Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 196 (9 milliseconds)
English
Persian
overhead kick
ضربه قیچی به عقب
Other Matches
overhead
بیت تشخیص خطا در ارسال
overhead
ابشار
overhead
سر بالا
overhead
در هوا
overhead
در بالای سر
overhead
سر ستون
overhead
مدت زمان کامپیوتر برای فراخوانی و بررسی هر ترمینال شبکه
overhead
کد اضافی که برای سازماندهی برنامه باید ذخیره شود
overhead
مقدار پردازش مورد نیازبرای اتمام یک کار معین بالاسری
overhead
بالای سر
overhead
منابع انسانی و اقتصادی که درپشتیبانی غیر مستقیم یکانهابه کار می رود
overhead
بالا
overhead
دربالای سر
overhead
مخارج کلی سرجمع
overhead
بالاسری
overhead
هوایی
overhead
منابع حاشیهای
overhead gharges
هزینه اداری
overhead gharges
هزینه ثابت عمومی
overhead investments
سرمایه گذاریهای عمومی
overhead roadway
پل هوایی
overhead line
سیمکشی هوایی
overhead line
خط هوایی
overhead loop
گره حلقومی یا گره بالاتنه
overhead pass
پاس با دو دست از بالای سر
overhead rial
ریل اویزان
overhead product
محصول سبک
overhead personnel
پرسنل اضافی یا اضافه برسازمان
overhead forehand
فورهند از بالای سر
overhead cover
پوشش بالای سر روپوش بالای سر
overhead beam
تیر سقف
overhead charges
هزینه ثابت عمومی
overhead stroke
ضربه از بالای سر
overhead conductor
سیم هوایی
overhead conductor
خط هوایی
overhead costs
هزینههای بالاسری
overhead costs
هزینههای اضافی
overhead costs
هزینههای حاشیهای
overhead costs
هزینههای عمومی
overhead cover
حفاظ بالای سر
overhead backhand
بک هند از بالای سر
overhead roadway
جاده هوایی
overhead wires
کابلهایبالایی
overhead clearance
حاشیه امنیت بالای سر فاصله بالای سر
overhead guard
حافظبالایسر
overhead frame
قالببالایسر
overhead connection
اتصالبالایی
overhead expenses
به خرج
overhead expenses
به هزینه
overhead trolley
خطوط هوایی ترن برقی
system overhead
بالاسری سیتم
system overhead
مازاد سیستم
overhead transmission line
خط انتقال هوایی
overhead switch panel
صفحهکلیدبالایسر
overhead earth wire
قسمتبالاییتیربرق
kick up
زدن پنجه
kick out
وزن خود را بعقب تخته موج بردن
outside kick
لنگ عوج بند
outside kick
لنگ ارنج
kick over
<idiom>
موتوری که شروع به کار میکند
kick off
ضربه اغاز بازی
kick out
<idiom>
روانه کردن
kick-off
<idiom>
شروع
kick over
<idiom>
پرداختن
kick off
<idiom>
شروع کردن
to kick off
مردن
to kick up
با پا بلند کردن
to kick up
راه انداختن
to kick off
توپ اول رازدن
kick off
شروع حمله
get a kick out of
<idiom>
لذت بردن
kick around
<idiom>
بدرفتار کردن
kick around
<idiom>
دراطراف دراز کشیدن
kick
پس زنی
kick
ضربه
kick in
کردن
kick in
مشارکت کردن در سهم دادن در
kick about
فوتبال هردمبیل
kick about
فوتبالی که بدون قانون بازی میکنند
kick
لگد تفنگ
kick
لگد زدن تفنگ
kick
پس زدن
kick
ضربه با پا
kick
گل زدن
kick
تندی
he had not a kick in him
نیروی لگدزدن نداشت
kick
ضربه پای شناگر
kick
فرار ناگهانی درپایان مسابقه دو
kick
لگد
kick
باپازدن
kick off
شروع
kick off
اغاز
kick-off
توپ زنی
kick-off
اغاز
kick off
شروع مسابقه فوتبال
kick
لگدزدن
kick off
توپ زدن
kick in
دارفانی را وداع گفتن
to kick off one's shoes
کفشهای خودراباتکان ازپادراوردن
to kick one's heels
چشم براه ایستادن منتظرایستادن
to kick ones heels
چشم براه ایستادن
to kick a ball
توپی را
to kick out of the house
ازخانه بیرون کردن
to kick over the traces
سرپیچی کردن
to kick over the traces
لگدپراندن لگدزدن چنانکه یا ان ورپاسرنگه بیفتد
to kick the beam
خشک بودن
to give one a kick
کسیرا
bicycle kick
پای دوچرخه
to kick against the pricks
تیشه بریشه خودزدن
to kick against the pricks
مشت بدرفش زدن
to give one a kick
لگدزدن
to kick against a proposal
کردن
to kick against a proposal
با پیشنهادی مخالفت
to kick a ball
زدن
to kick a ball
توپ زدن
to kick the bucket
مردن
to kick the beam
کم بودن
kick up one's heels
<idiom>
زمان خوبی داشتن
crawl kick
حرکاتکلار
To kick up a row .
قیل وقال راه انداختن
kick-start
هندلموتور
free kick
ضربهآزاددرفوتبال
kick-offs
اغاز
kick oneself
<idiom>
پشیمان شدن
kick-offs
توپ زنی
kick the bucket
<idiom>
مردن
kick pleat
دامنچاکدار
kick the habit
<idiom>
ترک عادت بد
butterfly kick
مراحلشنایپروانه
breaststroke kick
شنایقورباغهای
kick up a fuss
<idiom>
به مشکل بر خوردن
wave kick
حرکت روی جلوی تخته موج با ضربه زدن یا کشیدن یک پادر موج
to kick up dust
خاک راه انداختن
to kick up dust
خاک بلندکردن
to kick up a row
اشوب راه انداختن
kick back
<idiom>
تنها استراحت کردن
cross kick
ضربه با پا به سمت دیگرزمین که مدافع کمتری دارد
kick save
نجات دروازه با پای دروازه بان
jump kick
شوت درحال پرش
jab kick
ضربه انحرافی کوتاه
inside kick
ضربه با روی پا
kick boxing
بوکس همراه با لگد
hitch kick
پرش طول با دو گام برداشتن درهوا و دست بالای سر
hitch kick
شوت قیچی
heel kick
ضربه با پاشنه پا به عقب
volley kick
شوت سر ضرب
goal kick
شوت بسوی دروازه
kick circle
دایره 8/81 متری وسط میدان
outside of the foot kick
ضربه با لبه بیرون پا
kick serve
سرویس پیچشی
kick starter
راه انداز پایی
kick starter
اهرم راه اندازنده
kick turn
نیم چرخش
kick up a row
دعوا راه انداختن
kick up a row
داد و بیدادکردن
kick with the heel
ضربه با پاشنه پا
inside kick
پیش لنگ
kick turn
دور زدن در حالت ایستاده
goal kick
ضربه ازاد مستقیم روی دروازه
frog kick
شنای پروانه بت پای قورباغه
quick kick
کوشش در ضربه زدن با پا درضمن پاس برای کسب موقعیت بهتر
disallowed kick
گل مردود
penalty kick
ضربه پنالتی
sole kick
ضربه با کف پا
sevice kick
ضربه سرویس
scissors kick
ضربه قیچی
place kick
توپ را از روی زمین با پا بطرف دروازه زدن
scissor kick
پای قیچی در شنای پهلو
spot kick
ضربه کاشته
squib kick
ضربه کوتاه با پا که به اسانی به دست تیم حریف نیفتد
dolphin kick
شنای پروانه با پای دلفین
double kick
دو ضربه پی در پی
drop kick
شوت سرضرب
flick kick
ضربه با بیرون پا
fly kick
ضربه در هوا با پا بدون گرفتن با دست
flutter kick
حرکت شلاقی پاها در شنا
flutter kick
ضربه پا در کرال
pivot instep kick
ضربه با پاشنه پا
to kick-start a motorcycle
موتورسیکلتی را با پا هندل زدن
[روشن کردن]
shoulder throw and outside kick
لنگ ارنج
outside kick and front headlock
گرفتن دست راست بادست چپ و چرخاندن ازروی پشت
sole of the foot kick
ضربه با کف پا
outside kick and front headlock
قفل کردن سرحریف
outside kick and overarm control
لنگ دوشاخ
half volley kick
شوت سر ضرب
direct free kick
مکث مهاجم برای فریفتن حریف
outside kick and front headlock
لنگ تندر
inside of the foot kick
بغل پای ضربه زننده
indirect free kick
ضربه ازاد غیرمستقیم
penalty kick mark
نقطه پنالتی
Give a kick at the door.
یک لگه بزن به در
To kick ones heels. To mark time.
درجا زدن
inside kick and overarm control
لنگ کردی
To cause confusion . To kick up a fuss (row).
شلوغی راه انداختن (شلوغ کردن )
To kick up a row. To raise hell. To make a scene.
داد وبیداد را ؟ انداختن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com