Dictiornary-Farsi | paint spraying equipment | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
paint spraying equipment	تجهیزات رنگ پاشی


Other Matches

spraying	ریزش
spraying	تزریق کردن
spraying	زدن
spraying	پاشیدن
spraying	زایده نگهدارنده پالتهای سوارشده روی ریل بار هواپیما الگوی پخش ترکشها
spraying	افشاندن
spraying	سمپاشی کردن پاشیدن
spraying	اب پاش
spraying	شاخه کوچک
spraying	ترکه
spraying	افشانک افشانه
spraying	گردپاش
spraying	ترشح قطرات ریز باران که بادانراباطراف میزند
spraying	افشان
spraying	چیزپاشیدنی
spraying	سم پاشی
spraying	دواپاشی تلمبه سم پاش
spraying	پاشش
spraying	تزریق
spraying	افشانه
spraying	افشک
spraying	ترشح
metal spraying	فلز افشانی
metal spraying	تزریق فلزی
metal spraying process	فرایند پاشش فلز
tar spraying machine	دستگاه قطرانپاش
tar spraying machine	ماشین قیرپاش
aluminum coating by spraying amalgamate	روکش الومینیوم کردن امیختن
aluminum coating by spraying amalgamate	توام کردن
to paint out	بازدن رنگ پاک کردن
to paint something [with something]	چیزی را [با چیزی] رنگ زدن
pc paint	برنامه مشهور نقاشی وترسیم برای ریزکامپیوترها
paint	رنگ کردن
paint	نگارگری کردن نقاشی کردن
paint	رنگ شدن
paint	رنگ نقاشی
paint	رنگ
paint	رنگ و الگو برای پر کردن ناحیه
paint	پر کردن شکل گرافیکی با رنگ . با روشهای مختلف و جلوههای ویژه
rustproof paint	رنگ ضد زنگ
paint thinner	تینر یا رقیق کننده رنگ
surface paint	استر
finishing paint	رنگ سازی اماده
fireproof paint	رنگ نسوز
flat paint	زمینه
flat paint	رنگ مبنا
smooth the paint	رنگ کردن و پرداخت کردن
water paint	رنگ لعابی
enamel paint	رنگ لعابی
paint thinner	رقیقگر رنگ
cement paint	اندود کردن با دوغاب سیمان
war paint	نقاشی بدن برای رزم و پیکار
fluorescent paint	رنگ فلورسنت
coat of paint	اندود رنگ
wall paint	رنگ دیوار
traffic paint	خط کشی راه
to paint the lily	چیز زیبارا ارایش مصنوعی کردن
grease paint	رنگ روعنی برای رنگ کردن صورت بازیگران
skin paint	نوعی علایم راداری روی صفحه رادار که از انعکاس امواج رادار تولید میشود
paint thinner	تینر رنگ
luminous paint	شبرنگ
priming paint	رنگ استر
paint coat	روکش رنگ
paint brush	قلم موی نقاشی
Paintbrush/Paint	windows برای تولید و ویرایش تصاویر atmap
plastic paint	رنگ پلاستیکی
paint pot	گلفشان
phosphorescent paint	رنگ تابنده
luminous paint	رنگ نور
luminous paint	رنگ شب نما
paint roller	غلطک رنگ کاری
paint remover	رنگ زدا
paint program	نرم افزاری که به کاربر امکان رسم تصاویر روی صفحه نمایش با رنگهای مختلف با روشهای مختلف و جلوههای ویژه را میدهد
paint progarm	برنامه نگارگری
paint gun	رنگ پاش
priming paint	رنگ استری
lacquer paint	رنگ لاکی
lay on paint	رنگ زدن
paint work	رنگ کاری ساختمان
bituminous paint	رنگی ضخیم و سنگین که جزء اصلی ان قیر بوده و بعنوان رنگ ضد اسید برای کم کردن خوردگی حاصل از بخارات والکترولیت موجود در باطری استفاده میشود
to coat something [with paint]	چیزی را با لایه ای [از رنگ] پوشاندن
poster paint	تقریبابیرنگ
paint cup	مخزنرنگ
anticorrosive paint	ماده ضد زنگ
antirust paint	رنگ ضد زنگ
paint spray	اسپریرنگ
gloss paint	رنگیکهوقتیخشکشدهباشد میدرخشد
antirust paint	ضد زنگ
paint stripper	مادهایکهجهتازبینبردنرنگهایبرجاماندهازقدیماستفادهمیشود
oil paint	رنگ روغنی
battery paint	رنگ باتری
bituminous paint	رنگ قیری
bituminous paint	رنگ قیردار
oil paint	رنگ روغن
equipment	تجهیزات
equipment	خطای سخت افزاری و نه نرم افزاری
equipment	وسایل مورد نیاز برای کار در یک کارخانه یا شرکت
equipment	تجهیزات جنگی وسایل الات و ابزار
equipment	اثاثه
equipment	تجهیز
equipment	لوازم
equipment	دستگاه
equipment	ساز وبرگ
equipment	ساز و برگ
equipment	اثاثیه
linseed oil paint	رنگ روغن برزک
acid proof paint	رنگ ضد اسید
to strip the paint off the wall	رنگ را از دیوار [با خراش] کندن
paint spray gun	رنگ پاش
to paint the town red	عربده کردن
to paint the town red	مستی کردن اشوب کردن
to paint a rosy picture of something	امیدوارانه به چیزی [موضوعی] نگاه کردن
acid resisting paint	رنگ ضد اسید
paint spray gun	پیستوله رنگ
to paint adoor green	رنگ سبز بدری زدن
paint oneself into a corner <idiom>	گرفتارشدن درشرایط خیلی بدو رهایی آن خیلی سخت است
heat fast paint	رنگ مقاوم گرما
anti flouing paint	رنگ ضد خزه
paint the town red <idiom>	اوقات خوشی داشتن
paint roller mill	دستگاه مالش رنگ بر روی دیوار
rust protection paint	رنگ ضد زنگ
paint roller mill	غلطک دسته دار ویژه نقاشی ساختمان
to paint adoor green	دری را رنگ سبز زدن
His fingers were stained with paint .	روی انگشتانش لکه های رنگ بود
peripheral equipment	تجهیزات جنبی
sampling equipment	دستگاه نمونه گیر
pool equipment	وسایل پارک موتوری
equipment rack	پایهوسایل
test equipment	وسایل ازمایش
test equipment	دستگاه ازمایش لامپ
equipment lock	قفلتجهیزات
equipment compartment	کوپهتجهیزات
transfer equipment	تجهیزات
two way telephone equipment	تجهیزات مکالمه متقابل تاسیسات مکالمه تلفنی
ventilating equipment	تجهیزات تهویه
telephone equipment	تجهیزات تلفن
telephone equipment	دستگاه تلفن
technical equipment	تجهیزات فنی
pool equipment	وسایل تعمیرگاه
protective equipment	تجهیزات حفافتی
radar equipment	تجهیزات رادار
camping equipment	لوازم مخصوصاردو
sonic equipment	وسایل اوایی
sonic equipment	وسایل اوازی
standby equipment	تجهیزات جانشینی
table of equipment	جدول ساز و برگ
x ray equipment	تجهیزات اشعه رونتگن
accessory equipment	تجهیزات یدکی
check out equipment	وسایل ازمایشگاهی
control equipment	ابزار نظارت
control equipment	ابزار وارسی ابزار پایش
cryptoancillary equipment	وسایل و تجهیزات رمز وسایل تامین ارسال رمز
deadlined equipment	لوازم و تجهیزات از کار افتاده
electric equipment	تجهیزات الکتریکی
equipment bag	ساک دستی بازیگر
equipment bay	محفظه یا جعبهای که تجهیزات الکترونیکی در ان نصب میشود
equipment compatibility	همسازی تجهیزاتی
equipment failure	خرابی تجهیزاتی
equipment logbook	دفتر تجهیزات
auxiliary equipment	تجهیزات جانبی
auxiliary equipment	وسائل کمکی
auxiliary equipment	وسایل کمکی
accessory equipment	وسایل یدکی
ancillary equipment	تجهیزات اضافی
ancillary equipment	وسیلهای که کاری را ساده تر میکند ولی واقعا نیاز نیست
ancillary equipment	وسیله جانبی
ancillary equipment	تجهیزات جانبی
ancillary equipment	تجهیزات پیرامونی
authentication equipment	وسایل تعیین معرف
authentication equipment	وسایل تعیین نشانی
ancillary equipment	equipment peripheral
auxiliary equipment	تجهیزات کمکی
auxiliary equipment	وسایل یدکی
equipment logbook	دفترچه خدمتی تجهیزات
check out equipment	وسایل بازدید محل
honing equipment	تجهیزات سنگ زنی
garage equipment	تجهیزات گاراژ
mechanical equipment	تجهیزات مکانیکی
output equipment	تجهیزات خروجی
machine equipment	تجهیزات ماشین
extra equipment	متعلقات ویژه
extra equipment	تجهیزات اضافی
nitriting equipment	تجهیزات ازت دهی
equipment reserve	ذخیره تجهیزاتی
handling equipment	تجهیزات بار
You have rubbed your coat against some wet paint .	کت ات را مالیده یی به رنگ ( رنگی کرده ای )
mold making equipment	تجهیزات قالب سازی
I expended all my capital on equipment.	تمام سرمایه ام راصرف خرید لوازم کردم
peripheral equipment operator	متصدی تجهیزات جانبی
mobile equipment pool	بنه متحرک افزارهای ویژه درسطح گروهان و گردان ودسته
technical equipment compartment	قسمتوسایلتخصصی
mobile lubricating equipment	تجهیزات روغنکاری متحرک
automobile radio equipment	رادیوی اتومبیل
error of measuring equipment	خطای وسیله اندازه گیری [ریاضی]
original equipment manufacturer	سازنده تجهیزات اصلی
airborne intercept equipment	وسایل استراق سمع هوابرد
aircraft mission equipment	وسایل لازم برای انجام ماموریت هواپیما
aircraft role equipment	تجهیزات لازم برای انجام ماموریت هواپیما
original equipment manufacturer	شرکتی که قط عاتی ایجاد میکند با استفاده از قط عات ابتدایی سایر تولیدکنندگان و محصول را برای برنامه خاصی طراحی میکند
oil reclamation equipment	تجهیزات احیا روغن