English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (10 milliseconds)
English Persian
one point perspective پرسپکتیو همرو یا موازی
Search result with all words
three point perspective پرسپکتیو مایل
three point perspective چشم اندازمورب
vanishing point perspective دورترند کوچک تر به نظر می آیند
Other Matches
perspective دورنما
perspective خطور فکر دیدانداز
perspective مال اندیشی تجسم شی
perspective سعه نظر روشن بینی
perspective لحاظ
perspective نما
perspective منظر
perspective دورنمای سه بعدی سه بعد نمائی
perspective عمق نمایی چشم انداز
perspective روش تغییر اندازه و شکل اشیا برای تاثیرگذاری عمق و فاصله
perspective ی که از دید کاربر دورتر هستند کوچکتر به نظر می آیند
perspective جنبه فکری
in perspective مبنی براصول منافرومرایا
in perspective کشیده شده ازروی علم منافرو مرایا
perspective منافر و مرایا
perspective دید
perspective بینایی
perspective منظره
perspective چشم انداز
oblique perspective پرسپکتیوی که تمام خطوط اصلی ان مایل باشد
linear perspective پروژکتور دارای عدسی مخطط
linear perspective نمای خطی
perspective space نمایش فضای سه بعدی
perspective projection تصویر پرسپکتیوی
alternating perspective نمای متناوب
perspective plan برنامه بلند مدت
angular perspective نمای زاویه دار
perspective formula فرمول تجسمی
parallel perspective پرسپکتیو همرو یا موازی
oblique perspective پرسپکتیو مایل
perspective grid خطوط شبکه مختصاتی که روی عکس هوایی کشیده می شوند
aerial perspective نمای هوایی
reversible perspective نمای بازگشت پذیر
panoramic perspective پرسپکتیو منظرهای
diagonal perspective پرسپکتیو مورب
diagonal perspective پرسپکتیو قطری
bird's eye perspective پرسپکتیو اجسامی که از نقاط دور دیده میشوند
perspective spatial model مدل برجسته بینی
perspective spatial model مدل برجسته زمین زیر برجسته بین
point to point line خط نقطه به نقطه
point to point network شبکه نقطه به نقطه
point-to-point connection اتصال نقطه به نقطه
0.42 [zero point four two] [zero point forty-two] [forty-two hundreths] صفر ممیز چهار دو [ریاضی]
point نشان میدهد
point نقطه گذاری کردن
point محل مرکز
point مقصود
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
point نقط های که تقسیم بین بیتهای عدد کامل و بخش کسری آنرا از عدد دودویی نشان میدهد
point نقطه نوک
point محل
point درصد
point محل شروع چیزی
point پوینت
point حد
point که تقسیم بین واحد کامل و بخش کسری آنها
point محل یا موقعیت
point نقط ه
point نقط های در تخته مدار یا در نرم افزار که به مهندس امکان بررسی سیگنال یا داده را میدهد
point نقط های در برنامه یا تابع که مجددا وارد میشود
point مرکز راس حد
point out <idiom> توضیح دادن
in point مناسب
in point بجا
in point در خور
try for point تلاش برای کسب امتیاز
to the point بجا
to the point مربوط بموضوع
to come to a point بنوک رسیدن
far point برد بینایی
three point فن 3 امتیازی کشتی
off the point بدون اینکه وابستگی داشته باشد
point to point نقطه به نقطه
point to point پروتکلی که اتصال شبکه آسنکرون
point to point را پشتیبانی میکند و برای تامین ارسال داده بین کامپیوتر کاربر و سرور راه دور روی اینترنت با استفاده از پروتکل شبکه ICPIFP به کار می رود
way point ایستگاههای هوایی ایستگاههای اصلی عملیات هوانوردی
point four رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
point four چهارمین ماده از مواد اصلی نطق افتتاحیه ترومن رئیس جمهور امریکادر ژانویه 9491 در کنگره که در ان پیشنهاد شده بود که ایالات متحده امریکا به وسیله تامین کمکها و مساعدتهای فنی در کشورهای توسعه نیافته جهان
come to the point <idiom> به نکتهاصلی رسیدن
beside the point <idiom> مسائل حاشیهای
point جهت مرحله
The point is that… چیزی که هست
let point امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
off the point بطور نامربوط
off the point بطور بی ربط
to come to a point باریک شدن
zero point نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
zero point نقطه صفر
point four اصل چهار
point to point 1-اتصال مستقیم بین دو وسیله . 2-شبکه ارتباطی که در آن هر گره مستقیما به سایر گره ها وصل هستند
point نمره درس پوان
Now he gets the point! <idiom> دوزاریش حالا افتاد! [اصطلاح]
the point is اصل مطلب این است
not to point پرت بیجا
point نوک
point اصل
point سر
point نقطه
point نکته
point ماده اصل
point موضوع
point جهت
point درجه امتیاز بازی
on the point of going در شرف رفتن
point دماغه
not to the point خارج از موضوع
to let it get to that point اجازه دادن که به آنجا [موقعیتی] برسد
near point نقطه نزدیک
One point for you. یک درجه امتیاز [ بازی] برای تو.
off to a point باریک شده نوک پیدامیکند
not to point بیرون از موضوع
to point to something به چیزی متوجه کردن
point ممیز [در کسر اعشاری] [ریاضی]
to point to something به چیزی اشاره کردن
point هدف
point مسیر
point راس
point رسد نوک
point امتیاز
point اشاره کردن
point نقطه گذاری کردن ممیز
point سب زدن به دایرههای مختلف هدف از 01 به پایین
point باریک کردن
point قطبهای باطری یاپلاتین
point به سمت متوجه کردن
point نشانه روی کردن
point هدف گیری کردن
point متوجه ساختن
point نوک گذاشتن
point نوکدار کردن
point خاطر نشان کردن
point گوشه دارکردن
point تیزکردن
point پایان
point نشان دادن
point مرحله قله
point of intersection نقطه تقاطع
point of inflexion نقطه عطف
point of sale سیستمی که از ترمینال کامپیوتر در نقط ه فروش سایت برای ارسال الکترونیکی یا کنترل ارسال مشابه قیمت گذاری محصول و.. استفاده میشود
point of sale محل ای در مغازه برای پرداخت قیمتهای کالاها
point of sight نقطه دید
point of support نقطه اتکا
point of symmetry نقطه تقارن
quiescent point نقطه استراحت
pull up point نقطه بالا کشیدن هواپیما نقطه صعود برای تک یا رهاکردن بمب
symmetry point نقطه تقارن
point of tow نقطه یدک ناو یا قایق
radix point ممیز
point of regard نقطه دید
rear point قسمت نوک عقب دار
point of intersection نقطه تلاقی
point of loading نقطه بارگیری
point of no return نقطه حداکثر شعاع عمل هواپیما اخرین حد شعاع عمل هواپیما
nodal point صفحه گرهی
null point نقطه صفر
object point سمت مورد توجه
point of intersection نقطه بهم رسید
radix point نقطه مبنا
point of inflection نقطه عطف
point race مسابقه دوچرخه سواری طولانی چند مرحلهای
point target اماج نقطهای
projection of a point خطی که نقطه تصویرشده را بنقطه مقابل ان می پیوند د
projection of a point تصویر نقطه
point of support تکیه گاه
nodal point نقطه ایست
principle point مبداء اصلی
norm point نقطه احتمالی فرود در پرش
nodal point نقطه گرهی
preequivalence point پیش از نقطه هم ارزی
potatoes and point سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
pour point نقطه جاری شدن
pour point نقطه ریزش
pour point نقطه سیلان
point target هدف کوچک
point system شرط بندی براساس امتیاز
point style شیوه معماری که نشان برجسته ان طاقهای نوک تیزاست
point of weld نقطه جوش
projection of a point خط مصور
radix point نقطه ممیز
point operation عمل نقطهای
point particle ذره نقطهای
point plotting رسم نقطه
point protector سرمداد
point protector چیزی که نوک مدادراپوشانده ازشکستن حفظ میکند
point scale مقیاس امتیازی
point size اینچ
point size برای اندازه گیری نوع یا متن
point spread امتیاز قابل انتظار
orbit point نقطه لولای چرخش هواپیمادر هوا
plumb point نقطه شاغولی دوربین هواپیمادر لحظه عکس برداری
point after touchdown [یک امتیاز با گذراندن توپ بر فراز دروازه با ضربه پا پس از کسب شش امتیاز با رسیدن به پشت خط پایان]
point bland از دهانه لوله
point bland نزدیک به دهانه لوله
point of presence شماره دستیابی تلفن برای تامین کننده سرویس که برای اتصال به اینترنت از طریق مودم به کار می رود
point bland تیراندازی بدون نشانه روی
optimum point نقطه ایده ال
point bland بسیار نزدیک در مسافت نزدیک
point break موجهاییکه با زاویه به ساحل نزدیک می شوند
point charge بار نقطهای
point contact تماس نقطهای
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com