English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
one pass compiler کامپایلر تک گذر
Other Matches
compiler نرم افزاری که برنامه کدگذاری شده به حالت دیگر
compiler که یک برنامه اصلی را که طبق اصول زبان است به زبان ماشین تبدیل و اجرا میکند
compiler خصوصیتی در کامپایلر که به برنامه نویس کمک میکند خطاها را پیدا کند
compiler اسمبلر یا کامپایلری که یک برنامه را برای یک کامپیوتر کامپایل و در همان زمان برای دیگری اجرا میکند
compiler نرم افزاری که برنامه کد گذاری شده را به برنامه با کد ماشین تبدیل میکند
compiler کامپایلر
compiler مترجم برنامه مترجم
compiler compiler همگردان- همگردان
compiler زبان سطح بالا
compiler تبدیل میکند
compiler گرد اورنده
compiler مولف
compiler همگردان
compiler generator مولد همگردان
compiler language زبان همگردانی
compiler directive رهنمود همگردانی
incremental compiler همگردان نموی
cross compiler کامپایلری که روی یک ماشین اجرا میشود در حالیکه این ماشین با ماشینی که این کامپایلر برای ان طراحی شده است تا کدهایش را ترجمه کند تفاوت دارد
optimizing compiler کامپایلر بهینه سازی
batch compiler کامپایلردستهای
interactive compiler همگردان فعل و انفعالی
self compiling compiler کامپایلری که به زبان اصلی خودش نوشته شده و قابلیت کامپایل کردن خود را نیز دارد
batch compiler همگردان دستهای
compiler program برنامه همگردانی
native compiler کامپایلر اختصاصی
to pass on پیش رفتن
to pass over صرف نظرکردن از
to pass over چشم پوشیدن از
to pass on رخ دادن
to pass on درگذشتن
to pass on گذشتن
to pass on امدن
to pass over نادیده رد شدن ازپهلو
To get a pass. امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
come to pass اتفاق افتادن
by pass گذرگاه فرعی مسیر فرعی
pass on دست بدست دادن
come to pass رخ دادن
by pass لوله فرعی
two pass دوگذری
two pass دو گذری
pass through دیدن
by pass اتصال کوتاه
to pass off خارج شدن
pass up رد کردن صرفنظر کردن
pass on در گذشتن
pass on پیش رفتن
pass off نادیده گرفتن
pass off بخرج دادن قلمداد کردن
pass off به حیله از خود رد کردن
pass off بیرون رفتن
pass off تاشدن
pass off برگزار شدن
pass on ردکردن
pass out ناگهان بیهوش شدن
pass under رد شدن از جلو موج سواردیگر
pass through متحمل شدن
second pass گذر دوم
pass over چشم پوشیدن
pass over غفلت کردن
pass over عید فطر
pass over عید فصح
pass out مردن ضعف کردن
pass off برطرف شدن
pass by ول کردن
pass by از پهلوی چیزی رد شدن نادیده انگاشتن
to pass by any one از پهلوی کسی رد شدن
one pass یک گذری
one pass تک گذری
to pass for پذیرفته یا شناخته شدن بجای
to pass for قلمدادشدن بجای
to pass off ازمیان رفتن
to pass off برگذارشدن گذشتن
to pass off تاشدن
to pass a way مردن نابود شدن
outside pass رد کردن چوب امدادی بادست چپ به دست راست یار
pass away درگذشتن
pass away مردن
through pass پاس کوتاه از میان مدافعان
to come to pass واقع شدن
to come to pass روی دادن
to pass سدی راشکستن ودل بدریازدن
to pass a way گذشتن
to pass a way درگذشتن
to pass off بیرون رفتن
pass مسیر کوتاه جنگی
pass یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
pass برنامه اسمبلر که کد اصلی را در یک عمل ترجمه میکند
pass عمل حرکت دادن تمام طول نوار مغناطیسی روی نوکهای خواندن /نوشتن
pass 1-اجرای حلقه یک بار. 2-یک عمل
pass گذر
pass گذراندن
pass انتقال یافتن منتقل شدن
pass جواز
pass گذراندن تصویب شدن
pass بلیط
pass جواز گذرنامه
pass پروانه
pass گردونه گدوک
pass پاس دادن
pass کلمه عبور
pass عبورکردن
pass گردنه
pass اجازه عبور
pass معبر جنگی
pass معبر
pass گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
pass یک دور حرکت در مسیرمسابقه اسکی روی اب انصراف از پرش برای انتخاب اندازههای بالاتر
pass رد کردن چوب امدادی
pass تصویب شدن
pass صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
pass گذرگاه کارت عبور گذراندن
pass راه
by pass شنت کردن
pass رخ دادن
pass تصویب کردن قبول شدن
by pass بای پاس کردن پل زدن راه فرعی ساختن اتصال کوتاه کردن مجرای فرعی
pass out <idiom> ضعیف وغش کردن
pass on <idiom> مردن
pass off <idiom> تظاهر کردن
pass off <idiom> جنس را آب کردن
pass رد شدن سپری شدن
This too wI'll pass. این نیز بگذرد
by pass گذرگاه فرعی
by pass دور زدن مانع
pass عبور کردن
pass گذشتن
by pass لوله یدکی جا گذاشتن
pass on <idiom> رد کردن چیزی که دیگر
pass سبقت گرفتن از خطور کردن
pass اجتناب کردن
pass وفات کردن
pass رایج شدن
pass تمام شدن
pass پاس
pass قبول کردن
pass گذرگاه
over-pass پل روگذر
to pass somebody something به کسی چیزی دادن
over-pass پل هوایی
pass گذر عبور
sprint pass مبادله نامرئی چوب امدادی
roll pass کالیبر نورد
to pass one's word قول دادن
sell to pass خیانت به مرام دسته خودکردن
shovel pass پاس از زیر بازو
screen pass پاس کوتاه به جلو پشت سددفاعی
snap pass پاس سریع با پیچش سریع مچ
spot pass پاسی که بجای فرستادن به بازیگر به نقطه معینی فرستاده میشود
sea pass پروانه عبور که به کشتی بی طرف میدهند
suicide pass پاس به دریافت کننده از پشت سرش
sell the pass خیانت به مرام دسته خودکردن
spot pass پاس غیرمستقیم
slap pass پاس اریب
three pass assembler همگذار سه گذره
shovel pass پاس اززیر بازو
roll pass رخده نورد
to bring to pass بوقوع رساندن
To pass a bI'll through parliament . لایحه یی را از مجلس گذراندن
boarding pass کارتمخصوصیکهمسافرانباید بههمراهداشتهباشند
ore pass عبورسنگمعدن
by-pass taxiway محلعبورلولهآب
wall pass پاس مستقیم
two pass assmbler هم گذر دو گذری
two pass assembler همگذار دوعبوری
to get a pass in physics در امتحان فیزیک قبول شدن
pass a judgement قضاوت کردن
To pass the exam on the first try. یک ضرب در امتحان قبول شدن
I could pass for a Greek . می توانم خودم رایونانی جابزنم
free pass مجوزورود
To pass an examination . درامتحان قبول شدن
pass muster <idiom> آزمایش را با موفقیت
pass the buck <idiom> مسئولیت خودرا به دیگری دادن
make a pass at someone <idiom>
to pass a disease on بیماری منتقل کردن
two pass assembler همگذار دو گذره
triangular pass پاس مثلثی
to pass the ball to somebody توپ را به کسی پاس دادن
to pass into silence مسکوت عنه ماندن
to pass into silence فراموش شدن
to pass in review سان دیدن
to pass by any thing رعایت نکردن
to pass by any thing از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
to pass a resolution مقر رداشتن
to pass a dividend سود کسی را درموقع خودندادن
to pass muster پذیرفته شدن
to pass muster در بازدیدارتش و مانند انها
to pass off a counterfeit چیز قلب یا سکه ناسره رابخرج دادن
triangle pass پاس مثلثی
to pass the buck <idiom> مسئولیت ناخوشایند [تقصیر یا زحمت] را به دیگری دادن
to pass one's word for another از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
to pass one's view از نظرگذشتن
to pass the buck to somebody مسئولیت ناخوشایند [تقصیر یا زحمت] را به کسی دادن
to pass a dividend سود سهام کسی را به او اطلاع دادن
push pass پاس با فشارچوب بجای ضربه
khyber pass تنگه خیبر
docl pass گواهی ورود به لنگرگاه یاخروج از ان
dig pass پاس از نزدیک زمین
diamond pass رخده الماسی
diamond pass کالیبر الماسی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com