English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
operator of light machinery اپراتور ماشین الات سبک
Other Matches
operator of heavy machinery اپراتور ماشین الات سنگین
light machinery ماشین الات سبک
machinery ماشین ها دستگاه
machinery تشکیلات
machinery سازمان
machinery موتور
machinery الات موتورخانه موتورخانه ناو
machinery ماشین الات
machinery موتورالات
machinery saw دستگاه اره
machinery castings ریخته گری ماشینی
machinery space محوطه موتورخانه ناو محوطه ماشین الات ناو
machinery steel فولاد ماشینی
How much new machinery has been installed ? چه اندازه ماشین آلات جدید نصب شده است ؟
building machinery ماشین الات ساختمانی
machinery designer طراح ماشین الات
machinery shed ماشینبذرافشان
heavy machinery ماشین الات سنگین
auxiliary machinery دستگاههای کمکی ماشینهای فرعی ماشینهای کمکی
apparatus [machinery] سازمان [سازمان اداری ]
conveying machinery دستگاه حمل و نقل
association for computing machinery بزرگترین جامعه جهانی اموزشی و علمی جهت توسعه مهارتهای فنی وصلاحیتهای حرفهای متخصصان کامپیوتر
It is an intricate piece of machinery. دستگاه ظریف ودقیقی است
operator شخصی که یک ماشین یا فرآیندی را اجرا میکند
operator حرف یا نشانه یا کلمهای که یک تابع یا عملیات را بیان کند
operator انتساب بیشتر از یک تابع به عملگرا مشخص .
operator ترتیب اجرای عملیات ریاضی
operator نشانهای که یک عمل ریاضی را بیان کند.
operator کاربر
operator اپراتور
operator متصدی
operator گرداننده
operator عملگر [ریاضی]
operator شخصی که با کامپیوتر کار میکند
operator تلفنچی
operator تلگرافچی
operator پخشگر
operator مجری
operator تلفن چی
operator عمل کننده
operator گرداننده
operator عمگر
operator متصدی
operator متصدی دستگاه
operator وسایل ورودی خروجی که اپراتور برای کنترل کامپیوتر استفاده میکند
operator مجموعه عملیات که اپراتور انجام میدهد تا ماشین یا فرآیند درست کار کند
operator عملگر
operator عامل
operator اپراتور
operator کارگردان
operator متصدی ماشین
operator خدمه وسیله
tour operator شرکتیکهاوقاتتعطیلراتنظیممیکند
dyadic operator عملگر دوتایی
binary operator عملگر دوتایی
arithmetic operator نشان حسابی عملگر ریاضی
arithmetic operator عملگرمحاسباتی
assignment operator عملگر جایگزینی
operator's cab بیلمکانیکیعملیاتی
binary operator عملگر دودوئی
console operator اپراتور کنسول
boolean operator عملگر بول
boolean operator عملگر جبر بول
boolean operator عملگر بولی
comparison operator عملگر مقایسه
comparison operator عملگرمقایسهای
computer operator اپراتور کامپیوتر
concatenation operator عملگر الحاقی
conditional operator عملگر شرطی
clock operator تنظیمکنندهوقت
wireless operator اپراتور بی سیم
winch operator driver winch
telephone operator تلفن چی
monadic operator عملگر تکین
monadic operator عملی که از یک عملوند برای تولید نتیجه استفاده میکند
monadic operator اپراتور منط قی فقط با یک عملوند
n ary operator عملگر N تایی
nand operator عملگر نقیض و
operator command فرمان متصدی
operator console پیشانه متصدی
relational operator عملگر رابطهای
operator console پیشانه اپراتور
operator console کنسول اپراتور
redirection operator عملگر تعیین جهت
radio operator بی سیم چی
radio operator متصدی بی سیم
machine operator متصدی ماشین
machine operator اپراتور ماشین
impedance operator اپراتور مقاومت
impedance operator اپراتورامپدانس
telegraph operator تلگرافچی
inequality operator نشانه بیان عدم شادی دو متغیر یا دو مقدار
unary operator عملگر یگانی
keypunch operator منگنه زن
keypunch operator متصدی منگنه زنی
logic operator اپراتور منطقی
laplace operator عملگر لاپلاس
lathe operator تراشکار
logical operator عملگر منطقی
machine operator کارگردان ماشین
machine operator اپراتوردستگاه
radar operator متصدی رادار
arithmetic operator عملگرحسابی
Laplace operator عملگر لاپلاس [ریاضی] [فیزیک]
differential operator عملگر دیفرانسیلی [ریاضی]
incentive operator مقاطعه کار
aggregate operator عملگر جمعی
operator on incentive پیمانکار
operator on incentive مقاطعه کار
arithmetic operator اپراتور محاسباتی
operator on incentive مقاطعه چی
incentive operator پیمانکار
incentive operator مقاطعه چی
annihilation operator عملگر نابودی
amateur operator تفنن گر
data entry operator متصدی داده دهی
vertical control operator متصدی اندازه گیری تراز وارتفاع
monadic boolean operator اپراتور بولی با یک اپراند
horizontal control operator اندازه گیر بر دو سمت
train operator [American E] راننده قطار
locomotive operator [British E] راننده قطار
switchboard operator's set تنظیماپراتور
horizontal control operator الف ب س
word processing operator متصدی پردازش کلمه
automatic lathe operator اپراتور ماشین تراش خودکار
lighting board operator اپراتورتنظیمفشارنور
combined transport operator عامل حمل و نقل ترکیبی
multimodal transport operator عامل حمل و نقل چند نوعه
switchboard operator's set صفحهکلید
peripheral equipment operator متصدی تجهیزات جانبی
light روشنایی
to i. light from anything گذر کردن روشنایی
light روشن
to come to light روشن شدن
light پرتوافکندن نور
to i. light from anything حائل نورشدن
light-well [فضایی زیر زمین در ساختمان ها]
to come to light معلوم شدن
light سبک
to s e the light زاییده شدن
inward light اشراق
light روشن کردن
light نوردادن
light نانومتر nm که به شخص امکان دیدن میدهد
light چراغ راهنمایی
light چراغ اویخته پرتو مرئی نور مرئی
light منبع نور سیگنال نور
light امکان کامپیوتری به صورت قلم که حاوی یک وسیله حساس به نور است که میتواند پیکسهای روی صفحه ویدیو را تشخیص دهد.
inward light نور باطنی
inward light نور داخلی
light-well [حیاط کوچک برای عبور نور]
very light خیلی روشن یا کم رنگ
in the light of نظریه
in the light of از لحاظ
in the light of بشکل
light هریک از چراغهای رنگین که در مسابقه بجای پرچم بکارمی رود
very light خیلی سبک
to s e the light توی خشت افتادن
light دیود نیمه هادی که در اثر اعمال جریان نور منتشر میکند.
in light of <idiom> به علت
one's light s نهایت کوشش را در حدودتوانایی یا استعداد خود بعمل اوردن
Something light, please. لطفا یک چیز سبک.
course light روشنایی باند فرودگاه چراغهای مخصوص روشن کردن باند فرود
see the light <idiom> متوجه اشتباه شدن
light up <idiom> ناگهان شادوخوشحال شدن
light value مقدار نور
light <adj.> رنگ روشن
out like a light <idiom> (زود خوابیدن)خیلی سریع به خواب رفتن
to s e the light بدنیا امدن
at first light در اولین روشنایی روز
light چراغ برق
light out ناگهان رفتن
light بچه زاییدن
light come light g باد اورده را باد
light come light g میبرد
first light سپیده دم
first light افق نجومی
first light فلق صبح
first light اولین طلیعه خورشید
light out بسرعت ترک کردن
light نور
on/off light چراغروشن
on/off light خاموش
come to light <idiom> آشکارشدن
owl light هوای گرگ و میش
owl light تیره گی
owl light میانه
light water اب سبک
occulting light چراغ ناپیوسته دریایی
navigation light چراغهای ناوبری
night light شمع کوچک که شب هنگام دراطاق بیماران برافروزند چراغ شب
night light روشنایی شب
occulting light چراغ ممتد
open light پنجره واشو
light path مسیر نور
overtaking light چراغ
overtaking light پاشنه
owl light تاریکی
make light of سبک گرفتن
light quantum کوانت نور
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com