Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (10 milliseconds)
English
Persian
one pass assembler
برنامه اسمبلر که در یک عمل که اصل را ترجمه میکند
Search result with all words
three pass assembler
همگذار سه گذره
two pass assembler
همگذار دو گذره
two pass assembler
همگذار دوعبوری
Other Matches
assembler
برنامه اسمبلی یا برنامهای که برنامه به زبان اسمبلی را به کد ماشین تبدیل میکند
assembler
پیام برنامه اسمبلی برای اعلام اینکه خطا در کد اصلی یافت شد
assembler
همگذار
assembler
اسمبلی که برنامه به زبان اسمبلی را در دو مرحله به کد ماشین تبدیل میکند. ابتدا آدرسهای ابتدایی ذخیره می شوند و در مرحله دوم آن را به آدرس مطلق تبدیل می کنند
assembler
کد شی ای که در یک اجرای اسمبلی از برنامه اصلی ایجاد شده است
assembler
یک برنامه کامپیوتری که دستورالعملهای زبان غیر ماشین راتوسط استفاده کننده تهیه شده است به زبان ماشین تبدیل میکند برنامه مترجم
assembler
اسمبلی که کد ماشین را از یک کامپیوتر در حین اجرای کامپیوتر دیگر تولید ی کند
assembler
اسمبلر
assembler directive
رهنمود همگذار
cross assembler
همگزارمتقابل
cross assembler
ترجمه برنامه اسمبلر برای یک کامپیوتر دیگر
macro assembler
درشت همگزار
macro assembler
ماکرو اسمبلر
macro assembler
درشت همگذار
to pass off
تاشدن
to pass off
بیرون رفتن
to pass off
خارج شدن
to pass on
گذشتن
to pass on
درگذشتن
to pass on
امدن
to pass on
رخ دادن
to pass over
چشم پوشیدن از
to pass off
برگذارشدن گذشتن
two pass
دوگذری
by pass
لوله یدکی جا گذاشتن
by pass
لوله فرعی
by pass
گذرگاه فرعی
by pass
دور زدن مانع
by pass
شنت کردن
by pass
بای پاس کردن پل زدن راه فرعی ساختن اتصال کوتاه کردن مجرای فرعی
by pass
گذرگاه فرعی مسیر فرعی
by pass
اتصال کوتاه
to pass on
پیش رفتن
come to pass
اتفاق افتادن
come to pass
رخ دادن
two pass
دو گذری
to pass over
نادیده رد شدن ازپهلو
to pass over
صرف نظرکردن از
This too wI'll pass.
این نیز بگذرد
pass up
رد کردن صرفنظر کردن
pass on
دست بدست دادن
pass on
ردکردن
pass on
در گذشتن
pass on
پیش رفتن
pass off
نادیده گرفتن
pass off
بخرج دادن قلمداد کردن
pass off
به حیله از خود رد کردن
pass off
بیرون رفتن
pass out
ناگهان بیهوش شدن
pass out
مردن ضعف کردن
pass under
رد شدن از جلو موج سواردیگر
pass through
دیدن
pass through
متحمل شدن
second pass
گذر دوم
pass over
چشم پوشیدن
pass over
غفلت کردن
pass over
عید فطر
pass over
عید فصح
pass off
برگزار شدن
pass off
برطرف شدن
pass by
ول کردن
to pass a way
مردن نابود شدن
to pass by any one
از پهلوی کسی رد شدن
one pass
یک گذری
one pass
تک گذری
to pass for
پذیرفته یا شناخته شدن بجای
to pass for
قلمدادشدن بجای
to pass a way
درگذشتن
To get a pass.
امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
outside pass
رد کردن چوب امدادی بادست چپ به دست راست یار
to pass a way
گذشتن
pass by
از پهلوی چیزی رد شدن نادیده انگاشتن
pass away
درگذشتن
pass away
مردن
through pass
پاس کوتاه از میان مدافعان
to come to pass
واقع شدن
to come to pass
روی دادن
to pass
سدی راشکستن ودل بدریازدن
pass off
تاشدن
to pass off
ازمیان رفتن
pass
اجازه عبور
pass
انتقال یافتن منتقل شدن
pass
یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
pass
برنامه اسمبلر که کد اصلی را در یک عمل ترجمه میکند
pass
عمل حرکت دادن تمام طول نوار مغناطیسی روی نوکهای خواندن /نوشتن
pass
1-اجرای حلقه یک بار. 2-یک عمل
pass
گذر
pass
گذراندن
pass
پاس
pass
گذراندن تصویب شدن
pass
بلیط
pass
جواز گذرنامه
pass
جواز
pass
معبر جنگی
pass
گذرگاه کارت عبور گذراندن
pass
مسیر کوتاه جنگی
pass
گردنه
pass
عبورکردن
pass
معبر
pass
گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
pass
یک دور حرکت در مسیرمسابقه اسکی روی اب انصراف از پرش برای انتخاب اندازههای بالاتر
pass
رد کردن چوب امدادی
pass
تصویب شدن
pass
صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
pass
کلمه عبور
pass
پروانه
pass
رخ دادن
over-pass
پل روگذر
over-pass
پل هوایی
pass
تصویب کردن قبول شدن
pass
رد شدن سپری شدن
pass
عبور کردن
pass
گذشتن
pass out
<idiom>
ضعیف وغش کردن
pass on
<idiom>
مردن
pass on
<idiom>
رد کردن چیزی که دیگر
pass off
<idiom>
تظاهر کردن
pass off
<idiom>
جنس را آب کردن
pass
قبول کردن
pass
گردونه گدوک
pass
راه
pass
گذرگاه
pass
گذر عبور
pass
اجتناب کردن
pass
رایج شدن
to pass somebody something
به کسی چیزی دادن
pass
پاس دادن
pass
وفات کردن
pass
سبقت گرفتن از خطور کردن
pass
تمام شدن
to pass a resolution
مقر رداشتن
sell the pass
خیانت به مرام دسته خودکردن
push pass
پاس با فشارچوب بجای ضربه
snap pass
پاس سریع با پیچش سریع مچ
spot pass
پاس غیرمستقیم
suicide pass
پاس به دریافت کننده از پشت سرش
roll pass
کالیبر نورد
sea pass
پروانه عبور که به کشتی بی طرف میدهند
shovel pass
پاس از زیر بازو
shovel pass
پاس اززیر بازو
sell to pass
خیانت به مرام دسته خودکردن
roll pass
رخده نورد
sprint pass
مبادله نامرئی چوب امدادی
spot pass
پاسی که بجای فرستادن به بازیگر به نقطه معینی فرستاده میشود
screen pass
پاس کوتاه به جلو پشت سددفاعی
slap pass
پاس اریب
pass muster
<idiom>
آزمایش را با موفقیت
ore pass
عبورسنگمعدن
by-pass taxiway
محلعبورلولهآب
wall pass
پاس مستقیم
two pass assmbler
هم گذر دو گذری
To pass an examination .
درامتحان قبول شدن
to pass the ball to somebody
توپ را به کسی پاس دادن
triangular pass
پاس مثلثی
boarding pass
کارتمخصوصیکهمسافرانباید بههمراهداشتهباشند
to get a pass in physics
در امتحان فیزیک قبول شدن
pass the buck
<idiom>
مسئولیت خودرا به دیگری دادن
make a pass at someone
<idiom>
to pass a disease on
بیماری منتقل کردن
to pass muster
در بازدیدارتش و مانند انها
To pass a bI'll through parliament .
لایحه یی را از مجلس گذراندن
I could pass for a Greek .
می توانم خودم رایونانی جابزنم
pass a judgement
قضاوت کردن
triangle pass
پاس مثلثی
to pass into silence
فراموش شدن
to pass in review
سان دیدن
to pass by any thing
رعایت نکردن
To pass the exam on the first try.
یک ضرب در امتحان قبول شدن
to pass by any thing
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
to pass a dividend
سود کسی را درموقع خودندادن
to pass a dividend
سود سهام کسی را به او اطلاع دادن
to bring to pass
بوقوع رساندن
to pass into silence
مسکوت عنه ماندن
to pass muster
پذیرفته شدن
to pass off a counterfeit
چیز قلب یا سکه ناسره رابخرج دادن
to pass the buck
<idiom>
مسئولیت ناخوشایند
[تقصیر یا زحمت]
را به دیگری دادن
to pass one's word for another
از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
to pass one's view
از نظرگذشتن
to pass the buck to somebody
مسئولیت ناخوشایند
[تقصیر یا زحمت]
را به کسی دادن
free pass
مجوزورود
to pass one's word
قول دادن
jump pass
پاس در حال پرش
docl pass
گواهی که پس از پرداخت هزینههای لنگرگاه به صاحب کشتی داده میشود
docl pass
گواهی ورود به لنگرگاه یاخروج از ان
dig pass
پاس از نزدیک زمین
diamond pass
رخده الماسی
diamond pass
کالیبر الماسی
diagonal pass
پاس مورب
cogging pass
رخده شمش
cogging pass
کالیبر شمشه
chest pass
پاس از روی سینه
can one pass it with safety?
ایا میتوان بیخطر ازانجاگذرنمود
drop pass
پاس بعقت
dummy pass
معبر کور
inside pass
مبادله چوب در امدادی
hook pass
پاس هوکی
push pass
پاس با بغل پا
high pass
پاس بلند
gravel pass
شن گیر
foream pass
پاس با ساعد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com