Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 202 (9 milliseconds)
English	Persian
passive play	بازی غیرفعال
passive play	اتلاف وقت
Other Matches
passive	پدافندغیر عامل بی بهره
passive	غیر عامل
passive	غیر فعال
passive	پذیرا
passive	نافعال
passive	کنش پذیر
passive	غیر فعال مطیع وتسلیم
passive	دستخوش عامل خارجی
passive	بیحال
passive	تاثرپذیر
passive	مبارزه منفی
passive	دفاع بدون تیراندازی
passive	اثر ناپذیر
passive	کم اثرپذیر
passive	بی اراده
passive	وقت کشی بدون اجرای فن
passive	انفعالی کارپذیر
passive	مفعول
passive	منفعل
passive	انفعالی
passive	تابع
passive	مفعولی
indirect passive	فعل مجهولی که مغعول غیرصریح ان فاعل ان شده باشد
passive smoking	فردیغیرسیگاریکهدرجائیحضورداردکهافرادیدرحالسیگارکشیدنهستند
passive element	جزء غیرفعال
passive element	عنصر غیرعامل
the passive voive	فعل مجهول
passive element	عنصرغیرفعال
passive vocabulary	واژگان نافعال
passive element	یکان غیر فعال
passive sonar	ردیاب غیر فعال
the passive voice	بنای مجهول
passive sodomy	ابنه
passive sodomy	مابونیت
the passive voice	فعل مجهول
passive memory	حافظه منفعل
passive obedience	اطاعت صرف
passive obedience	فرمانبرداری ازروی بردباری یا بی ارادگی
passive graphics	گرافیک منفعل
passive resistance	خود داری از قبول یاموافقت
passive absorption	جذب غیرفعال
the passive voive	بنا مجهول
passive debt	وام بی بهره
passive defense	دفاع غیر عامل
passive defense	پدافند غیرعامل
passive device	دستگاه منفعل
passive trade balance	توازن تجارتی منفی
passive particpial abjective	اسم مفعولی که بطورصفت بکاررود
passive trade balance	فزونی واردات بر صادرات
passive particpial abjective	صفت اسم مفعولی
passive earth pressure	فشار مقاوم خاک
oral passive type	سنخ دهانی- پذیرشی
passive fiscal policy	سیاست مالی غیر فعال
passive aggressive character	منش نافعال- پرخاشگر
passive earth pressure	رانش مقاوم خاک
passive four terminal network	شبکه چهار قطبی بی اثر
to play the d.	شیطنت کردن
play up	تاکید کردن
to play with something	چیزیرا بازیچه پنداشتن بچیزی ور رفتن
we used to play there	ما انجا بازی میکردیم
we used to play there	.......
by-play	حرکات یا مکالمات فرعی
by-play	حرکات یا مکالمات کنار صحنه
by-play	کار یا نمایش ثانوی
to play	با وسائل پست سو استفاده کردن
to play at	خواهی نخواهی اقدام کردن
to play at	شرکت کردن در
to play upon	گول زدن
to play at d.	تخته نرد بازی کردن
to play one f.	بکسی ناروزدن
to play off	سنگ رویخ کردن
to play off	از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
to play it	با وسائل پست سو استفاده کردن از
to play in or out	با نواختن ارغنون یا سازدیگرواردیا خارج کردن
to play first f.	پیش قدم بودن
to play first f.	ویولون اول
to play up	درست و حسابی بازی کردن
to play upon	سو استفاده کردن از
to play away	ببازی گذرانیدن درقمارباختن
to play at	داخل شدن در
play up to	پشتیبانی کردن از
play down <idiom>	ارزش چیزی را پایین آوردن
play by play	پخش رادیویی
play by play	پخش رادیویی مسابقه
play down	بازی در وقت اضافه
play for one	حفظ توپ
play out	تا اخر ایستادگی کردن
play off	مسابقه را باتمام رساندن
play off	درمسابقه حذفی شرکت کردن وابسته به مسابقات حذفی مسابقه حدفی
play off	از سر خود واکردن
play on	سوء استفاده کردن از
play away	باختن
play away	به بازی گذراندن
play on/upon (something) <idiom>	نفوذ کردن
play up	اطمینان دادن به
play through	رد شدن گلف باز یا گروه درزمین از بازیگر کند
play out	خسته کردن ماهی
play out	بپایان رساندن
play out	تا اخر بازی کردن
play out	تا اخرایفا کردن
play (someone) for something <idiom>	به بازی گرفتن شخصی
play at	بطور غیر جدی مشغول کاری شدن
play at	وانمود کردن
play	خلاصی داشتن
play	رقابت
play	شرکت درمسابقه انفرادی
play	کیفیت یاسبک بازی
play	اداره مسابقه
play	نمایش نمایشنامه
to play itself out	رخ دادن
out of play	توپ مرده
play	بازی کردن
play	بازی کردن حرکت ازاد داشتن
all play all	مسابقه دورهای
play	شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
play	خلاصی بازی
come into play	روی کار امدن
play	حرکت ازاد
to play itself out	اتفاق افتادن
play	روی صحنهء نمایش فاهرشدن
play	بازی
play	تفریح کردن ساز زدن
let us play	بازی کنیم
play	الت موسیقی نواختن
play up to someone <idiom>	با چاپلوسی سودبدست آوردن
in play	به شوخی
Let's play for keeps.	بیا جدی بازی کنیم. [روی پول یا هر چیزی بها دار]
play	ضربه به توپ
in play	بطور غیر جدی
in play	در شرف ضربه زدن به توپ
play	تفریح بازی کردن
play	نواختن ساز و غیره سرگرمی مخصوص
play	رل بازی کردن
play	زدن
play off <idiom>	رفتار مختلف با اشخاص
play off <idiom>	ثابت ماندن بازی دوتیم
play up <idiom>	پافشاری کردن
play-acted	نقش داشتن
what instrument can you play?	کدام ساز را ...
play-acted	بازی کردن
child's play	بچه بازی
play-act	تو بازی رفتن
play-act	وانمود کردن
play-act	نقش داشتن
to play [the] harp	چنگ زدن [موسیقی]
play-act	بازی کردن
child's play	هر کار بسیار آسان
child's play	بازی کودکان
play-act	ادا در آوردن
what instrument can you play?	چه سازی میتوانیدبزنید
to represent a play	داستانی را نمایش دادن
to play the man	مردانگی کردن
to play the game	رعایت قانون راکردن باشرافت رفتارکردن
to play the fool with any one	کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
to play the fool	ابلهی کردن
to play the fool	احمقانه رفتارکردن
to play the fool	مسخرگی کردن
to play the fool	لودگی کردن
to play the deuce with	خراب کردن
to play the man	مرد بودن
to play the truant	از رفتن به اموزشگاه طفره زدن
to put over a play	موافق بدادن نمایشی شدن
to play the truant	ازاموزشگاه گریز زدن
to play upon words	جناس گفتن یا نوشتن تجنیس بکاربردن
play-acted	ادا در آوردن
to play square	راست وحسینی بازی کردن
to play up to another actor	بدانگونه درنمایش بازی کردن که بازیگر دیگر سر ذوق آید
to play the woman	گریه کردن ترسیدن
to play the woman	جرامدن
to play the deuce with	ضایع کردن
play hooky <idiom>	از مدرسه یا کار دررفتن
play by ear <idiom>	توانایی اجرای موسیقی تنها با گوش وبدون خواندن موسیقی
play ball with someone <idiom>	شرکت منصفانه
play music	موزیک ساختن
play music	آهنگ ساختن
fair play <idiom>	عدالت ،مساوی ،عمل درست
To play cards .	ورق بازی کردن
To play ones part .	نقش خودرا بازی کردن
to play it safe	با احتیاط عمل کردن [اصطلاح روزمره]
Lets play that again .	قبول ندارم. [قبول نیست دربازی وغیره ]
To play for love .	عشقی بازی کردن ( بدون شرط بندی پولی )
To play ones last card	آخرین تیر ترکش رارها کردن
play music	موسیقی ساختن
to play with fire	با آتش بازی کردن [همچنین اصطلاح مجازی]
play into someone's hands <idiom>	(به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
play it by ear <idiom>	تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
play on words <idiom>	بازی با کلمات
play one's cards right <idiom>	از فرصتهای خود سودبردن
play second fiddle to someone <idiom>	ازنظر مهم بودن مقام دوم داشتن
play the field <idiom>	با افراد مختلفی قرارگذاشتن
play with fire <idiom>	بازی باجان خود
as good as a play <idiom>	مثل فیلم
play footsie <idiom>	باهمکارخود لاس زدن مخصوصا دریک جو سیاسی
play footsie <idiom>	از زیرمیز با پا عضوی از بدن شخص مقابل را لمس کردن
to play with fire	آتش روشن کردن
All work and no play.	کار بدون تفریح
A 4-cat play.	نمایش در 4 پرده
to play soccer	فوتبال بازی کردن
play-acts	تو بازی رفتن
play-acts	وانمود کردن

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com