Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 130 (7 milliseconds)
English
Persian
outward bound
بیرون رو
outward bound
عازم بیرون روانه بیرون
Other Matches
outward
بطرف خارج بیرونی
outward
خارجی
outward-looking
دوستارمردم معاشرتی
outward
بیرونی
outward
فاهری
outward things
جهان برونی یا فاهر
outward show
نمایش بیرون
in outward show
بصورت فاهر
outward opening
دهانه خارجی
outward looking policy
سیاست برون نگر
outward application
استعمال برونی یا خارجی
outward things
محیط
outward show
صورت فاهر
the outward state
فاهر
the outward man
جامه یا تن ادمی
outward show
نمایش فاهر
the outward man
ادم جسمانی جسم
the outward man
انسان فاهر
the wrong side outward
وارونه
the wrong side outward
پشت رو
to be bound over
التزام دادن
to be bound over
ملتزم شدن
out bound
عازم بیرون رفتن از بندر
bound
تعیین کردن
bound
هم مرز بودن مجاوربودن
bound
جهیدن
i/o bound
محدود به ورودی خروجی
bound
محدودکردن
bound
جست وخیز
bound
خیز
bound
سرحد
out bound
رهسپار دریا
bound
مرز محدود
bound
:حد
bound
مشرف بودن
to come at a bound
<idiom>
خیز برداشتن
bound
: اماده رفتن
bound up
مجبور
He is bound to come.
احتمال زیادی دارد که بیاید
bound
ملزم
being bound over
التزام
bound
خیز به خیز رفتن
bound
خیز محدود کردن مقید کردن بستن
bound
ملتزم شده
bound
موفف
bound
انچه که کارائی یک سیستم رامحدود میکند
bound
موفف کران
bound
مقید
bound up
مقید
bound up
جزء لایتجزی
bound to go
موفف به رفتن
bound over
ملتزم
bound
عازم رفتن مهیا
bound
موجود
process bound
برنامه عملیاتی و محاسباتی شرایطی که در ان سیستم کامپیوتری توسط سرعت پردازنده محدود میشود
rock bound
دشوار
rock bound
دیریاب
rock bound
محاط بصخره
rock bound
سنگ بست
rock bound
خاره بست
processor bound
اشاره به فرایندهایی میکندکه به محض استفاده از واحدپردازش مرکزی جهت اجرای پردازش یا محاسبه حقیقی سرعتش کم میشود
snow bound
دچار برف
snow bound
بازمانده از زفتن بواسطه برف
earth-bound
زمینی
earth-bound
خاکی
earth-bound
دنیوی
earth-bound
در خاک
earth-bound
عازم کرهی زمین
bound book
کتابپربرگ
homeward-bound
درراهخانه
pot-bound
گلدانیکهبرایگیاهیکوچکباشد
wind bound
دچار باد مخالف
weather bound
ممنوع ازحرکت بواسطه بدی هوا منتظرهوای خوب
spell bound
افسون شده
spell bound
طلسم کرده طلسم شده
spell bound
فریفته
storm bound
گرفتاریادچارطوفان
subscript bound
کران زیرنویس
tape bound
با تنگنای نواری
duty-bound
حینانجام وفیفه
upper bound
کران بالا
stimulus bound
محرک- وابسته
bound barrel
لوله تاب خورده
ice bound
یخ بسته
ice bound
احاطه شده از یخ
iam bound to do that
من موفف به انجام ان کارهستم
hide bound
خشکیده متعصب
hide bound
پوست بتن چسبیده
half bound
درپشت وگوشه هاچرمی ودردوطرف پارچهای چرمی پارچهای
egg bound
صفت مرغی که تخم درتخم دانش گشته یاپیچ خورده است
compute bound
کران محاسباتی
compute bound
باتنگنای محاسباتی
compute bound
محدودیت محاسباتی
compute bound
با تنگنای محاسباتی
bound in boards
با مقوا جلد شده
bound for home
اماده رفتن به کشور میهن
bound electron
الکترون بسته
bound charge
بار بسته
bound barrel
لولهای که در اثر حرارت تاب برداشته
input bound
وسیلهای که عمل به خارج فرستادن داده ها را با نرخی سریعتر از ورود داده هاانجام بدهد
input bound
کران ورودی
ocean bound
عازم دریا یااقیانوس
out of bound play
به جریان انداختن بازی
muscle bound
سفت
muscle bound
دارای عضلات سفت وسخت غیر قابل ارتجاع
lower bound
کران پایین
it is bound to nappen
مقدراست اتفاق بیافتد
output bound
وسیلهای که عمل به خارج فرستادن داده ها را باسرعتی کمتر از ورود داده هاانجام بدهد
output bound
کران خروجی
iron bound
سفت
iron bound
سخت
iron bound
ناهموار
iron bound
دورتا دورخاره دار
iron bound
با اهن بسته
hide bound
کوتاه فکر
ocean bound
رهشپار دریا
I feel morally bound to …
از نظر اخلاقی خود را مقید می دانم که ...
hom ward bound
اماده رفتن به کشور میهن
cement bound macadam
ماکادام ملاتی
input output bound
شرایطی که در ان سرعت واحدپردازش مرکزی به دلیل عملیات ورودی و خروجی کم میشود
internal bound block
قرقره مغز فلز
dry bound macadam
ماکادام خشک لرزشی
culture bound tests
ازمونهای فرهنگ- بسته
cement bound macadam
ماکادام سیمانی
It is bound (most likely)to happen . The die is cast . It is final and irrevocable.
بروبرگردندارد ( قطعی وحتمی است )
greatest lower bound
[glb, GLB]
بزرگترین کران بالا
[ریاضی]
math. least upper bound
[lub, LUB]
سوپریمم
[ریاضی]
least upper bound
[lub, LUB]
کوچک ترین کران بالا
[ریاضی]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com