English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 143 (8 milliseconds)
English Persian
packed snow برف فشرده شده
Other Matches
blood snow [watermelon snow] [red snow] برف سرخ [برف با خون]
The snow doesn't stay on the ground. [The snow doesn't stick.] [American English] , [The snow doesn't settle.] [British English] برف روی زمین نمی ماند.
packed بسته بندی شده
packed out پر و مملو از افراد
packed بسته ای
jam-packed چپیده
jam-packed مملو
vacuum-packed مکیده
vacuum-packed کیپ و بیهوا
packed oil نفت با فرف
jam-packed کاملا پر
packed in dozens دو جین دو جین دسته شده دو جین دو جین بسته شده
packed decimal دهدهی فشرده
packed decimal عدد اعشاری فشرده
packed decimal اعداد بسته شده
packed column ستون پر شده
vacuum-packed تهیه شده
to have packed up [British E] خراب بودن [دستگاهی یا ماشینی] [اصطلاح روزمره]
packed columns ستونهای پرشده
to have packed up [British E] کار نکردن [دستگاهی یا ماشینی] [اصطلاح روزمره]
jam-packed <idiom> پر [ظرفیت تمام شده]
packed lunch غذایی که به صورت بسته به مدرسه یا سر کار میبرید
pre-packed ازقبل بسته بندی شده
The place was fully packed . گوش تا گوش آدم نشسته بود
hand packed rockfill سنگریز دستچینی
close packed hexagonal شش گوشه ای تنگچین
close packed cubic مکعبی تنگچین
close packed structure ساختار تنگچین
cubic closed packed structure ساختار مکعبی تنگچین
There was a heavy fall of snow (snow-fall). برف سنگینی بارید
closo packed hexagonal space lattice شبکه فضایی شش وجهی
snow برفک روی صفحه تلویزیون [اصطلاح روزمره]
to d. with snow ازبرف
snow under شکست فاحش خوردن
snow course برف راهه
snow برف
snow برف باریدن
snow برف امدن
snow برفک
to d. with snow پوشاندن
snow پوشاندن کامل صفحه رادار باتولید پارازیت
snow واسط نمایش داده شده به صورت روشن و خاموش وقتی که صفحه نمایش لکه دار میشود
snow under مستغرق ساختن
snow under بیش ازحدتوانایی در کاری مستغرق شدن
snow under <idiom> قبول چیزی که نمیتوان از آن مراقبت کرد
corn snow برف شکری
corn snow برف تگرگی
continuous snow بارشبرفدائمی
corn snow تگرگ
intermittent snow بارشمتناوببرف
corn snow برفی که دانه بندی درشت دارد
snow storm کولا ک برف
snow survey برفسنجی
snow tire تایریخ شکن
snow tire لاستیک مخصوص حرکت روی برف تایر زمستانی
granular snow برف سفت با دانههای درشت
snow white سفید یکدست
snow white مثل برف سفید اسم خاص
surmounted with snow پوشیده از برف
snow drift برف انبار
snow guard محافظبرف
snow shower بارشبرف
accumulation of snow توده برف
snow tractor تراکتور برف
snow line خط برف
to shovel snow با بیل برف کندن
to crust [snow] تشکیل دادن به پوسته سخت [برف]
snow goose غاز آمریکای شمالی که پرهای سفیدی دارد.
snow-white برفام
snow-capped دارای قله پوشیده از برف
Snow thaws. برف آب می شود
snow thrower برف خور
snow job <idiom> لاف زدن
snow job <idiom> لاف استادی زدن
cloggy snow برف چسبناک
snow-white سفید برفی
snow-white سفید
new fallen snow برف تازه
snow capped دارای قله پوشیده از برف برف پوشیده
snow cave اتاق برفی
snow charge بار برف
snow clad برف پوشیده
snow clad پر برف
snow clad برف پوش
snow covers برف پشته
snow drift توده برف
snow farming اماده کردن پیست اسکی
snow fence دیواره برفگیر
snow fence حفاظ برف
snow bound بازمانده از زفتن بواسطه برف
snow bound دچار برف
snow boot پوتین برف یا اسکی
snow slip بهمن
snow devil بهمن
snow grouse بعدا پرسیده شود
snow berry گل برف
snow geese غاز آمریکای شمالی که پرهای سفیدی دارد.
snow berry گل مروارید
snow blind برف کور
snow blind برف کوری
snow blindness برف کور
snow blindness برف کوری
snow blink تکههای ابر سفید در اسمان یا صفحه رادار
snow flake دانه برف
snow flake برف دانه
snow flake برف ریزه
snow job ماست مالی
snow plough برف پران
snow leopard یوز پلنگ
snow lily بنفشه گل سفیدوحشی
snow ball گلوله برف
snow ball با گلوله برف زدن
snow line خطی که حدبرف همیشگی رامعین میکند
snow machine ماشین ایجاد کننده برف مصنوعی
snow plough برف روب
snow job سرهم بندی
snow inlet دریچه ریزش برف
snow plough برف پاک کن
snow gage برفسنج
snow flake یکجور گل حسرت
snow shovel پارو
snow gauge برف سنج
snow gun ماشین ایجادکننده برف مصنوعی
snow shoe برفی
snow goggles عینک توفان
snow shoe کفش
snow goggles عینک افتابگیر
snow ball tree گل بدماغ
The snow is more than a meter deep. برف یک متر بلندیش است.
I've shoveled snow all the morning. من تمام صبح برف پارو کردم.
to stamp the snow off your boots با کوبیدن پا برف را از چکمه ها پاک کردن
We had a light fall of snow. برف سبکی بارید
effective snow melt برف ذوب شده موثر در جریان رودخانه
snowplough [ snow-clearer] برف روب [آلت برف پاک کن ]
measurement of snowfall: snow gauge اندازهگیریمقداربارشباران
half a metre deep in snow نیم متر زیر برف
ablation [melting of snow or ice] گداز [آب شدن] [سطح کوه یخ یا برف]
The snow crunched [scrunched] underfoot. برف زیر پاهایم [پاهایمان] خرد شد.
The driver coaxed his bus through the snow. راننده با دقت اتوبوس را از توی برف راند .
snow blower [rotary snowplough] برف خور
slight drifting snow at ground level بارشبرفاندکدرسطحزمین
heavy drifting snow at ground level بارشبرفسنگیندرسطحزمین
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com