالات
Are you still on the line? خط را قطع نکردی؟
line حدود رویه
line طرز
line of d. مرز
by line خط دوم یافرعی
by-line کار یاشغل اضافی وزائد
by-line خط فرعی راه اهن
by-line خط دوم یافرعی
line اتصال فیزیکی به ارسال داده
line رشته
line of d. حد فاصل
line لاین
line محصول
line شعبه
by line کار یاشغل اضافی وزائد
line رسن
line : خط کشیدن
line خط انداختن در
line خط دار کردن
line طناب سیم
line : خط
on line درون خطی
line-up به ترتیب ایستادن
line-up ردیف ایستادن تیم
line سطر
line لجام
line دهنه
line ریسمان
line جاده
on line مستقیم
on line متصل
on line مورداستعمال
line رشته بند
on line داخل رده
line ردیف
line-up به خط شدن
line طناب خط
line اراستن
line خط
line ترازکردن
line بخط کردن
line پوشاندن
line up به ترتیب ایستادن
on line در خط
line استرکردن
line up به خط شدن
line up ردیف ایستادن تیم
ready line صف پشت خط اتش
red line خط قرمز
off line operation عملکرد برون خطی
phase line خط مبداء حرکت جنگی
off line storage حافظه برون خطی
offside line خط فرضی موازی با دروازه
night line ریسمان ماهی گیری شبانه
nonswitched line خط غیر گزینشی
non switched line خط گزینه نشده
mooring line سیم مهار
mould line خط حاصل از تلاقی دو سطح
multipoint line خط چند نقطهای
morning line امتیاز شرطبندی پیش ازمسابقه
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com