Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
pass an opinion
افهار عقیده کردن
Other Matches
opinion
نظر فکر
opinion
رای
opinion
رای اندیشه
He's of another opinion.
نظر او
[مرد]
فرق دارد.
in my opinion
بعقیده من
opinion
فکر
opinion
گمان
opinion
نظر
outside opinion
رای مردم
p you if that is your opinion
جای تاسف است اگرعقیده شمااین باشد
opinion
نظریه
outside opinion
عقیده مردم
in my opinion
بنظر من
his f. opinion
عقیده ایی که پرورده وموردپسنداوست
in your
[my]
opinion
به نظر تو
[من]
opinion
عقیده
to be of the opinion that ...
به این عقیده باشند که ...
to venture an opinion
جسارتاافهار عقیده کردن
separate opinion
رایی که نافربه مسائل مختلف باشد
to state one's opinion
افهارعقیده کردن
adopting the opinion
matter religious a in ajurist of
to a to a proposal or opinion
باپیشنهادیاعقیدهای موافقت کردن
to be wedded to an opinion
بعقیدهای چسبیدن یاجداطرفداران بودن
to give an opinion
افهارعقیده کردن
to i. person with an opinion
عقیدهای رابه کسی تلقین کردن
asking for a religious opinion
استفتاء
to cherish an opinion
عقیده ایی را در مغزخودپروراندن
concurring opinion
رای موافق مشروط
consensus of opinion
اتفاق اراء
adopting the opinion
تقلید در مسائل شرعی
public opinion
افکار عمومی
opinion polls
نظرسنجی
opinion poll
نظرسنجی
separate opinion
رای جداگانه
express an opinion
افهار عقیده کردن
juristic opinion
فتوی
john's own opinion
عقیده خود جان
in my poor opinion
بعقل ناقص من
in my poor opinion
بعقیده ناقص من
to have a different view of
[ opinion about]
something
در باره موضوی عقیده دیگری داشتن
iam of the opinion that
من براین عقیده ام که
what's your view
[of it]
[or opinion
[on it]
]
?
و نظر شما
[در آن مورد]
چیست ؟
to agree in opinion
هم عقیده بودن
differences of opinion
اختلاف عقیده
[نظر]
iam of the opinion that
نظر من اینست که
religious opinion
فتوی
dissenting opinion
نظر مخالف
experts opinion
رای کارشتاس
I intend to . . . I am of the opinion that … .
بر آنم که …
It smell of opinion.
بوی پیاز می دهد
To express an opinion. To comment.
اظهار نظر کردن
public opinion polling
استخراج عقاید و اراء عمومی رفراندوم
to be of
[or share]
the same view
[or opinion]
هم عقیده بودن
Public opinion is against the project.
عقیده وآراء عمومی برضد این طرح است
In deference to public opinion.
به احترام افکار عمومی
Difference of opinion (in taste).
اختلا ف عقیده ( سلیقه )
I don't think it wise to publicly proffer a political opinion.
من فکر نمی کنم عاقلانه باشد بطور علنی عقیده سیاسی شخصی خود را بیان کرد.
pass over
عید فصح
pass on
در گذشتن
pass off
نادیده گرفتن
pass out
مردن ضعف کردن
pass by
از پهلوی چیزی رد شدن نادیده انگاشتن
pass out
ناگهان بیهوش شدن
pass on
دست بدست دادن
pass on
ردکردن
pass off
بخرج دادن قلمداد کردن
pass off
به حیله از خود رد کردن
to pass on
رخ دادن
outside pass
رد کردن چوب امدادی بادست چپ به دست راست یار
one pass
یک گذری
pass away
درگذشتن
one pass
تک گذری
pass
گذراندن
pass by
ول کردن
pass off
برطرف شدن
pass off
برگزار شدن
pass off
تاشدن
pass off
بیرون رفتن
pass on
پیش رفتن
pass away
مردن
pass over
عید فطر
two pass
دوگذری
two pass
دو گذری
to pass over
نادیده رد شدن ازپهلو
to pass over
صرف نظرکردن از
to pass over
چشم پوشیدن از
to pass on
امدن
to pass on
درگذشتن
to pass on
گذشتن
To get a pass.
امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
This too wI'll pass.
این نیز بگذرد
pass off
<idiom>
جنس را آب کردن
to pass somebody something
به کسی چیزی دادن
over-pass
پل روگذر
over-pass
پل هوایی
pass out
<idiom>
ضعیف وغش کردن
pass on
<idiom>
مردن
pass on
<idiom>
رد کردن چیزی که دیگر
pass off
<idiom>
تظاهر کردن
to pass on
پیش رفتن
to pass off
خارج شدن
to pass off
بیرون رفتن
to come to pass
واقع شدن
through pass
پاس کوتاه از میان مدافعان
second pass
گذر دوم
pass up
رد کردن صرفنظر کردن
pass under
رد شدن از جلو موج سواردیگر
pass through
دیدن
pass through
متحمل شدن
pass over
چشم پوشیدن
to come to pass
روی دادن
to pass
سدی راشکستن ودل بدریازدن
to pass a way
گذشتن
to pass off
تاشدن
to pass off
برگذارشدن گذشتن
to pass off
ازمیان رفتن
to pass for
قلمدادشدن بجای
to pass for
پذیرفته یا شناخته شدن بجای
to pass by any one
از پهلوی کسی رد شدن
to pass a way
مردن نابود شدن
to pass a way
درگذشتن
pass over
غفلت کردن
by pass
گذرگاه فرعی مسیر فرعی
by pass
اتصال کوتاه
pass
تصویب شدن
pass
رد کردن چوب امدادی
pass
یک دور حرکت در مسیرمسابقه اسکی روی اب انصراف از پرش برای انتخاب اندازههای بالاتر
pass
گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
come to pass
اتفاق افتادن
come to pass
رخ دادن
pass
معبر
pass
گذشتن
pass
گردنه
by pass
دور زدن مانع
pass
مسیر کوتاه جنگی
pass
اجازه عبور
pass
معبر جنگی
by pass
بای پاس کردن پل زدن راه فرعی ساختن اتصال کوتاه کردن مجرای فرعی
by pass
شنت کردن
pass
گذر
pass
1-اجرای حلقه یک بار. 2-یک عمل
pass
عمل حرکت دادن تمام طول نوار مغناطیسی روی نوکهای خواندن /نوشتن
pass
برنامه اسمبلر که کد اصلی را در یک عمل ترجمه میکند
pass
یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
pass
انتقال یافتن منتقل شدن
pass
صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
by pass
لوله فرعی
by pass
گذرگاه فرعی
by pass
لوله یدکی جا گذاشتن
pass
گذرگاه کارت عبور گذراندن
pass
عبورکردن
pass
رد شدن سپری شدن
pass
اجتناب کردن
pass
رایج شدن
pass
رخ دادن
pass
سبقت گرفتن از خطور کردن
pass
پاس
pass
وفات کردن
pass
تصویب کردن قبول شدن
pass
راه
pass
تمام شدن
pass
عبور کردن
pass
گذرگاه
pass
پروانه
pass
کلمه عبور
pass
جواز
pass
جواز گذرنامه
pass
بلیط
pass
گذراندن تصویب شدن
pass
قبول کردن
pass
گذر عبور
pass
گردونه گدوک
pass
پاس دادن
band pass
نوار گذر
band pass
باندعبور
to pass a dividend
سود سهام کسی را به او اطلاع دادن
to pass the buck to somebody
مسئولیت ناخوشایند
[تقصیر یا زحمت]
را به کسی دادن
amountain pass
شعب
to pass off a counterfeit
چیز قلب یا سکه ناسره رابخرج دادن
to pass the buck
<idiom>
مسئولیت ناخوشایند
[تقصیر یا زحمت]
را به دیگری دادن
amountain pass
گدوک
to pass muster
در بازدیدارتش و مانند انها
to pass a dividend
سود کسی را درموقع خودندادن
to pass a resolution
مقر رداشتن
band pass
نوار عبور
band pass
صافی میان گذر
backward pass
پاس عرضی یا به عقب
bach pass
پاس به عقب
to pass by any thing
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
to pass by any thing
رعایت نکردن
amountain pass
راه باریک درکوه
to pass in review
سان دیدن
to pass into silence
فراموش شدن
to pass into silence
مسکوت عنه ماندن
to pass muster
پذیرفته شدن
amountain pass
گردنه
to pass one's view
از نظرگذشتن
to pass a disease on
بیماری منتقل کردن
two pass assmbler
هم گذر دو گذری
wall pass
پاس مستقیم
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com