English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English Persian
Full phrase not found.
Full phrase Google translation result
Search result with all words
floating point operation عملیات ممیز شناور
floating point operation عملکردبا ممیز شناور
Other Matches
floating point با ممیز شناور
floating point ممیز شناور
floating point ممیز شناور [ریاضی]
floating point number عدد با ممیز شناور
floating point constant ثابت ممیز شناور
floating point number اعداد ممیز شناور [ریاضی]
floating point calculation محاسبات اعداد نمایی یا علمی
floating point rutine روال ممیز شناور
floating point arithmetic حساب ممیز شناور
floating point representation نمایش با ممیز شناور
floating point notation نشان گذاری با ممیز شناور
floating point basic نوعی زبان BASIC که اجازه استفاده از اعداد اعشاری رامیدهد
point operation عمل نقطهای
fixed point operation عملکرد با ممیز ثابت
floating غیر ثابت . حرفی که جدا از حرفی است که باید به آن وصل باشد
floating متغیر
floating جابجا شده
floating فاقدوسیله اتصال
floating لیسه کردن
floating محل مخصوص در رابط ه با آدرس مرجع
floating مواج
floating متحرک برروی اب
floating شناوری
floating اضافی
floating عمل ریاضی روی عدد اعشاری
floating عددی که به صورت اعشاری نمایش داده شود
floating صاف کردن
floating غوطه ور
floating علامت عددی در عدد کسری که با یک نقط ه پس از اولین رقم و بعد توان نشان داده میشود. تا همه اعداد به حالت استاندارد نمایش داده شوند
floating نشانه یا برچسبی که یک دستور یا کلمه مشخص را بیان میکند بدون توجه به محل آن
floating سیال مواج
floating نوک پرواز کننده
floating عملیات ریاضی روی اعداد اعشاری
floating پنجرهای که قابل انتقال به هر بخش صفحه باشد
floating UPC ویژه که میتواند روی اعداد اعشاری به سرعت عملیات انجام دهد
floating متحرک
floating شناور
floating rates نرخهای بارهای دریایی
floating population جمعیتشناور
floating voter فردیکهبههیچحزبسیاسیمتکینیست
floating aquatics ابزیان شناور
floating audress نشانی شناور
floating axle محور نوسان
floating base پایگاه شناور دریایی
floating battery باتری ذخیره
floating bearing یاطاقان نوسان دار
floating bridge پل شناور
floating bridge پل متحرک موقتی
floating head تیغهمسطح
floating sleeve آستینبلندآزاد
floating base ناولجستیکی شناور یا کاروان لجستیکی شناور دریایی
floating roof سقفشناور
floating trade تجارت دریایی
floating tool ابزار متحرک
floating screed شمشه گچی
floating ribs دندههای ازاد
floating reticle تار موی مواج زاویه یاب یا دوربین
floating reticle عدسی مواج
floating reserve نیروی ذخیره احتیاط متحرک
floating reserve احتیاط سیال
floating reamer برقو یا جدار تراش متحرک
floating capital سرمایه متحرک
floating cargo باری که دردریا است
floating island جزیره شناور ومصنوعی شیرینی
floating kidney کلیه متحرک
floating light کشتی فانوس دار
floating light انبان شناورچراغ دار
floating lines خطوط مواج برجسته نگاری وبرجسته بینی
floating lines خطوط مواج عکس هوایی
floating mark نقاط مواج عکس هوایی
floating mark نقاط ایستگاه برجسته بینی
floating mastic ملاط قیری
floating mine مین شناور
floating policy بیمه نامه متغیر
floating harbour لنگرگاهی که ازموج شکنهای شناورساخته باشند
floating gyro ژایرو شناور
floating cargo باری که باکشتی حمل میشود
floating charactep دخشه شناور
floating crane جرثقیل متحرک
floating debt بدهی متغیر
floating dock حوضچه شناور تعمیر کشتی
floating dock حوض شناور
floating drydock حوضچه شناور خشک
floating fender زنجیر شناوری که به فاصلههای معینی از یک کانال نصب میشود تا در موقع حوادث ازان استفاده شود
floating fundation پی شناور
floating grid شبکه شناور
floating mine مین سطحی
to stay floating معلق ماندن [در محیطی] [فیزیک] [شیمی]
floating rib (2) دندهآزادجناقسینه
free floating anxiety اضطراب فراگیر
floating tool holder ابزارگیر متحرک
floating exchange rate نرخ متغیرارز
floating exchange rate نرخ شناور ارز
floating rate of exchange نرخ شناور ارز
floating-roof tank مخزنسقفشناور
floating pontoon bridge پل پونتون
point to point network شبکه نقطه به نقطه
point to point line خط نقطه به نقطه
point-to-point connection اتصال نقطه به نقطه
operation درستور العمل ریاضی که بر روی داده انجام میشود
operation دستوری که نیاز به آدرس کردن اش نداشته باشد
operation گردش جنبش
operation کار
operation مدت زمانی که عملیات باید حلقه اجرا را طی کند
operation آزمایش هایی برای برنامه و آمادگی داده را بررسی می کنند
operation ترتیب ای که عملیات دستور انجام می شوند
operation بخشی از دستور زبان اسمبلی که حاوی نشانههای کد اجرا باشد
operation به اجرا
to come into operation بکار افتادن
operation بخشی از حلقه ماشین در حین اجرای دستور
operation بخشی از دستور کد ماشین که عملی باید انجام شود را مشخص میکند
operation عمل منط قی که از دو ورودی یک خروجی تولید میکند
operation دستور بعدی برای اجرا را می خوانند
operation عملیاتی که عملوندهای لازم را از حافظه دریافت می کنند. عملیات را انجام می دهند و نتیجه را برمی گردانند به حافظه
operation عملی منط قی روی تعداد عملوند مربوط به قوانین جبربول
operation 1-عملیات روی دو عملوند. 2-عملیات روی عملوند به صورت دودویی
to come into operation دایر شدن
operation گرداندن
operation اداره
operation کارکرد
co-operation کار مشترک
to come into operation قانونی درست شدن
to come into operation قانون شدن
to come into operation کاربرد پذیر شدن
to come into operation قابل اجرا شدن
operation immediate اقدام سریع
operation عمل جراحی عمل
operation گردش
operation کارکردن با یک وسیله
operation عمل جراحی
operation به کارانداختن
operation عمل کردن
operation عملیات
operation عمل
operation عملکرد
operation بهره برداری
operation وابسته به عمل عملکرد
operation دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
operation ثباتی که حاوی در حین اجرا حاوی که اجرا باشد
come into operation قابل اجرا شدن
operation سخت افزار مبدل دستور که ماشین
either way operation ارسال داده در یک جهت روی کانال دوجهته
either or operation تابع منط قی که وقتی خروجی درست دارد که یک ورودی درست داشته باشد
not operation عمل نفی
not operation عمل نقض
co-operation همکاری مشترک
or operation عمل یا
one way only operation عملکرد فقط یک طرفه
operation کار کردن
operation فرآیندی که روی بلاکی از داده انجام میشود
one way only operation عملکردتنها یک طرفه
to come into operation قابل اجراشدن
continous operation عملکرد پایدار
contouring operation کار فرم دهی
synchronous operation عمل همگام
synchronous operation عملیات همزمان
telephone operation عملکرد تلفن
the breathing operation کاردم زدن عمل تنفس
the four fundamental operation چهارعمل اصلی
contouring operation فرم کاری
telephone operation طرز کار تلفن کار تلفن
continous operation کار دائمی
concurrent operation عملکرد همزمان
operation overlay کالک عملیاتی
operation research پژوهش عملیاتی
operation research تحقیق درعملیات
unary operation عمل یگانی
component operation عناصر عملیاتی
parallel operation عملکرد موازی
computer operation عملکرد کامپیوتری
computer operation عملیات کامپیوتر
concept of operation تدبیر عملیاتی
operation overlay کالک عملیات
parallel operation عمل موازی
conversational operation عملیات محاورهای
dyadic operation عمل دودویی با استفاده از دو عملوند دودویی
dyadic operation عملکرد دوتایی
operation annexes پیوستهای عملیاتی
transfer operation عمل انتقال
emergency operation بهره برداری اضطراری
emergency operation کارکرد
two way simultaneous operation عملکرد همزمان دو طرفه
two way alternate operation عملکرد متناوب دو طرفه عملکرد جانشین دوگانه
equivalence operation عمل هم ارزی
transformer operation عملکرد یا طرزکارترانسفورماتور
external operation عملیات خارجی
dyadic operation عمل دوتایی
duplex operation کارکرد یا عملکرد دوبل مکالمه تلفنی دو طرفه
cycle of operation دوره عمل سلاح
cycle of operation جریان عمل جنگ افزار
dagger operation عمل خنجری
the machine is in operation ماشین در گردش است ماشین دایر است
dual operation عمل همزاد
destructive operation عملیات مخرب
unattended operation عملکردبی مراقب
unattended operation هملکرد مراقبت نشده
unattended operation سیستمی که بدون نیاز به اپراتور یا شخص دیگر برای بررسی کار میکند
unattended operation عملکرد بی مراقب
unary operation عملیات محاسبه روی یک عملوند مثل عمل منط قی NOT
external operation عملیات خارج از مملکت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com