Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
only death does not tell lies
تنها مرگ است که دروغ نمی گوید
Other Matches
lies
زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
one or other of you lies
یکی از شما دو تن دروغ می گوید
lies
:دروغ گفتن
it lies before us
پیش روی ما واقع شده است پیش روی ما است
here lies
است
here lies
در اینجاخوابیده
here lies
در اینجا دفن است
as far as in me lies
تا انجاکه در حدود توانایی من است
as far as in me lies
انچه از من بر می اید
lies
نگهداشتن ناو بدون استفاده ازلنگر یا طناب مهار
lies
موقعیت چگونگی
lies
: دراز کشیدن استراحت کردن
lies
خوابیدن
lies
افتادن
lies
کذب
lies
دروغ
lies
سخن نادرست گفتن
lies
ماندن
lies
واقع شدن
lies
قرار گرفتن
lies
موقتاماندن
lies
وضع
A pack of lies .
یک مشت دروغ
The responsibility lies with you.
مسئولیت با شما است.
white lies
دروغ مصلحتآمیز
white lies
دروغ سفید
it lies beyond his competence
در صلاحیت او نیست
it lies on the east of
در خاور واقع
it lies on the east of
است
the valley lies below
ده در پایین است
the fault lies with him
تقصیر با اوست
the rest lies with you
باقی ان با خودتان است
the remedy lies in this
چاره ان اینست
love lies bleeding
گل تاج خروس
love lies bleeding
زلف نوعروسان
love lies bleeding
گل همیشه بهار
To the best of my ability. For all I am worth . As far as in my lies
تا آنجا که تیغم ببرد
this line lies north
جنوبی است
this line lies north
این خط شمالی
I wonder what lies in store for me in the future.
من دوست داشتم بدانم که برای من در آینده چه پیش می آید.
that city lies in ruins
ان شهر خراب
that city lies in ruins
است
The crime lies heavily on his conscience.
جنایت اش بار سنگینی بر وجدان اواست
HE that lies down with dogs must expect to rise with fleas..
<proverb>
کسى که با سگها بخوابد بایستى انتظار آن را هم داشته باشد که با یشرات برخیزد.(پسر نوی با بدان بنشست ,خاندان نبوتش گم شد).
Guilt for poorly behaved children usually lies with the parents.
بد رفتاری کودکان معمولا اشتباه از پدر و مادر است.
death
درگذشت
to f. to death
ازسرمامردن
death
موت وفات
death
ممات
it is death to
مجازات 0000مرگ است
death
گرانی
death
کمیابی
death
وفات
death
فوت
death
مرگ
death wish
اروزی مرگ
d. of death
تصویری که دسته مردم راازپست وبلند نشان میدهد
to cach one's death
دچار سرماخوردگی کشنده شدن
Sentenced to death .
محکوم به مرگ
to death penalty
اعدام مجازات
death tax
مالیات بر ارث
to put to death
کشتن
to put to death
بقتل رسانیدن
I am freezing ( to death) .
از سرمایخ کردم
I was frozen to death .
از سرما سیاه شدم
To shame death.
خود رابمردن زدن
To be freezing to death .
از سرما خشک شدن
living death
مرگ تدریجی
to squeeze to death
با فشار کشتن
He drank himself to death.
آنقدر مشروب خورد تامرد
life-and-death
موقعیتحیاتی - موقعیتمرگوزندگی
Death keeps no calendar.
<proverb>
مرگ تاریخ ندارد.
to d. a matural death
بمرگ طبیعی مردن
death-lantern
[ستون های احاطه شده با فانوس در حیاط یا قبرستان کلیسا]
after death the doctor
<proverb>
نوشدارو بعد از مرگ سهراب
I'm starving
[to death]
.
از گرسنگی دارم میمیرم.
[اصطلاح مجازی]
to starve to death
از گرسنگی مردن
they a his death to poison
مرگ اورا ازخوردن زهرمی دانند
death traps
بسیار خطرناک
to crush to death
کشتن
threaten with death
تهدید به قتل کردن
till death
تا دم مرگ
tired to death
مانندمرده از خستگی
to bleed to death
ازبسیاری خون امدن مردن
death squad
جوخهی مرگ
to crush to death
له کردن وکشتن
to crush to death
درزیرپا
death toll
سانحهجانیوحشتناک
to stone to death
سنگسارکردن
death squads
جوخهی مرگ
death squads
گروه کشتار
death trap
بسیار خطرناک
death trap
ناایمن
death trap
پرسیج
death trap
پر مخاطره
death trap
بیمآفرین
death knell
آنچهعمرشسرآمدهباشد
death traps
ناایمن
death traps
پرسیج
death traps
پر مخاطره
death traps
بیمآفرین
kiss of death
دوستی خاله خرسه
death thread
تهدید به مرگ
death squads
جوخهی تیرباران
death squads
جوخهی اعدام
death squad
گروه کشتار
to threat any one with death
کسیرا بمرگ
to threat any one with death
تهدیدکردن
under pain of death
با کیفر اعدام
under sentence of death
محکوم به مرگ
under sentence of death
محکوم به اعدام
violent death
مرگ غیر طبیعی
what a death he died
چه مردنی کرد
brain death
از کار افتادن مغز و کلیهی فعالیتهای مغزی
brain death
مرگ مغزی
death row
بند محکومان به مرگ
death row
بخش اعدامیها
death row
بند مرگ
death squad
جوخهی اعدام
death squad
جوخهی تیرباران
death throes
تکانهایغیراختیاریوشدیددرزماندرد
cot death
مرگناگهانیبچهحینخواب
death gravity
حق تدفین
death bed
دم واپسین
death bed
بستر مرگ
convicted to death
محکوم به اعدام
civil death
محرومیت از حقوق مدنی
certificate of death
تصدیق فوت
certificate of death
گواهی فوت
black death
طاعون یا وبا
at the moment of death
حین وفات
at the moment of death
حین فوت
death bird
بوم
death bird
لاشخور
death gravity
حق کفن و دفن
death ful
مردنی فانی
death ful
کشنده
death ful
مرگ نما
death feigning
مرده نمایی
death day
سال مرده
death damp
عرق مرگ
death blow
ضربت کشنده
death blow
ضربت مهلک
at death's door
دم مرگ
as hush as death
خاموش چون مردگان
death duty
مالیات بر ارث
death sentences
حکم اعدام
death sentence
حکم اعدام
death warrants
حکم اعدام
death warrant
حکم اعدام
death penalty
مجازات اعدام
death penalty
کیفر اعدام
death certificates
گواهی فوت
sudden death
مرگ ناگهانی
sudden death
ناگهان باخت
death masks
ماسک صورت مرده
death masks
قیافه مرده
death mask
ماسک صورت مرده
death mask
قیافه مرده
sudden-death
وقت اضافی
death duties
مالیات بر ارث
sudden-death
ناگهان باخت
sudden-death
مرگ ناگهانی
sudden death
وقت اضافی
death certificate
گواهی فوت
death instinct
غریزه مرگ
the penalty of death
کیفر اعدام
living death
زندگی مرگبار
it occasioned his death
مرگ اورافراهم ساخت
it occasioned his death
باعث مرگ اوشد
intestate death
موت بدون وصیت
he was sentenced to death
شد
he was sentenced to death
محکوم بمرگ
he quaffed himself into death.
خوردتامرد
he quaffed himself into death.
انقدر
he drank himself to death
خورد که مرد
living death
زندگی شبیه مرگ
persumptive death
موت فرضی
stonning to death
سنگسار کردن
stonning to death
رجم
put to death
به قتل رساندن
put to death
کشتن
presumption of death
فرض موت
presumption of death
موت فرضی
presumed death
موت فرضی
supposed death
موت فرضی
he drank himself to death
چندان
doom to death
محکوم بمرگ
death phantasy
پندار مرگ
death rate
اهنگ مرگ و میر
death watch
پاسبان کسیکه محکوم بمرگ است
death watch
پاسبان مرده
death spiral
حرکت چرخاندن یار
death sickness
مرض موت
death rattle
خروخرمردن
death rate
نرخ مرگ و میر
death's head
جمجمه مرده
death point
نقطه مرگ
death rate
نسبت مرگ و میر به زاد و ولد
death is inevitable
مرگ حتمی یا چاره ناپذیراست
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com