Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
pass reciever
دریافت کننده مجاز پاس
Other Matches
d.c. reciever
گیرنده جریان دائم
reciever
گیرنده
head reciever
هدفون
head reciever
گوشی
primary reciever
دریافت کننده توپ که هدف اصلی پاس است
directional reciever
گیرنده جهت دار
automatic send/reciever
ارسال و دریافت خودکار
pass off
به حیله از خود رد کردن
pass off
بخرج دادن قلمداد کردن
pass off
نادیده گرفتن
pass on
پیش رفتن
pass on
در گذشتن
pass off
بیرون رفتن
pass on
ردکردن
pass on
دست بدست دادن
pass out
ناگهان بیهوش شدن
pass out
مردن ضعف کردن
pass over
عید فصح
pass over
عید فطر
pass over
غفلت کردن
pass over
چشم پوشیدن
pass off
تاشدن
pass off
برگزار شدن
by pass
لوله یدکی جا گذاشتن
by pass
شنت کردن
by pass
بای پاس کردن پل زدن راه فرعی ساختن اتصال کوتاه کردن مجرای فرعی
by pass
گذرگاه فرعی مسیر فرعی
by pass
اتصال کوتاه
come to pass
اتفاق افتادن
come to pass
رخ دادن
This too wI'll pass.
این نیز بگذرد
pass by
ول کردن
one pass
تک گذری
one pass
یک گذری
outside pass
رد کردن چوب امدادی بادست چپ به دست راست یار
pass away
مردن
pass away
درگذشتن
pass by
از پهلوی چیزی رد شدن نادیده انگاشتن
pass off
برطرف شدن
pass through
متحمل شدن
pass through
دیدن
two pass
دوگذری
two pass
دو گذری
to pass over
نادیده رد شدن ازپهلو
to pass over
صرف نظرکردن از
to pass over
چشم پوشیدن از
to pass on
رخ دادن
to pass on
امدن
to pass on
درگذشتن
To get a pass.
امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
pass off
<idiom>
جنس را آب کردن
to pass somebody something
به کسی چیزی دادن
over-pass
پل روگذر
over-pass
پل هوایی
pass out
<idiom>
ضعیف وغش کردن
pass on
<idiom>
مردن
pass on
<idiom>
رد کردن چیزی که دیگر
pass off
<idiom>
تظاهر کردن
to pass on
گذشتن
to pass on
پیش رفتن
to pass a way
گذشتن
to pass
سدی راشکستن ودل بدریازدن
to come to pass
روی دادن
to come to pass
واقع شدن
through pass
پاس کوتاه از میان مدافعان
second pass
گذر دوم
pass up
رد کردن صرفنظر کردن
pass under
رد شدن از جلو موج سواردیگر
to pass a way
درگذشتن
to pass a way
مردن نابود شدن
to pass off
خارج شدن
to pass off
بیرون رفتن
to pass off
تاشدن
to pass off
برگذارشدن گذشتن
to pass off
ازمیان رفتن
to pass for
قلمدادشدن بجای
to pass for
پذیرفته یا شناخته شدن بجای
to pass by any one
از پهلوی کسی رد شدن
pass
گردنه
pass
اجازه عبور
pass
معبر جنگی
pass
گذرگاه کارت عبور گذراندن
pass
عبورکردن
pass
کلمه عبور
pass
جواز
pass
گذراندن تصویب شدن
pass
بلیط
pass
جواز گذرنامه
pass
پروانه
pass
گردونه گدوک
pass
راه
pass
گذرگاه
pass
گذر عبور
pass
اجتناب کردن
pass
معبر
pass
گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
pass
انتقال یافتن منتقل شدن
pass
یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
pass
صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
pass
برنامه اسمبلر که کد اصلی را در یک عمل ترجمه میکند
pass
1-اجرای حلقه یک بار. 2-یک عمل
pass
گذر
pass
گذراندن
pass
مسیر کوتاه جنگی
pass
تصویب شدن
pass
رد کردن چوب امدادی
pass
یک دور حرکت در مسیرمسابقه اسکی روی اب انصراف از پرش برای انتخاب اندازههای بالاتر
pass
رایج شدن
by pass
گذرگاه فرعی
pass
پاس دادن
pass
پاس
pass
قبول کردن
pass
گذشتن
pass
سبقت گرفتن از خطور کردن
pass
وفات کردن
pass
تمام شدن
pass
عبور کردن
pass
تصویب کردن قبول شدن
pass
عمل حرکت دادن تمام طول نوار مغناطیسی روی نوکهای خواندن /نوشتن
pass
رخ دادن
by pass
دور زدن مانع
by pass
لوله فرعی
pass
رد شدن سپری شدن
spot pass
پاسی که بجای فرستادن به بازیگر به نقطه معینی فرستاده میشود
to bring to pass
بوقوع رساندن
shovel pass
پاس اززیر بازو
to pass one's word
قول دادن
slap pass
پاس اریب
three pass assembler
همگذار سه گذره
suicide pass
پاس به دریافت کننده از پشت سرش
snap pass
پاس سریع با پیچش سریع مچ
spot pass
پاس غیرمستقیم
shovel pass
پاس از زیر بازو
roll pass
رخده نورد
screen pass
پاس کوتاه به جلو پشت سددفاعی
sprint pass
مبادله نامرئی چوب امدادی
to pass the buck to somebody
مسئولیت ناخوشایند
[تقصیر یا زحمت]
را به کسی دادن
sea pass
پروانه عبور که به کشتی بی طرف میدهند
sell the pass
خیانت به مرام دسته خودکردن
sell to pass
خیانت به مرام دسته خودکردن
to get a pass in physics
در امتحان فیزیک قبول شدن
to pass the ball to somebody
توپ را به کسی پاس دادن
to pass the buck
<idiom>
مسئولیت ناخوشایند
[تقصیر یا زحمت]
را به دیگری دادن
roll pass
کالیبر نورد
pass a judgement
قضاوت کردن
jump pass
پاس در حال پرش
To pass a bI'll through parliament .
لایحه یی را از مجلس گذراندن
To pass the exam on the first try.
یک ضرب در امتحان قبول شدن
to pass one's view
از نظرگذشتن
to pass one's word for another
از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
I could pass for a Greek .
می توانم خودم رایونانی جابزنم
free pass
مجوزورود
boarding pass
کارتمخصوصیکهمسافرانباید بههمراهداشتهباشند
triangle pass
پاس مثلثی
triangular pass
پاس مثلثی
ore pass
عبورسنگمعدن
by-pass taxiway
محلعبورلولهآب
two pass assembler
همگذار دو گذره
two pass assembler
همگذار دوعبوری
two pass assmbler
هم گذر دو گذری
To pass an examination .
درامتحان قبول شدن
to pass off a counterfeit
چیز قلب یا سکه ناسره رابخرج دادن
pass muster
<idiom>
آزمایش را با موفقیت
to pass a dividend
سود سهام کسی را به او اطلاع دادن
to pass a dividend
سود کسی را درموقع خودندادن
to pass a resolution
مقر رداشتن
to pass a disease on
بیماری منتقل کردن
make a pass at someone
<idiom>
pass the buck
<idiom>
مسئولیت خودرا به دیگری دادن
to pass by any thing
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
to pass by any thing
رعایت نکردن
bach pass
پاس به عقب
to pass in review
سان دیدن
to pass into silence
فراموش شدن
to pass into silence
مسکوت عنه ماندن
to pass muster
پذیرفته شدن
to pass muster
در بازدیدارتش و مانند انها
wall pass
پاس مستقیم
one pass assambler
همگذار یک مرحلهای اسمبلر تک گذاره
khyber pass
تنگه خیبر
blind pass
کالیبر کور
inside pass
مبادله چوب در امدادی
hook pass
پاس هوکی
high pass
پاس بلند
blooming pass
کالیبر شمشه
bonus pass
پاس زمینی
gravel pass
شن گیر
foream pass
پاس با ساعد
lateral pass
پاس توپ فوتبال از پهلو
lead pass
پاس به یار
lift pass
پاس عمقی
blind pass
پاس بدون دید یار
blind pass
پاس کور
one and half pass
یک و نیم گذری
offside pass
پاس افساید
multi pass
چند گذری
mountain pass
گردنه
pass water
ادرار کردن
low pass
پایین گذر
loop pass
پاس قوسی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com