Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (10 milliseconds)
English
Persian
passage money
کرایه
passage money
کرایه مسافر
passage money
خوراک
passage money
غذا
passage money
راه
passage money
تاکردن
passage money
معاش کردن
Other Matches
Money for jam . Money for old rope .
پول یا مفتی
Protection money. Racket money.
باج سبیل
money begets money
<idiom>
پول پول می آورد
passage
عبارت فقره
passage
انتقال از حالتی به حالت دیگر
passage
معبر
passage
ممر
passage
دریا کرایه
right of passage
حق عبور
passage way
گذرگاه
passage way
راهرو
passage
عبور سفر
passage
انقضا
passage
نقل قول
passage
تصویب قطعه
passage
گذرگاه
passage
سفردریا راهرو
passage
انقضاء
passage
سپری شدن
passage
اجازه عبور
passage
پاساژ راهرو
passage
حق عبور
passage
عبور
passage
گذر
passage
عبارت منتخبه از یک کتاب
passage
رویداد کارکردن مزاج
passage
دالان
passage
راه
passage
راه عبور
passage
سرسرا
passage
تیمچه
passage
راهرو
to block a passage
مسدود کردن یک راه
auditory passage
مجرای گوش
[کالبد شناسی بدن انسان]
rites of passage
مناسک گذر
to fret a passage
رخنه کردن
back passage
راستروده
exhaust passage
گذرگاه خروجی
bird of passage
مرغ مهاجر
current passage
عبور جریان
back passage
مقعد
safe passage
مجوزعبور مجوزترددمطمئن
With passage of time .
با گذشت زمان
apogee passage
اوجعبور
we had a stormy passage
یک سفر طوفانی داشتیم
birds of passage
مرغان مهاجریا مسافر
bird of passage
شخص مهاجر وخانه بدوش
to fret a passage
راهی رابوسیله سایش بازکردن
innocent passage
عبور بدون ضرر
passage of lines
عبور از خط
passage of arms
زد و خورد
passage of arms
جنگ
passage of arms
رزم
passage of arms
نبرد
passage at arms
پیکار
passage at arms
زدو خورد
oil passage
عبور روغن
passage of lines
عبور کردن ازخط یک یکان دیگر
meridian passage
گذر ازدایره نیمروز transit,culminate : syn
it is a passage from gulistan
اقتباس از گلستان است
it is a passage from gulistan
فقره یا عبارتی از گلستان است
innocent passage
مثل حالتی که دولتی قوای خود را جهت سوار کردن به کشتی از خاک کشور دیگری با رضایت ان کشور بدون حالت تهاجمی عبور دهد
meridian passage
گذرنصف النهاری
purple passage
نوشته اراسته به صنایع بدیعی
passage at arms
نبرد مواقعه
single passage crusher
سنگ شکن یک طبقه
A passage frome the book of gulistan.
عبارتی از کتاب گلستان
After all that money is of no use.
تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
He is in the money.
پول پارومی کند ( خیلی ثروتمند است )
near money
شبه پول
money on d.
پول سپرده
i have no money about me
با خود هیچ پولی ندارم
value for money
قدرت خرید پول
his money is more than can
ازانست که بتوان شمرد
his money is more than can
پولیش بیش
he is f. of money
پول فراوان دارد
money on d.
وجه امانعی
even money
مبلغ مساوی در شرط بندی
f. money
پول فراوان
value of money
ارزش پول
value for money
ارزش پول
we are want of money
ما نیازمند پول هستیم به پول احتیاج داریم
take in (money)
<idiom>
رسیدن
near with one's money
خسیس
money
جایزه نقدی
money
مسکوک ثروت
be in the money
<idiom>
پول پارو کردن
money
سکه
money
پول
be in the money
<idiom>
در پول غلت خوردن
money
اسکناس
penury of money
کمیابی پول
penury of money
قحط پول
possession money
حق الاجرا
pin money
<idiom>
پول خرده خرجی
have money to burn
<idiom>
پول از پارو بالا رفتن
have money to burn
<idiom>
بی پروا خرج کردن
money well spent
<idiom>
پولی که هدر نرفته
put one's money on something
<idiom>
بر سر چیزی شرط بستن
money for jam
<idiom>
پول باد آورده
money for jam
<idiom>
پول بی دردسر
do not coin money
<idiom>
پول چاپ نکردن
[پول چاپ نمی کنم]
time is money
<idiom>
وقت طلاست
possession money
حق النسبی
ready money
پول فراهم شده
ready money
پول موجود
ready money
پول نقد
raise money
جمع اوری کردن پول
raise money
فراهم کردن پول
save money
پس انداز کردن
save money
به دقت خرج کردن
purchase money
قیمت جنس
purchase money
در CL ثمن
promotion money
دستمزدی که به موسسین شرکت برای خدماتشان پرداخت میشود
prize money
پولی که از فروش غنیمت دریایی بدست می اید
possession money
حق الحفظ دستمزدی که در برای اجرای حکم تملیک یا صیانت ملک تملیک شده از طریق اجرای حکم به مامور اجراداده میشود
to be rolling in money
<idiom>
تو پول غلت زدن
[اصطلاح]
money can't buy everything
<idiom>
پول خوشبختی نمی آورد
mortgage money
پول قرضی
mortgage money
پول رهنی
money worth
چیزی که بپول بیزرد
money worth
پول بها
money worth
بهای پول
money worth
برابر پول
money wage
مزد پولی
money supply
عرضه پول
money stock
عرضه پول
money stock
حجم پول در گردش
money spinner
کارتنه کوچک که انرا نشانه خوشبختی و وسیله پیدا شدن پول میدانند
money pot
دخل
money pot
غلک
money player
ارائه کننده بهترین بازی درموقعیتهای دشوار
money on deposit
پول سپرده
money on deposit
وجه امانی
quasi money
شبه پول
to scrape up
[money]
چیزی را به مرور زمان کم کم جمع کردن
[پول]
borrowed money
پول قرض گرفته شده
You will need to spend some money on it.
تو باید برایش پول خرج بکنی.
velocity of money
سرعت پول
Money peters out.
پول کم کم تمام می شود.
onother's money
پول شخصی دیگر
onother's money
پول دیگری
I'm not made of money!
<idiom>
من که پولدار نیستم!
[اصطلاح روزمره]
odd money
یک اسکناس 01 ریالی
oceans of money
یک دنیا پول
neutrality of money
بدون تاثیربودن پول
neutrality of money
خنثی بودن پول
quantity of money
مقدار پول
To count the money .
پول شمردن
appearance money
پولی که به افراد مشهور برای حضور در محافل پرداخت میشود
wildcat money
پول بدون پشتوانه
Money is no object at all .
پول اصلا" مطرح نیست
for love or money
<idiom>
به هر شکلی
volume of money
حجم پول
rake in the money
<idiom>
ایجاد تعجب
veil of money
نظریهای که براساس ان پول فقط بعنوان پوشش برای کالاها و خدمات بحساب می اید
veil of money
حجاب پول
money to burn
<idiom>
بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
He is a money -bags.
<proverb>
مالامال از پول است .
Time is money.
<proverb>
وقت طلاست .
Changing money
تبدیل پول و ارز
I am running out of money .
پول من تمام شد.
[من دیگر پول ندارم.]
trust money
پول امانی
We divided the money among ourselves .
پول را بین خودمان قسمت
Could you lend me some money ?
می توانی یک قدری به من پول قرض بدهی ؟
danger money
مزدوحقالزحمهانجام کاریخطرناک
Count the money to see if it is right.
پو ؟ را بشما ؟ ببین درست است
Take your money out of your pocket.
پولت را از جیب دربیاور
He owes me some money.
از او پول می خواهم (طلب دارم )
He got the money from me by a trick.
با حقه وکلک پول را از من گرفت
pocket money .
پول تو جیبی ( مقرری روزانه ؟ هفتگه یا غیره )
He is saving his money.
پولهایش راجمع می کند
To be wallowing in money .
غرق درپول بودن
To touch someone for money.
کسی راتیغ زدن ( ازاو پول گرفتن )
I am pinched for money.
دست وبالم تنگ است (تحت فشار مالی )
To swindle money out of somebody.
با تقلب پول از کسی گرفتن ( درآوردن )
To put some money aside .
پولی را کنا رگذاشتن ( ذخیره ساختن )
To be a money grubber.
پول پرست بودن
To raise money.
پول فراهم کردن
My only problem is money .
تنها گرفتاریم پول است ( محتاج آن هستم )
gate money
پولبلیطورودیه
token money
پول فرعی
to take eggs for money
کردن
sound money
پول قوی
soft money
پول ضعیف
smart money
مطلع
smart money
غرامت پولی که دولت بسربازان وملوانان زخمی ومصدوم میدهد
smart money
خسارت
smart money
پاداش زیان
short of money
کم پول
scant of money
بی پول
scant of money
کم پول
salvage money
جایزه نجات کشتی یا محموله
role of money
نقش پول
retention money
پول گرویی
retention money
مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
requistion for money
پول
requistion for money
درخواست
sound money
پول سالم
supply of money
عرضه پول
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com