English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
outlet pass پاس از زیر حلقه
Other Matches
outlet روزنه
outlet دررو
outlet محل فروش
outlet اتصال یا نقط های در مدار یا شبکه که سیگنال یا داده قابل دستیابی است
outlet پریز [الکترونیک یا مهندسی برق]
outlet رانش ابگیر توزیع
outlet زیراب
outlet بازارفروش
outlet مجرای خروج
outlet دررو فروشگاه
outlet پریز
outlet حراج
outlet بازار فروش
outlet خروجی
outlet مفر
outlet دهانه ابگیر
outlet مخرج
electrical outlet پریز دیواری
power outlet پریز [الکترونیک یا مهندسی برق]
power outlet پریز دیواری
barrel outlet ابگیر لولهای
electrical outlet پریز روی دیوار
power outlet پریز روی دیوار
outlet box جعبه دیواری
outlet box جعبه خروجی
outlet leg لبه عقب سیفون
outlet valve دریچه رانش
additional outlet آبگیر اضافی
additional outlet انشعاب اختصاصی
electrical outlet پریز [الکترونیک یا مهندسی برق]
outlet hose شبکهخارجی
types of outlet انواعخروجی
skirting outlet خروجیپارچه
pipe outlet ابگیر لولهای
coolant outlet سردکنندهبیرونی
tube outlet لوله زیر اب
outlet grille شبکهخارجی
direct outlet ابگیر مستقیم
lighting outlet خروجی روشنایی
lighting outlet اتصال نور
convenience outlet پریزتسهیلات
ceiling outlet تهویهسقفی
steam outlet مدخلخروجیبخار
warm air outlet خروجهوایگرم
cooling water outlet خروجی اب سرد
warm-air outlet مجرایخروجهوایگرم
air-outlet grille پنجرهمشبکجهتخروجهوا
hot-water outlet خروجآبگرم
convenience outlet [American] پریز [الکترونیک یا مهندسی برق]
hot-air outlet خروجیهوایگرم
condenser cooling water outlet خروجیانقباضآبسرد
through pass پاس کوتاه از میان مدافعان
pass through دیدن
pass through متحمل شدن
come to pass رخ دادن
to pass by any one از پهلوی کسی رد شدن
to pass for پذیرفته یا شناخته شدن بجای
to pass for قلمدادشدن بجای
pass over چشم پوشیدن
pass over غفلت کردن
pass over عید فطر
pass over عید فصح
pass out مردن ضعف کردن
pass out ناگهان بیهوش شدن
to pass off خارج شدن
pass under رد شدن از جلو موج سواردیگر
pass on <idiom> رد کردن چیزی که دیگر
pass off <idiom> تظاهر کردن
to come to pass واقع شدن
This too wI'll pass. این نیز بگذرد
To get a pass. امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
to come to pass روی دادن
second pass گذر دوم
to pass سدی راشکستن ودل بدریازدن
to pass a way گذشتن
to pass a way درگذشتن
to pass a way مردن نابود شدن
pass by ول کردن
pass up رد کردن صرفنظر کردن
pass on دست بدست دادن
pass on در گذشتن
pass on پیش رفتن
to pass off تاشدن
pass by از پهلوی چیزی رد شدن نادیده انگاشتن
outside pass رد کردن چوب امدادی بادست چپ به دست راست یار
to pass over نادیده رد شدن ازپهلو
to pass over صرف نظرکردن از
to pass over چشم پوشیدن از
to pass on رخ دادن
to pass on امدن
to pass on درگذشتن
to pass on گذشتن
to pass on پیش رفتن
pass away مردن
pass away درگذشتن
to pass off برگذارشدن گذشتن
pass on ردکردن
pass off نادیده گرفتن
pass off بخرج دادن قلمداد کردن
pass off به حیله از خود رد کردن
pass off بیرون رفتن
two pass دوگذری
one pass تک گذری
one pass یک گذری
two pass دو گذری
pass off تاشدن
pass off <idiom> جنس را آب کردن
pass off برگزار شدن
pass off برطرف شدن
to pass off ازمیان رفتن
to pass off بیرون رفتن
pass on <idiom> مردن
pass صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
pass تصویب شدن
pass رد کردن چوب امدادی
pass یک دور حرکت در مسیرمسابقه اسکی روی اب انصراف از پرش برای انتخاب اندازههای بالاتر
pass گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
pass معبر
pass گردنه
pass مسیر کوتاه جنگی
pass گذراندن
pass گذر
pass 1-اجرای حلقه یک بار. 2-یک عمل
pass عمل حرکت دادن تمام طول نوار مغناطیسی روی نوکهای خواندن /نوشتن
pass برنامه اسمبلر که کد اصلی را در یک عمل ترجمه میکند
pass تمام شدن
pass انتقال یافتن منتقل شدن
pass اجازه عبور
pass معبر جنگی
pass اجتناب کردن
pass رایج شدن
pass پاس دادن
pass سبقت گرفتن از خطور کردن
pass وفات کردن
pass قبول کردن
pass رخ دادن
pass تصویب کردن قبول شدن
pass رد شدن سپری شدن
pass عبور کردن
pass گذر عبور
pass گذرگاه
pass گذرگاه کارت عبور گذراندن
pass عبورکردن
pass کلمه عبور
pass جواز
pass گذراندن تصویب شدن
pass بلیط
pass جواز گذرنامه
pass پروانه
pass گردونه گدوک
pass راه
pass گذشتن
by pass اتصال کوتاه
pass out <idiom> ضعیف وغش کردن
over-pass پل روگذر
by pass لوله فرعی
by pass گذرگاه فرعی
by pass دور زدن مانع
by pass شنت کردن
by pass بای پاس کردن پل زدن راه فرعی ساختن اتصال کوتاه کردن مجرای فرعی
by pass گذرگاه فرعی مسیر فرعی
over-pass پل هوایی
to pass somebody something به کسی چیزی دادن
pass یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
pass پاس
come to pass اتفاق افتادن
by pass لوله یدکی جا گذاشتن
to pass by any thing رعایت نکردن
to bring to pass بوقوع رساندن
by-pass taxiway محلعبورلولهآب
sprint pass مبادله نامرئی چوب امدادی
to pass one's word قول دادن
three pass assembler همگذار سه گذره
suicide pass پاس به دریافت کننده از پشت سرش
to pass by any thing از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
boarding pass کارتمخصوصیکهمسافرانباید بههمراهداشتهباشند
triangle pass پاس مثلثی
to pass a dividend سود سهام کسی را به او اطلاع دادن
to pass a resolution مقر رداشتن
To pass an examination . درامتحان قبول شدن
pass the buck <idiom> مسئولیت خودرا به دیگری دادن
make a pass at someone <idiom>
To pass a bI'll through parliament . لایحه یی را از مجلس گذراندن
To pass the exam on the first try. یک ضرب در امتحان قبول شدن
I could pass for a Greek . می توانم خودم رایونانی جابزنم
free pass مجوزورود
to pass a dividend سود کسی را درموقع خودندادن
pass muster <idiom> آزمایش را با موفقیت
ore pass عبورسنگمعدن
two pass assembler همگذار دو گذره
to pass off a counterfeit چیز قلب یا سکه ناسره رابخرج دادن
to pass the ball to somebody توپ را به کسی پاس دادن
to pass the buck <idiom> مسئولیت ناخوشایند [تقصیر یا زحمت] را به دیگری دادن
to pass one's view از نظرگذشتن
to pass one's word for another از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
to pass the buck to somebody مسئولیت ناخوشایند [تقصیر یا زحمت] را به کسی دادن
two pass assembler همگذار دوعبوری
two pass assmbler هم گذر دو گذری
triangular pass پاس مثلثی
pass a judgement قضاوت کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com