English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
onion skin language زبان عملیات پایگاه داده ها که میتواند ساختار داده سلسله مراتبی را پردازش کند
Other Matches
onion skin یکجور کاغذ نازک
onion skin پوست پیاز [از این رنگینه طبیعی برای تهیه رنگ زرد نخودی استفاده می شود اگرچه ثبات رنگی خوبی ندارد.]
onion skin پوست پیاز
onion skin architecture طراحی سیستم کامپیوتری به صورت لایهای طبق کارایی یا حق تقدم
onion پیاز
bulb onion پیاز
garden onion پیاز
common onion پیاز
green onion پیازچه
sea onion پیاز عنصل
pickling onion پیازتند
onion grass یکجور جو وحشی
onion couch یکجور جو وحشی
onion color رنگ پیازی
Naples/flowering Onion سیر ناپل
french onion soup سوپ پیاز فرانسوی
with a whole skin پی گزند سالم
next to the skin روی تن
get under one's skin <idiom> آزاردادن
next to the skin زیر همه جامه ها
were i in his skin اگر بجای او بودم
skin چرم
skin لخت کردن
skin جلد
skin پوسته
skin پوسته ریخته گی
skin پوست پوستی
skin پوست
skin پوست کندن با پوست پوشاندن
he was a skin and bones همه پوست واستخوان بود
scarf skin پوشش یاغلاف بیرونی
skin and bone پوست واستخوان
skin and bone لاغر
skin churn خیک
goose skin ترکیدگی پوست ازسرمایابیم
skin dive غوص کردن
skin effect اثر سطحی
skin effect اثر پوست
scarf skin فوق الجلد
scarf skin جلدرویی
scarf skin بشره
water skin مشک
lion skin دلیری بخود بسته
kid skin تیماج
kid skin شورو
skin dive زیر ابی رفتن
oxide skin قشر نازک اکسید
oxide skin پوسته اکسید
kid skin پوست بزغاله
scarf skin پوست برونی
skin eruption جوش
skin eruption دانه
skin eruption بثورات
skin surface سطحپوست
warty skin پوستزگیلدار
banana skin اشتباهتصادفیو سهوی
Everyone was thinknig of his own skin. هر کس به فکر جان خود بود
by the skin of one's teeth <idiom> باسود بسیار اندک
jump out of one's skin <idiom>
skin alive <idiom> سرزنش کردن،کتک زدن
skin and bones <idiom> خیلی لاغر
skin-deep <idiom> سطحی
(no) skin off one's nose <idiom> دلبستگی به چیزی ،دلواپسی
(by the) skin of one's teeth <idiom> فقط وفقط
by the skin of one's teeth <idiom> بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
leather skin پوستچرمی
skin-tight چسبیده
skin-tight تنگ
skin friction مقاومت پوسته
skin game قمار از روی تقلب
skin game تقلب درقمار
skin game فریبکاری
skin graft پوست به بدن پیوند زدن پیوندپوست
skin paint نوعی علایم راداری روی صفحه رادار که از انعکاس امواج رادار تولید میشود
skin the cat اسکن د کت
skin the cat حالت گربهای
skin with mortar اندود کردن با ملات
skin with mortar رومالی کردن با ملات
smoothing the skin کاشیکاری
soft skin پوسته نرم
wing skin پوسته بال
sheep skin پوست گوسفند
calf skin تیماج
calf skin پوست گوساله
skin diving غواصی
skin deep فاهری
skin deep فقط تا روی پوست رویی
skin deep سطحی
skin-divers غواص
skin-diver غواص
skin diver غواص
skin-diving غواصی
skin tight <adj.> بدن نما
corrugated skin پوسته موجدار
magnetic skin effect جابجایی فوران مغناطیسی اثر پوستی مغناطیسی
galvanic skin response جی اس ار
To eat an apple with the skin. سیب را با پوست خوردن
galvanic skin response پاسخ برقی پوست
the sun had parched his skin افتاب پوست تنش را سوزانده بود
save one's neck/skin <idiom> نجات خوداز خطر ومشکل
Oily skin (food). پوست ( غذای ) چرب
He escaped by the skin of his teeth. بزحمت جانش رانجات داد
The skin ages intrinsically and extrinsically. سن پوست از درون و بیرون رشد می کند.
language زبان برنامه نویسی که حاوی دستورات کد دولویی است و مستقیما توسط CPU قابل فهم است
language نرم افزاری که به کاربر امکان وارد کردن برنامه به زبان خاص و سپس اجرای آن میدهد
language زبان اصلی که برنامه با آن نوشته میشود تا توسط کامپیوتر پردازش شود
language زبان در سیستم هدایت پایگاه داده ها که امکان میدهد در پایگاه داده ها به راحتی جستجو شود و پرسش شود
language ابزارهای سخت افزاری و نرم افزاری برای کمک به نوشتن برنامه هایی به زبان خاص توسط برنامه نویس
language سیستم کلمات و نشانه ها که امکان ارتباط با کامپیوترها را فراهم میکند.
first language زبانیکهازهمهبهآنبیشترتسلطدارید
for a language course برای یک دوره زبان
language زبان
second language زباندوم
language قالب و فرمت دستورات و داده ها در یک زبان مشخص
language زبانی که برای برنامه نویسی طولانی و پیچیده است که هر دستور نشان دهنده یک دستور کد ماشین است
language زبان برنامه نویسی کامپیوتر با دستورات تو کار که برای نمایش گرافیک مفید هستند
language دستوراتی که منابع لازم برای یک کار که باید توسط کامپیوتر انجام شود را مشخص می کنند
language سخنگویی تکلم
language کلام
I am here for a language course من برای برای یک دوره زبان به اینجا آمدم.
pl. language زبان پی ال وان
language لسان
language زبان
language بصورت لسانی بیان کردن
language برنامهای که را در یک زبان به دستور مشابه در زبان دیگر تبدیل میکند
language برنامهای که به عنوان مترجم
language در زمان اجرا
language مترجم زبان از یک زبان به کد ماشین .
language تبدیل و اجرا میکند
language استفاده از کامپیوتر برای ترجمه یک متن از یک زبان به زبان دیگر
language زبان برنامه نویسی که از نشانه هایی استفاده میکند تا دستورات ای که باید به کد ماشین تبدیل شوند را کد کند
language زبان برنامه نویسی ساخته شده از توابع برای کارهای مختلف که توسط مجموعه دستوراتی فراخوانی میشود
language هر برنامهای که هر خط برنامه را به زبان دیگری ترجمه میکند.
assembly language زبان اسمبلی
target language زبان مقصود
use foul language فحاشی کردن
use bad language فحش دادن
the turkish language زبان ترکی
the persian language زبان فارسی
to fix a language زبانی که ازتغییریارشدبازداشتن
tone language زبانهای اهنگی
target language زبان هدف
universal language زبان فراگیر
technical language زبان تخصصی
technical language زبان فنی
syntax language زبان تشریح نحو
command language زبان فرمان
command language زبان فرماندهی
publication language زبان نشری
basic language زبان بیسیک
bad language فحش
commerical language زبان تجاری
bad language دشنام
author language زبان برنامه نویسی که به منظور طراحی برنامههای اموزشی برای سیستم CAI یافرمان توسط کامپیوتراستفاده میشود زبان تالیف
snobol language زبان اسنوبول
comit language زبان کامیت
source language زبان منبع
source language 1-زبانی که برنامه در ابتدا به آن نوشته شده است .2-زبان برنامه پیش از ترجمه
source language زبان اصلی
standard language زبان متعارف
symbolic language زبان نمادی
command language زبان دستوری
assembly language زبان همگذاری
sign language مکالمه با اشاره
sign language زبان مخصوص کرها
It is better to know each others mind than to know each others language. <proverb> همدلى از همزبانى بهتر است .
body language زبان بدن
sign language زبان علامات
algebraic language زبان جبری
to pick up a language. <idiom> زبانی را مثل آب خوردن یاد گرفتن. [از روش های غیر رسمی مثل گوش کردن به حرف بومی های آن زبان]
a dead language <idiom> زبان مرده و منقرض شده [زبانی که دیگر آموزش داده نمی شود اما شاید برخی از کارشناسان از آن استفاده کنند.]
to interpret [for somebody] [from/into a language] ترجمه شفاهی کردن [برای کسی] [از یک زبان به دیگری]
to translate something [from/into a language] ترجمه [نوشتنی] کردن چیزی [از یک زبان یا به زبانی]
tongue [language] زبان
to talk the same language <idiom> همدیگر را فهمیدن [اصطلاح مجازی]
to talk the same language <idiom> به یک سبک فکر کردن [اصطلاح مجازی]
to translate something [from/into a language] برگرداندن [نوشتنی] چیزی [از یک زبان یا به زبانی]
sign language زبان اشاره
artificial language زبان مصنوعی
language laboratories آزمایشگاه زبان
language laboratory آزمایشگاه زبان
apt language زبان ای پی تی
appropriation language شرح جزئیات بودجه و منظوراز تخصیص ان
apl language زبان ای پی ال
ambiguous language زبان مبهم
algorithmic language یک زبان که برای بیان الگوریتم ها طراحی شده است
algorithmic language AL
language lab آزمایشگاه
language lab زبان
algorithmic language زبان الگوریتمی
What foreign language do you know? کدام زبان خارجی رامی دانید ؟
A crash language course . دوره فشرده آموزش زبان
algebraic language زبان با مفاد آزاد
written language زبان نوشتاری
declarative language زبان اعلانی
native language زبان اختصاصی
native language زبان بومی
mute language زبان بیزبانی
mute language زبان حال
musical language زبان موسیقی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com