English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
part-time weaver بافنده پاره وقت
Other Matches
full time weaver بافنده تمام وقت
part time برخه کاری
part time نیمه وقت
part-time برخه کار
part-time برخه کاری
part-time نیمه وقت
part time برخه کار
part-time پاره وقت
part time پاره وقت
part time job شغل نیمه وقت
part time job کار نیمه وقت
part time work کار نیمه وقت
Full ( part) time employees . کارمندان تمام (پاره ) وقت
weaver بافنده
weaver نساج
weaver جولا
brocade weaver بافنده زری باف
contracted weaver بافنده قراردادی
silk weaver حریر باف
carpet weaver قالی باف
skillful weaver بافنده ماهر و خبره
on my part <adv.> از طرف من
for my part <adv.> از طرف من
on your part <adv.> از سمت تو [از طرف تو]
for your part <adv.> از سمت تو [از طرف تو]
on your part <adv.> از طرف تو
part way تا اندازهای
for my part <adv.> از سوی من
on his part <adv.> از طرف او [مرد]
name part بازی کننده نمایش که نامش را روی داستان نمایش می گذارند
on his part از طرف او
on the other part از طرف دیگر
two part با ورقه اصلی وثانوی برای کپی
two part کاغذ
for your part <adv.> از طرف شماها
on my part <adv.> از سوی من
for your part <adv.> از طرف تو
in part در یک قسمت
better part قسمت بیشتر
take part in <idiom> درچیزی شرکت داشتن
in part <idiom> تا یک اندازه
for the most part اکثرا
for the most part بیشتر
for my part من که
for my part از سهم خودم
as part of بخشی از
to take part [in] شرکت داشتن [در]
in part تایک اندازه
A part of the whole . جزئی از کل
themselves [for their part] <adv.> از طرف آنها
on their part <adv.> از طرف آنها
for their part <adv.> از طرف آنها
on her part <adv.> از طرف او [زن]
for her part <adv.> از طرف او [زن]
on your part <adv.> از طرف شما
for your part <adv.> از طرف شما
part way نیمه
part way بخشی از راه
part برخه
part اسباب یدکی اتومبیل
part نمایش یک بخش از صفحه و نه تمام آن
part قط عات کوچک ماشین برای جابجایی قطعهای که شکسته شده یا گم شده است
part قالب زمان معروف برای ترتیب استاندارد MIDI
part بخشی از چیزی
from your part <adv.> از طرف شماها
take the part of طرفداری کردن
take part سهیم بودن
take part سهیم شدن
take part دخالت یا شرکت کردن
take part مداخله کردن شرکت کردن
take part دخالت کردن
part قطعه یدکی
part نقش بازگیر
part جداکردن
part جدا شدن
part تفکیک کردن تفکیک شدن
part مقسوم
part سهم ناحیه
part قسمت
part سهم
part خرد جزء مرکب چیزی
part عنصر اصلی
part مکان
part with each other ازهم جدا شدن
part جزء
part عضو نقطه
part قطعه
part جزء مساوی
part پاره
part بخش
on your part <adv.> از طرف شماها
part عضو
for his part <adv.> از طرف او [مرد]
part off جدا کردن
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
running part قسمت رونده
part and parcel <idiom> قسمت مهمولازم
hauling part قسمت کشنده
part song آواز دسته جمعی بدون ساز
imaginary part جزء موهومی
imaginary part جزء انگاری
do one's bit (part) <idiom> کار گروهی بنا به مقدار وقت واستعداد
companion part لنگ
companion part میل لنگ
hauling part قسمت متحرک
companion part لنگه قطعه متقابل قطعه راهنما
component part جزء ساختمان
fractional part جز کسری
imaginary part مولفه موهومی [ریاضی]
imaginary part قسمت موهومی [ریاضی]
detail part قسمت مفصل
replacement part زاپاس
replacement part قطعه یدکی
replacement part مضایقه
replacement part قطعه جایگزینی
detail part قسمت مشروح نامه یا مقاله
imaginary part بخش موهومی [ریاضی]
formed part بخش شکل داده شده
part correlation همبستگی پارهای
part payment پرداخت اقساطی
part payment بیعانه قسط
part performance عقد معین
part performance عقد یا قرارداددارای تشریفات یا شکل خاص
part plan نقشه جزیی
part song اهنگ ملودی چهاربخشی بدون ساز
part the hair فرق بازکردن
piece part قطعه یک پارچه
piece part قطعه سرهم و جدا نشدنی
press part بخش فشرده
part owners افراد شریک المال
wholly or in part جزئی یا کلی
to part company with any one رفاقت را با کسی بهم زدن
part and parcel جزء لاینفک
part list فهرست اجزاء
part list فهرست قطعات فهرست لوازم یدکی
part number شماره قطعه
part of ship گروه بندی کار
ness on his part این بیشتر بواسطه کمرویی است
middle part قسمت میانی
middle part میان
part owners شرکا
work part قطعه کار
production part بخش تولید
to part with freinds دال براغاز کردن چیزی =از
spare part قطعهیدک
it was no part of my plan کی جزو نقشه من بود
it was no part of my plan ابداجزو طرح یا نقشه من نبود
integral part جزء لازم
integral part جزء مکمل
integral part جزء لاینفک
inhomogeneous part بخش غیریکنواخت
To part ones hair . فرق سر باز کردن
To play ones part . نقش خودرا بازی کردن
part-timer فردیکهبصورتنیمهوقتکارمیکند
part-singing یکجورآواز
to part the hair فرق گذاشتن موی را از هم باز کردن
to part the hair فرق باز کردن
to part in pieces پاره پاره کردن
standing part قسمت ثابت تاکل
standing part قسمت ثابت
standing part قسمت ایستا
take in good part خوب تلقی کردن
part learning یادگیری بخش بخش
flat part قسمتمسطح
bit part قسمتکوچکوبیاهمیتیکفیلمیانمایشنامه
in part payment علی الحساب
address part جز نشانی
address part جزء آدرس
part [American E] فرق سر [مدل مو]
part of speech بخش گفتار
address part جزء نشانی
part of speech ادات سخن
to part one's hair فرق سر خود را باز کردن
die pressed part بخش فشرده حدیدهای
sue and losse part عرضه کالا به صورت مجزا یاتفکیک شده
ninth part of a man خیاط
A part of Iranian territory. بخشی از خاک ( سرزمین) ایران
to bruise a part of the body کبود شدن یک قسمت از بدن [پزشکی]
aliquot part charge خرج چند قسمتی
part company with a person رفاقت را با کسی بهم زدن
he took my words in good part سخنان مرا بخوبی تلقی نمود از سخنان من نرنجید
die formed part بخش قالبی حدیدهای
fixed point part جزء کسری
operative part of a deed قسمت اصلی سند
ninth part of a man خیاطی کردن دوزندگی کردن
ninth part of a man درزی
He played the part of Rostam . نقش رستم را بازی کردن ( د رتئاتر وسینما)
hot pressed part بخش پرس شده داغ
multi part stationery کاغذ متمادی با چند ورق با هم یا همراه کاربن یا بدون کاربن
aliquot part charge خرج چندجزئی
ninth part of a man لباس دوختن برای
part [ial] payment of a fine پرداخت قسمتی از جریمه
option of contract invalid in part خیار تبعیض صفقه
option of sales unfulfilled in part خیار تبعض صفقه
to make a part [ial] payment یک قسط را پرداختن
As part of my training, I spent a year abroad. درجریان کارآموزیم یکسال را در خارج گذراندم.
They live abroad for the greater part of the year. آنها بخش بیشتری از سال را در خارج زندگی می کنند.
in time بجا
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
in time بموقع
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com