English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 143 (8 milliseconds)
English Persian
oxide skin قشر نازک اکسید
oxide skin پوسته اکسید
Other Matches
oxide ماده شیمیایی از اکسیژن
oxide روش تولید و طراحی خانواده مدارهای مجتمع با استفاده از هادیهای آهن و اکسید روی نیمه هادی
oxide اکسید آهن برای پوشش روی دیسک یا نوار مغناطیسی
oxide اکسیدی
oxide اکسید
ferric oxide مادهای
oxide of iron خاک سرخ
oxide of iron زنگ اهن
copper oxide اکسید مس
oxide zine پنبه روی
ferrous oxide اکسید فرو
ferric oxide که به عنوان پوشش نور یا دیسک میباشد که برای ذخیره داده یا سیگنال قابل مغناطیسی شدن است
red oxide خاک رس
oxide of copper توتیای قرمز
iron oxide اکسیداهن
nitrous oxide نیتروژن مونوکسید
nitrous oxide گاز خنده اور
oxide cathode کاتد اکسید اندود
magnesium oxide اکسیدمنیزیوم
oxide coating روکش اکسیدی
oxide film لایه اکسیدی
oxide film قشر اکسیدی
oxide isolation جداسازی اکسیدی
red oxide خاک سرخ
calcium oxide کلسیم اکسید
yttrium oxide ایتریا
zirconium oxide اکسیدزیرکونیم
ytterbium oxide ایتربیا
yttrium oxide ایتریم اکسید
refractory oxide اکسید نسوز
refractory oxide اکسید دیرگداز
acid oxide اکسید اسیدی
acidic oxide اکسیژن اسیدی
zinc oxide اکسید روی
zirconium oxide زیرکونیم اکسید
aluminum oxide اکسید الومینیوم
benzophenone oxide بنزوفنون اکسید
ytterbium oxide ایتربیم اکسید
oxide coated cathode کاتد اکسید اندود
copper oxide rectifier یکسوکننده مس- اکسید
metal oxide semiconductor طراحی مدار مجتمع و روش ساخت با استفاده جفت تراتریستورهای p و n
metal oxide semiconductor روش تولید و طراحی برای خانوادههای خاصی از مدارهای مجتمع با استفاده از الگویی از هادیهای آهنی و اکسیر که روی نیمه هادی قرار دارند
white oxide of arsenic سم الفار
red oxide of zinc اکسید قرمز روی
rust oxide iron زنگ زدگی
red oxide of zinc زینیست
deuterium oxide upgrading تقویتاکسیددتریوم
alkaline earth oxide فلز قلیایی خاکی
metallic oxide semiconductor نیمه هادی اکسید فلزی
complementary metal oxide semiconductor نیمه هادی اکسید فلزی تکمیلی
complementary metal oxide semiconductor طرح مدار پیچیده و روش ساخت
with a whole skin پی گزند سالم
were i in his skin اگر بجای او بودم
next to the skin زیر همه جامه ها
get under one's skin <idiom> آزاردادن
next to the skin روی تن
skin پوست پوستی
skin پوسته ریخته گی
skin پوست
skin جلد
skin پوست کندن با پوست پوشاندن
skin لخت کردن
skin چرم
skin پوسته
wing skin پوسته بال
skin-tight تنگ
skin the cat حالت گربهای
skin deep سطحی
skin deep فقط تا روی پوست رویی
skin deep فاهری
skin with mortar اندود کردن با ملات
skin with mortar رومالی کردن با ملات
skin eruption جوش
smoothing the skin کاشیکاری
soft skin پوسته نرم
skin-tight چسبیده
skin-divers غواص
leather skin پوستچرمی
onion skin پوست پیاز
sheep skin پوست گوسفند
onion skin پوست پیاز [از این رنگینه طبیعی برای تهیه رنگ زرد نخودی استفاده می شود اگرچه ثبات رنگی خوبی ندارد.]
by the skin of one's teeth <idiom> بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
(by the) skin of one's teeth <idiom> فقط وفقط
(no) skin off one's nose <idiom> دلبستگی به چیزی ،دلواپسی
skin-deep <idiom> سطحی
skin and bones <idiom> خیلی لاغر
skin alive <idiom> سرزنش کردن،کتک زدن
jump out of one's skin <idiom>
skin-diver غواص
by the skin of one's teeth <idiom> باسود بسیار اندک
skin tight <adj.> بدن نما
banana skin اشتباهتصادفیو سهوی
warty skin پوستزگیلدار
skin surface سطحپوست
Everyone was thinknig of his own skin. هر کس به فکر جان خود بود
skin the cat اسکن د کت
onion skin یکجور کاغذ نازک
scarf skin بشره
scarf skin پوست برونی
skin diving غواصی
skin-diving غواصی
calf skin پوست گوساله
calf skin تیماج
skin diver غواص
corrugated skin پوسته موجدار
goose skin ترکیدگی پوست ازسرمایابیم
he was a skin and bones همه پوست واستخوان بود
kid skin تیماج
kid skin پوست بزغاله
kid skin شورو
water skin مشک
lion skin دلیری بخود بسته
scarf skin جلدرویی
scarf skin فوق الجلد
scarf skin پوشش یاغلاف بیرونی
skin eruption بثورات
skin friction مقاومت پوسته
skin effect اثر سطحی
skin game قمار از روی تقلب
skin game تقلب درقمار
skin game فریبکاری
skin graft پوست به بدن پیوند زدن پیوندپوست
skin paint نوعی علایم راداری روی صفحه رادار که از انعکاس امواج رادار تولید میشود
skin eruption دانه
skin effect اثر پوست
skin and bone پوست واستخوان
skin and bone لاغر
skin churn خیک
skin dive زیر ابی رفتن
skin dive غوص کردن
To eat an apple with the skin. سیب را با پوست خوردن
galvanic skin response پاسخ برقی پوست
onion skin architecture طراحی سیستم کامپیوتری به صورت لایهای طبق کارایی یا حق تقدم
onion skin language زبان عملیات پایگاه داده ها که میتواند ساختار داده سلسله مراتبی را پردازش کند
magnetic skin effect جابجایی فوران مغناطیسی اثر پوستی مغناطیسی
galvanic skin response جی اس ار
save one's neck/skin <idiom> نجات خوداز خطر ومشکل
the sun had parched his skin افتاب پوست تنش را سوزانده بود
He escaped by the skin of his teeth. بزحمت جانش رانجات داد
Oily skin (food). پوست ( غذای ) چرب
The skin ages intrinsically and extrinsically. سن پوست از درون و بیرون رشد می کند.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com