English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
pass water ادرار کردن
Other Matches
pass معبر
two pass دو گذری
two pass دوگذری
pass off بخرج دادن قلمداد کردن
second pass گذر دوم
pass up رد کردن صرفنظر کردن
pass under رد شدن از جلو موج سواردیگر
pass out <idiom> ضعیف وغش کردن
pass through دیدن
pass through متحمل شدن
pass over چشم پوشیدن
pass over غفلت کردن
pass over عید فطر
pass over عید فصح
pass out مردن ضعف کردن
pass out ناگهان بیهوش شدن
pass گذراندن
pass گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
pass یک دور حرکت در مسیرمسابقه اسکی روی اب انصراف از پرش برای انتخاب اندازههای بالاتر
pass رد کردن چوب امدادی
pass تصویب شدن
pass صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
pass انتقال یافتن منتقل شدن
pass یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
pass برنامه اسمبلر که کد اصلی را در یک عمل ترجمه میکند
pass عمل حرکت دادن تمام طول نوار مغناطیسی روی نوکهای خواندن /نوشتن
pass 1-اجرای حلقه یک بار. 2-یک عمل
pass گذر
pass on دست بدست دادن
pass on ردکردن
to come to pass روی دادن
by pass لوله فرعی
by pass گذرگاه فرعی
by pass دور زدن مانع
by pass لوله یدکی جا گذاشتن
by pass شنت کردن
by pass بای پاس کردن پل زدن راه فرعی ساختن اتصال کوتاه کردن مجرای فرعی
by pass گذرگاه فرعی مسیر فرعی
by pass اتصال کوتاه
to pass somebody something به کسی چیزی دادن
come to pass اتفاق افتادن
come to pass رخ دادن
pass on <idiom> مردن
over-pass پل روگذر
over-pass پل هوایی
one pass تک گذری
pass on در گذشتن
pass on پیش رفتن
pass off نادیده گرفتن
pass off به حیله از خود رد کردن
pass off بیرون رفتن
pass off تاشدن
pass off برگزار شدن
pass off برطرف شدن
pass by ول کردن
pass by از پهلوی چیزی رد شدن نادیده انگاشتن
pass away درگذشتن
pass away مردن
outside pass رد کردن چوب امدادی بادست چپ به دست راست یار
pass off <idiom> جنس را آب کردن
pass off <idiom> تظاهر کردن
one pass یک گذری
pass on <idiom> رد کردن چیزی که دیگر
pass معبر جنگی
to pass on امدن
to pass on رخ دادن
to pass over چشم پوشیدن از
to pass over صرف نظرکردن از
to pass over نادیده رد شدن ازپهلو
To get a pass. امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
This too wI'll pass. این نیز بگذرد
pass گذشتن
pass عبور کردن
pass رد شدن سپری شدن
pass تصویب کردن قبول شدن
pass رخ دادن
pass قبول کردن
to pass on درگذشتن
to pass on گذشتن
to pass on پیش رفتن
to pass for قلمدادشدن بجای
to pass for پذیرفته یا شناخته شدن بجای
to pass by any one از پهلوی کسی رد شدن
to pass a way مردن نابود شدن
to pass a way درگذشتن
to pass a way گذشتن
to pass سدی راشکستن ودل بدریازدن
to come to pass واقع شدن
to pass off ازمیان رفتن
to pass off برگذارشدن گذشتن
through pass پاس کوتاه از میان مدافعان
to pass off تاشدن
to pass off بیرون رفتن
to pass off خارج شدن
pass تمام شدن
pass گذرگاه
pass گذر عبور
pass پاس
pass کلمه عبور
pass گردونه گدوک
pass اجازه عبور
pass سبقت گرفتن از خطور کردن
pass راه
pass پاس دادن
pass رایج شدن
pass گذرگاه کارت عبور گذراندن
pass عبورکردن
pass مسیر کوتاه جنگی
pass بلیط
pass پروانه
pass اجتناب کردن
pass جواز گذرنامه
pass گردنه
pass گذراندن تصویب شدن
pass جواز
pass وفات کردن
mountain pass گردنه
to pass into silence فراموش شدن
make a pass at someone <idiom>
to pass into silence مسکوت عنه ماندن
foream pass پاس با ساعد
multi pass چند گذری
offside pass پاس افساید
low pass پایین گذر
to pass muster پذیرفته شدن
loop pass پاس قوسی
lift pass پاس عمقی
lead pass پاس به یار
lateral pass پاس توپ فوتبال از پهلو
khyber pass تنگه خیبر
jump pass پاس در حال پرش
inside pass مبادله چوب در امدادی
hook pass پاس هوکی
to pass muster در بازدیدارتش و مانند انها
high pass پاس بلند
to get a pass in physics در امتحان فیزیک قبول شدن
to pass a dividend سود سهام کسی را به او اطلاع دادن
to pass a dividend سود کسی را درموقع خودندادن
drop pass پاس بعقت
to pass the buck <idiom> مسئولیت ناخوشایند [تقصیر یا زحمت] را به دیگری دادن
docl pass گواهی که پس از پرداخت هزینههای لنگرگاه به صاحب کشتی داده میشود
to pass by any thing رعایت نکردن
docl pass گواهی ورود به لنگرگاه یاخروج از ان
dig pass پاس از نزدیک زمین
diamond pass رخده الماسی
diagonal pass پاس مورب
pass the buck <idiom> مسئولیت خودرا به دیگری دادن
to pass the buck to somebody مسئولیت ناخوشایند [تقصیر یا زحمت] را به کسی دادن
dummy pass معبر کور
to pass the ball to somebody توپ را به کسی پاس دادن
to pass a resolution مقر رداشتن
to pass a disease on بیماری منتقل کردن
diamond pass کالیبر الماسی
to pass by any thing از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
gravel pass شن گیر
flip pass پاس کوتاه از زیر بازو پاس سریع با استفاده از مچ
flat pass رخده مسطح
flat pass پاس به دریافت کننده درمنطقه بالا
shovel pass پاس از زیر بازو
pass an opinion افهار عقیده کردن
sell to pass خیانت به مرام دسته خودکردن
pass shooting شکار مرغابی هنگام گذشتن ازبالای موضع شکارچی
pass rusher مدافع خط
pass rush حمله مدافعان به پاس دهنده
pass reciever دریافت کننده مجاز پاس
pass pattern مسیر منحنی که گیرنده پاس برای گرفتن توپ طی میکند
triangular pass پاس مثلثی
spot pass پاس غیرمستقیم
spot pass پاسی که بجای فرستادن به بازیگر به نقطه معینی فرستاده میشود
sprint pass مبادله نامرئی چوب امدادی
triangle pass پاس مثلثی
suicide pass پاس به دریافت کننده از پشت سرش
snap pass پاس سریع با پیچش سریع مچ
sell the pass خیانت به مرام دسته خودکردن
slap pass پاس اریب
two pass assmbler هم گذر دو گذری
pass a judgement قضاوت کردن
sea pass پروانه عبور که به کشتی بی طرف میدهند
screen pass پاس کوتاه به جلو پشت سددفاعی
roll pass رخده نورد
roll pass کالیبر نورد
wall pass پاس مستقیم
push pass پاس با فشارچوب بجای ضربه
push pass پاس با بغل پا
preceding pass کالیبر مقدماتی
two pass assembler همگذار دوعبوری
shovel pass پاس اززیر بازو
two pass assembler همگذار دو گذره
to pass one's word for another از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
to pass one's view از نظرگذشتن
pass a remark سخنی گفتن
pass a line رد کردن طناب
pass a judgment رای دادن
pass a judgment حکم دادن
overhead pass پاس با دو دست از بالای سر
three pass assembler همگذار سه گذره
outlet pass پاس از زیر حلقه
one pass compiler کامپایلر تک گذر
one pass assemler همگذار تک گذری
one pass assembler برنامه اسمبلر که در یک عمل که اصل را ترجمه میکند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com