Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 282 (16 milliseconds)
English
Persian
one-piece suit
لباسیکسره
Search result with all words
suit
درخواست
suit
تقاضا
suit
دادخواست عرضحال
suit
مرافعه خواستگاری
suit
یکدست لباس پیروان
suit
خدمتگزاران ملتزمین
suit
توالی
suit
تسلسل نوع
suit
مناسب بودن
suit
وفق دادن جور کردن
suit
خواست دادن تعقیب کردن
suit
خواستگاری کردن
suit
جامه
suit
لباس دادن به
suit
دادخواست
suit
خواستگاری دعوی
suit
تعقیب انطباق
suit
منطبق کردن متناسب یا مناسب کردن
dry suit
لباس غواصی
wet suit
لباس غواصی
ancillary suit
دعوی طاری
anti g suit
لباس ضد فشار ثقل
anti g suit
لباس ضد اثر سرعت ثقل
antiblackout suit
لباس ضد فشار اب
bathing suit
شلوارشنا
bring a suit against a person
اقامه دعوی علیه کسی کردن
does rice suit you?
برنج بشمامیسازد
dress suit
لباس رسمی شب
exposure suit
لباس محافظ
fearnought suit
لباس اتش نشانی
fearnought suit
لباس نسوز
g suit
لباس مخصوص هوانوردی
he wears a new suit to day
امروز جامه
he wears a new suit to day
نوپوشیده است
i have a suit to the shah
به شاه عرض دارم
i have a suit to the shah
عریضه برای شاه دارم
in suit with
موافق
in suit with
موافق با
it does not suit my taste
بذائقه من خوش نمیاید
legal suit
دادخواست قانونی
legal suit
تعقیب قضایی
major suit
دست عالی وپر امتیاز
minor suit
خال خشتی
minor suit
یا خال گشنیزی
night suit
جامه خواب
non suit
ترک دعوی به وسیله خواهان
party to a suit
طرف دعوی
party to a suit
متداعی
pressure suit
لباس مخصوص پرواز درارتفاعات زیاد
ski suit
لباس اسکی
slack suit
لباس راحتی
slack suit
لباس مخصوص گردش یا استراحت
strong suit
دست قوی
suit at law
دادخواهی
suit at law
مرافعه
suit at law
دعوی
suit case
چمدان
suit case
جامه دان
suit case
جا رختی
suit the punishment to the crime
انطباق مجازات بر جرم
suit up
ذخیره در انتظار بازی
suit yourself
هر چه دلتان میخواهد بکنید من چه میدانم چه بکنید
survival suit
لباس نجات
tank suit
مایو
to makes suit
در خواست کردن
to put in suit
بدادگاه اوردن
to put in suit
بمرافعه کشیدن
to suit the action to the word
کردار راباگفتاروفق دادن گفتن وکردن
union suit
پیراهن و شلوار یکپارچه
warm up suit
گرمکن
water suit
لباس ضد فشار اب
water suit
لباس ضد نیروی ثقل
boiler suit
رجوع شود به coveralls
jump suit
روپوش
jump suit
لباس خانه و استراحت
judo suit
لباسجودو
snuggle suit
لباسگرم
suit carrier
پوششکتوشلوار
training suit
لباسورزشی
lounge suit
لباسرسمیمردان
paternity suit
ادعایزنمبنیبرازدواجبامردیبرایطلبمالی
shell suit
نوعیکتوشلوارغیرمعمولی-شلوولباجنسدرخشندهوبراقوسبک
trouser suit
کتشلوارزنانه
The climate of Europe desnt suit me.
حال آمدن ( بهوش آمدن )
Suit the action to the word.
حرفی را فورا" عملی کردن
The tailor ruined my suit ( jacket , dress ) .
خیاط لباسم راخراب کرد
Suit the action to the word .
بگفته خود عمل کردن
birthday suit
<idiom>
کاملا لخت وبرهنه
follow suit
<idiom>
از دیگری تقلیدکردن
suit
جامه
[کت و شلوار]
alimony suit
ادای نفقه
[حقوق]
Other Matches
piece
قبضه سلاح
piece
قبضه توپ یا تفنگ
piece
اسلحه گرم
piece
جزء
piece
کمی
piece
پاره
of a piece with each other
ازسر هم همجنس یکدیگر
piece
فقره
one-piece
لباسیکسره
piece
مهره شطرنج
say one's piece
<idiom>
آشکارا نظر خودرا گفتن
piece
طغری
piece
طغرا
piece
سوار
piece
قسمت
piece
قدری
piece
جورشدن
to piece out
دراز
three piece
سه تکه
piece of eight
دلاراسپانیولی
piece
قطعه ادبی یاموسیقی
piece
سکه نمونه
piece
عدد
piece
مهره پارچه
to piece out
کردن
to piece out
تیکه تیکه درست کردن
to piece together
بهم پیوستن
piece
دانه
piece
قطعه
piece
تکه
three piece
سه پارچه
three piece
درست شده از سه قسمت
piece
ترکیب کردن
piece
وصله کردن
by the piece
ازروی کار کرد
piece
یک تکه کردن
piece
نمایشنامه قسمت بخش
think piece
مقاله خبری امیخته باافکار وتفسیرات نویسنده
by the piece
بطورمقاطعه
end piece
انتهایدم
time-piece
زمان
to stub a piece
از کنده یاریشه پاک کردن
toe piece
مهرهرویپنجه
party piece
قطعهموسیقییاشعریکهدرمهمانیاجراگردد
corbel piece
قسمتپیشآمده
one-piece coverall
پوششیکتکه
dragging-piece
[مهار تیر شیروانی نبش]
middle piece
قطعهمیانی
toe-piece
قسمتجلویی
museum piece
قدیمی غیرعادی
end-piece
قطعهیانتهایی
crotch piece
فاق
piece worker
مقاطعه کار
[piece of ]
advice
نصیحت
[piece of ]
advice
اندرز
piece-workers
مقاطعه کار ها
a piece of information
یک تکه اطلاع
form-piece
[تکه های سنگ در مشبک کاری]
dragon-piece
[مهار تیر شیروانی نبش]
corbel-piece
بالشتک
chimney-piece
آذین شومینه
ashlar-piece
سنگ بنا
[piece of ]
advice
آگاهی
[piece of ]
advice
مشورت
piece-worker
پیمانکار
piece worker
پیمانکار
piece-worker
مقاطعه کار
piece-worker
مقاطعه چی
piece worker
مقاطعه چی
a piece of advice
یک راهنمایی
altar-piece
پرده نقاشی
[یا تندیس تزئینی در قسمت بالا و عقب محراب کلیسا]
abutment-piece
تیر کف
time-piece
ساعت
piece of writing
مدرک
[سند ]
[اصطلاح رسمی]
museum piece
تکه موزه
museum piece
آدم پیر
[پدر بزرگ ]
[مادر بزرگ]
There is one piece missing.
یک تکه از اسباب و اثاثیه نیست.
speak one's piece
<idiom>
فکر کسی را خواندن
piece of cake
<idiom>
آسان
[piece of ]
advice
پند
piece workers
مقاطعه چی ها
wreckage piece
تکه کالای بازیافتی از کشتی و غیره
wreckage piece
تکه ای از لاشه هواپیما یا ماشین وغیره
piece workers
مقاطعه کار ها
piece-workers
پیمانکار ها
wreckage piece
تکه اتلاف
piece workers
پیمانکار ها
piece-workers
مقاطعه چی ها
piece dye
بطوریکپارچه رنگ کردن
head piece
کلاه
he gave me a piece of a
مشورای بمن داد
he gave me a piece of a
پندی بمن داد
fowling piece
تفنگ سبک برای شکار پرنده وحیوان کوچک
fowling piece
تفنگ پرنده زنی تفنگ شکاری
fowling piece
تفنگ ساچمه زنی
fowling piece
تفنگ شکاری تفنگ ساچمهای
flower piece
گل کاری
flower piece
ارایش گل
head piece
سرصفحه
head piece
ارایش
head piece
هوش
nose piece
قسمتی از ریز بین که حامل عدسی شیئی است
night piece
دورنمای شب
mantel piece
گچبری دور بخاری
light piece
سوار سبک شطرنج
knee piece
زانو بند
heavy piece
سوار سنگین شطرنج
head piece
سر هر التی که روی سر قرارمیگیرد
head piece
قسمت بالا
head piece
ادراک ادم باهوش
flower piece
تصویرگل
fitting piece
تکه اتصالی
base piece
پایه پایه استقرار
base piece
کف
base piece
قنداق
base piece
قبضه مبنا
base piece
توپ مبنا
base piece
توپ اصلی
artillery piece
جنگ افزارتوپخانه
artillery piece
قبضه توپخانه
adaptor piece
حلقه اتصال
battle piece
تصویرجنگ
center piece
قسمت میانی اسباب روی میز
center piece
میانه
fitting piece
بست
field piece
توپ صحرائی
facr piece
قسمت مربوط به صورت ماسک ضد گاز
eye piece
عدسی سر دوربین
cross piece
تیر عرضی
contact piece
کنتاکت
contact piece
پلاتین
chimney piece
ارایش روی بخاری
chimney piece
پیش بخاری
set piece
قطعه ادبی ویا موسیقی منفردومشخص
piece de resistance
امر مهم
to pick to piece
سخت موردانتقادوعیبجویی قراردادن
tail piece
زه گیر ارایش ته فصل
reference piece
توپ مبنا
ridge piece
کش بالای شیروانی
sea piece
نقاشی منظره دریا
service of the piece
مشق پای قبضه توپخانه مشق پای توپ
to pick to piece
پاره پاره کردن
swivel piece
مدور دو راه
swivel piece
مدور لنگر
tail piece
سیم گر
base piece
مقر
test piece
توپ مبنا یا توپ نمونه درخصلت یابی
test piece
نمونه ازمایش
test piece
نمونه ازمایشی
to piece a garment
جامهای را با تیکه بزرگترکردن
to piece a garment
تیکه سر جامهای دادن
to piece a rope
تیکه سر طناب دادن
kiching piece
میخ چوبی بزرگ
pole piece
قطبک
pocket piece
سکه ازدواج افتاده یا چیزی مانندان که درجیب نگاه دارندتابرکت جیب باشد
piece goods
کالاهایی که بصورت دانهای بفروش میرسد
piece part
قطعه یک پارچه
piece part
قطعه سرهم و جدا نشدنی
piece parts
قطعاتی که در تولید محصول بکاربرده میشود
piece deresistance
مثلا تیکه بزرگی از گوشت
piece deresistance
بخش عمده خوراک
piece de resistance
خوراک اصلی
piece de resistance
کارپر اهمیت
piece mark
شماره شناسایی که روی قطعات و وسایل حک میشود
pinned piece
اچمز
piece work
کار قطعهای
piece de resistance
فقره برجسته
to huddle up a piece of work
کاریرا سرهم بندی کردن کاریرا با شتاب انجام دادن
jobber
[piece worker]
مقاطعه کار
to put in a piece of work
بخشی از کار دیگران را انجام دادن
to perform a piece of music
قطعه موسیقی رادرست درساز ادا کردن
BNC T piece connector
فلزی به شکل ح T که کارت آداپتور را به انتهای دو بخش RG وصل میکند کابل Loaxial باریک در نصب شبکههای اینترنت به کار می رود
horn of pole piece
شاخ قطبک
to perform a piece of music
ساز زدن
give someone a piece of your mind
<idiom>
عصبانی شدن از کسی
reducing tee piece
سه راه نقصانی
To shave a piece of wood.
قطعه چوبی راتراشیدن
piece production cost
ارزش تولید قطعه
to carry a piece at safety
تفنگی رادرحالی که ضامن ان انداخته است باخود بردن
small piece of brick
کلوک
It is an intricate piece of machinery.
دستگاه ظریف ودقیقی است
extended pole piece
قطبک دراز شده
jobber
[piece worker]
پیمانکار
reducing tee piece
سه راه کاهنده
jobber
[piece worker]
مقاطعه چی
tensile test piece
نمونه ازمون کششی
tow piece spark plug
شمع موتور دو تکه
How long is a piece of string?
[Britisch E]
[Australian E]
[when length amount or duration is indeterminate]
<idiom>
من هم جوابی ندارم.
[وقتی کسی پرسشی دارد]
[اصطلاح مجازی]
How long is a piece of string?
[Britisch E]
[Australian E]
[when length amount or duration is indeterminate]
<idiom>
من هم نمی دانم
[وقتی کسی پرسشی دارد]
[اصطلاح مجازی]
I gave him a piece of my mind . I told him off. I gave him a good dressing down .
اورا شستم وگذاشتم کنار ( پر خاش )
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com