Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 157 (8 milliseconds)
English	Persian
operating conditions	رژیم
Other Matches
conditions	شرایط
conditions	حالات
conditions	شرایط اوضاع
conditions	مقررات و شرایط اسبدوانی
necessary conditions	شرایط لازم
conditions of use	شرایط کاربرد
the conditions	شرایط ان
given conditions	شرایط معلوم
given conditions	شرایط معینه
under the same conditions	شرایطی برابر
conditions	وضعیتها
conditions	اوضاع
tenders conditions	شرایط عمومی مناقصه
justificatory conditions	عوامل موجهه
second order conditions	شرایط مرتبه دوم
second order conditions	شرایط ثانوی
To lay down certain conditions .	شرایطی معین کردن
to satisfy conditions	شرایط را برآورده کردن [ریاضی] [فیزیک]
excusatory conditions	عوامل رافعه
equilibrium conditions	شرایط تعادل
present conditions	شرایط فعلی
option of conditions	خیار شرط
light conditions	شرایط نور
light conditions	نسبتهای روشنایی
support conditions	شرایط تکیه گاهی
sufficient conditions	شرایط کافی
terms and conditions	ضوابط و شرایط
standard conditions	شرایط متعارفی
stability conditions	شرایط ثبات
spring conditions	شرایط بهاری
marginal conditions	شرایط نهائی
working conditions	شرایط کار
ligting conditions	شرایط روشنایی نسبتهای نور
ligting conditions	نسبتهای روشنایی
emergency conditions	شرایط اضطراری
boundary conditions	شرایط مرزی
boundary conditions	شرایط حدی
ballistic conditions	شرایط بالیستیکی
average conditions	شرایط متوسط
average conditions	شرایط عادی
suitable conditions	شرایط مناسب
actude conditions	شرایط شدید
actude conditions	شرایط حاد
ambient conditions	شرایط محیطی
to impose conditions	با شرایط سنگین بارکردن
competitive conditions	شرایط رقابت
usual conditions	شرایط معمول
conditions of sale	شرایط اساسی معامله
conditions of purchase	شرایط خرید
competition conditions	شرایط رقابت
conditions of contract	شرایط قرارداد
conditions of (the) competition	شرایط رقابت
investigation of foundation conditions	تحقیق شرایط شالوده
option of unfulfilled conditions	خیار تخلف شرط
Are you prepared to accept my conditions?	حاضر ید شرایط مرا بپذیرید؟
investigation of foundation conditions	شناسایی زمین پی
terms and conditions of the credit	ضوابط و شرایط اعتبار
operating	عامل
self operating	خود کار
operating	عملیاتی
operating speed	سرعت عملکرد کار
operating speed	سرعت عملیاتی
operating slide	دستگاه الات متحرک تیربار الات متحرک یا قسمتهای خوراک دهنده
operating signal	چانل موجوددر دستگاه امواج ارسالی
operating signal	سیگنال دستگاه
operating ratio	نسبت عملیاتی
operating ratio	نرخ عملیاتی
operating ratio	نسبت کارکرد موتور یا ناو
operating program	برنامه عملیات
operating program	برنامه اجرایی
operating staff	کارمندان عملیاتی
operating staff	متصدیان
operating floor	عملیاتزمین
operating cord	نختنظیم
operating dam	سدعملیاتی
operating rod	میلهعملیات
operating weight	وزن عملیاتی
operating voltage	ولتاژ کار
operating temperature	درجه حرارت کار
operating temperature	دمای عملیاتی
operating system/	سیستم عامل دو
operating supplies	مواد کمکی
operating strenght	پرسنل حاضر به خدمت پرسنل موجود یکان
operating stand	اطاق هدایت
operating profit	سود ناخالص
operating profit	سود عملیاتی
field operating	عمل کننده در صحرا
operating rooms	جایگاه عمل
operating bridge	پل کارگاهی
operating budget	بودجه عملیاتی
operating budget	بودجه بهره برداری
operating room	اطاق عمل
operating capital	سرمایه در گردش
operating condition	رژیم
operating cost	هزینه عملیاتی
operating cost	هزینه بهره برداری
operating rooms	اطاق عمل
operating bridge	پلی که جهت عبور و انتقال وسایل کار در کارگاه ساختمانی ساخته میشود پل بهره برداری
operating agency	قسمت اجرایی
operating theatre	نمایشگاه عمل جراحی
operating room	جایگاه عمل
operating theatres	نمایشگاه عمل جراحی
field operating	فعال درصحرا رده صحرایی
machine operating	عملکرد ماشین
operating systems	سیستم عامل
operating agency	شعبه عامل
operating system	سیستم عامل
operating cost	مخارج عملیاتی
operating lever	اهرم گرداننده
operating lever	اهرم عامل اهرم کولاس
operating lever	دستگیره عامل کولاس
operating lever	اهرم عملکرد
operating loss	زیان عملیاتی
operating manual	دستورالعمل
operating manual	دستور کار
operating panel	تابلوی عملکرد
operating personnel	پرسنل فعال
operating personnel	افرادی که با یک دستگاه کار می کنند یا قسمتی را به کار می اندازند
operating point	نقطه کار
operating level	سطح امادگی برای فعالیت سطح قابلیت برای کار
operating level	سطح فعالیت
operating expenses	مخارج عملیاتی
operating force	نیروهای حاضر به کار نیروی فعال
operating handle	دستگیره عامل
operating handle	دستگیره کولاس
operating handle	دستگیره راه اندازی
operating instruction	مقررات کار
operating instruction	دستور کار
operating key	کلید گزینش
It must be left to the future to repeat the study under better controlled conditions	این را باید به آینده باقی گذاشت که پژوهش را در شرایط کنترل شده بهتر تکرار کرد.
The prisoners of the terrorist militia were detained under inhumane conditions.	زندانیان گروه شبه نظامی تروریستی در شرایط غیرانسانی بازداشت شده بودند.
demands of providing healthy living and working conditions	خواسته هایی از فراهم نمودن شرایط زندگی و کار سالم
host operating system	سیستم عامل میزبان
tape operating system	سیستم عامل نوار
maximum operating voltage	ولتاژ کار حداکثر
network operating system	سیستم عامل شبکه
fleet operating base	پایگاه عملیاتی ناوگان
standing operating procedures	روش جاری مخابرات
standing operating procedures	روش جاری عملیاتی
shortest operating time	کوتاهترین زمان عملیات
operating system monitor	مبصر سیستم عامل
deployment operating base	پایگاه پشتیبانی گسترش جنگی پایگاه کمک به گسترش نیروها
aitcraft operating weight	وزن اصلی هواپیما
goest operating system	سیستم عامل مهمان
gate operating ring	حلقهورودیعملکننده
gate operating deck	سکوی مانور دریچه ها
crypt operating instructions	دستورالعملهای انجام عملیات رمز دستورات کار با رمز
current operating allowance	سهمیه موجود عملیاتی سهمیه عملیاتی فعلی
gate operating platform	سکوی مانور دریچه ها
disk operating system	سیستم عامل گردهای
disk operating system	کنترل کننده دیسک خوان سیستم عامل دیسک
general purpose operating system	سیستم عامل همه منظوره
alternate escort operating base	پایگاه عملیاتی یدکی یگانهای پاسور
multiple loading operating system	سیستم عامل بارکننده چندتایی
virtual storage operating system	سیستم عامل حافظه مجازی
breechblock operating lever assembly	سطحبازکنندهگلنگدنتفنگ

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com