Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
pass shooting
شکار مرغابی هنگام گذشتن ازبالای موضع شکارچی
Other Matches
shooting
تیراندازی
shooting
تیر
shooting
تیراندازی درمیدان تیر تیرباران کردن
shooting
باتیر زدن
shooting
شوت بسوی دروازه
shooting
شکار باتفنگ
shooting
رمایه
shooting
جوانه
trouble shooting
رفع گیر
trouble shooting
رفع عیب کردن رفع گیر کردن
shooting galleries
میدان تیراندازی تمرینی
trouble shooting
رفع اشکال
wing shooting
شکار یا نشانه روی مرغان شکاری در حال پرواز
shooting stick
صندلی عصایی
popinjay shooting
کمانگیری با تیرهای نوک کندبه پرندگان مصنوعی
shooting gallery
میدان تیراندازی تمرینی
adobe shooting
خرج گذاری مسدود
shooting line
خط موازی هدف که پای کمانگیران در تیراندازی روی ان قرارمی گیرد
shooting iron
اسلحه گرم
shooting ckock
ساعت مسابقه
shooting sticks
صندلی عصایی
shooting sticks
صندلی جمعشو و متحرک
shooting star
ستاره ثاقب
clout shooting
تیراندازی به هدف بزرگ ازمسافت 021 تا 081 متری باتیر و کمان
shooting position
حالت بدن و اسلحه در تیراندازی
shooting stick
صندلی جمعشو و متحرک
flights shooting
مسابقه مسافت نه هدف
execute by shooting
تیرباران کردن
decoy shooting
شکار به کمک مرغ دام
school shooting
تیراندازی در مدرسه
shooting star
تیرشهاب
shooting stars
شهاب ثاقب
shooting stars
ستاره ثاقب
shooting stars
تیرشهاب
shooting star
شهاب ثاقب
instinctive shooting
هدفگیری بدون کمک وسایل دید
olympic trench shooting
مسابقه تیراندازی المپیک با 5تیر از 5 موضع مختلف
shooting adjustment keys
دکمه
horse racing and shooting
سبق رمایه
pass on
پیش رفتن
pass by
ول کردن
to pass on
درگذشتن
pass away
درگذشتن
pass off
برگزار شدن
pass away
مردن
one pass
تک گذری
pass out
مردن ضعف کردن
pass through
دیدن
one pass
یک گذری
outside pass
رد کردن چوب امدادی بادست چپ به دست راست یار
pass under
رد شدن از جلو موج سواردیگر
pass off
برطرف شدن
come to pass
رخ دادن
pass by
از پهلوی چیزی رد شدن نادیده انگاشتن
pass on
در گذشتن
pass on
ردکردن
pass on
دست بدست دادن
pass out
ناگهان بیهوش شدن
pass off
بخرج دادن قلمداد کردن
pass over
عید فصح
pass over
عید فطر
pass over
غفلت کردن
pass over
چشم پوشیدن
pass off
به حیله از خود رد کردن
pass off
نادیده گرفتن
pass off
بیرون رفتن
pass off
تاشدن
pass through
متحمل شدن
pass up
رد کردن صرفنظر کردن
second pass
گذر دوم
to pass over
چشم پوشیدن از
to pass over
صرف نظرکردن از
to pass over
نادیده رد شدن ازپهلو
two pass
دو گذری
two pass
دوگذری
over-pass
پل هوایی
To get a pass.
امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
This too wI'll pass.
این نیز بگذرد
pass off
<idiom>
جنس را آب کردن
pass off
<idiom>
تظاهر کردن
pass on
<idiom>
رد کردن چیزی که دیگر
pass on
<idiom>
مردن
pass out
<idiom>
ضعیف وغش کردن
over-pass
پل روگذر
to pass somebody something
به کسی چیزی دادن
to pass on
رخ دادن
to pass on
امدن
to pass on
گذشتن
through pass
پاس کوتاه از میان مدافعان
to come to pass
واقع شدن
to pass off
خارج شدن
to come to pass
روی دادن
to pass
سدی راشکستن ودل بدریازدن
to pass a way
گذشتن
to pass a way
درگذشتن
to pass a way
مردن نابود شدن
to pass by any one
از پهلوی کسی رد شدن
to pass for
پذیرفته یا شناخته شدن بجای
to pass for
قلمدادشدن بجای
to pass off
ازمیان رفتن
to pass off
برگذارشدن گذشتن
to pass off
تاشدن
to pass off
بیرون رفتن
to pass on
پیش رفتن
pass
معبر جنگی
pass
گذرگاه کارت عبور گذراندن
pass
عبورکردن
pass
کلمه عبور
pass
جواز
by pass
شنت کردن
pass
برنامه اسمبلر که کد اصلی را در یک عمل ترجمه میکند
pass
بلیط
pass
عمل حرکت دادن تمام طول نوار مغناطیسی روی نوکهای خواندن /نوشتن
pass
گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
by pass
بای پاس کردن پل زدن راه فرعی ساختن اتصال کوتاه کردن مجرای فرعی
pass
گذراندن تصویب شدن
by pass
گذرگاه فرعی مسیر فرعی
pass
1-اجرای حلقه یک بار. 2-یک عمل
by pass
لوله یدکی جا گذاشتن
pass
اجازه عبور
pass
صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
pass
تصویب شدن
pass
رد کردن چوب امدادی
pass
یک دور حرکت در مسیرمسابقه اسکی روی اب انصراف از پرش برای انتخاب اندازههای بالاتر
by pass
لوله فرعی
pass
انتقال یافتن منتقل شدن
pass
معبر
pass
یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
pass
گردنه
by pass
گذرگاه فرعی
by pass
دور زدن مانع
pass
مسیر کوتاه جنگی
pass
جواز گذرنامه
pass
پروانه
come to pass
اتفاق افتادن
pass
سبقت گرفتن از خطور کردن
pass
رخ دادن
pass
پاس
pass
وفات کردن
pass
تمام شدن
pass
قبول کردن
pass
تصویب کردن قبول شدن
pass
رد شدن سپری شدن
pass
عبور کردن
pass
گذشتن
by pass
اتصال کوتاه
pass
گذر
pass
گردونه گدوک
pass
راه
pass
گذرگاه
pass
گذر عبور
pass
اجتناب کردن
pass
گذراندن
pass
رایج شدن
pass
پاس دادن
to pass a resolution
مقر رداشتن
spot pass
پاسی که بجای فرستادن به بازیگر به نقطه معینی فرستاده میشود
spot pass
پاس غیرمستقیم
snap pass
پاس سریع با پیچش سریع مچ
suicide pass
پاس به دریافت کننده از پشت سرش
to pass in review
سان دیدن
to pass a dividend
سود کسی را درموقع خودندادن
to pass a dividend
سود سهام کسی را به او اطلاع دادن
sprint pass
مبادله نامرئی چوب امدادی
to pass into silence
فراموش شدن
three pass assembler
همگذار سه گذره
to pass muster
پذیرفته شدن
amountain pass
گردنه
to bring to pass
بوقوع رساندن
to pass one's word
قول دادن
to pass by any thing
رعایت نکردن
to pass into silence
مسکوت عنه ماندن
amountain pass
گدوک
to pass muster
در بازدیدارتش و مانند انها
to pass by any thing
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
to pass off a counterfeit
چیز قلب یا سکه ناسره رابخرج دادن
pass rush
حمله مدافعان به پاس دهنده
pass the buck
<idiom>
مسئولیت خودرا به دیگری دادن
make a pass at someone
<idiom>
To pass an examination .
درامتحان قبول شدن
to pass a disease on
بیماری منتقل کردن
pass a judgement
قضاوت کردن
to get a pass in physics
در امتحان فیزیک قبول شدن
to pass the ball to somebody
توپ را به کسی پاس دادن
to pass the buck
<idiom>
مسئولیت ناخوشایند
[تقصیر یا زحمت]
را به دیگری دادن
to pass the buck to somebody
مسئولیت ناخوشایند
[تقصیر یا زحمت]
را به کسی دادن
pass muster
<idiom>
آزمایش را با موفقیت
sell to pass
خیانت به مرام دسته خودکردن
to pass one's view
از نظرگذشتن
to pass one's word for another
از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
I could pass for a Greek .
می توانم خودم رایونانی جابزنم
triangle pass
پاس مثلثی
triangular pass
پاس مثلثی
two pass assembler
همگذار دو گذره
two pass assembler
همگذار دوعبوری
two pass assmbler
هم گذر دو گذری
wall pass
پاس مستقیم
by-pass taxiway
محلعبورلولهآب
ore pass
عبورسنگمعدن
boarding pass
کارتمخصوصیکهمسافرانباید بههمراهداشتهباشند
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com