Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (6 milliseconds)
English
Persian
peabody picture vocabulary test
ازمون واژگان مصور پی بادی
Other Matches
vocabulary test
ازمون واژگان
picture frustration test
ازمون ناکامی سنج تصویری
picture interpretation test
ازمون تفسیر تصاویر
picture arrangement test
ازمون تنظیم تصویرها
picture completion test
ازمون تکمیل تصویر
healy picture completion test
ازمون تکمیل تصاویر هیلی
make a picture story test
آزمون داستان سازی مصور
symonds' picture study test
ازمون تفسیر تصاویرسایموندز
vocabulary
فهرست لغات
vocabulary
لغت
vocabulary
مجموع لغات یک زبان
vocabulary
فرهنگ لغات
vocabulary
واژگان
passive vocabulary
واژگان نافعال
active vocabulary
واژگان فعال
your vocabulary is limited
شما محدود است
your vocabulary is limited
وسعت لغت
recognition vocabulary
واژگان بازشناختی
sight vocabulary
واژگان دیداری
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal.
مانند هر کودک، او
[زن]
وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
picture
ارسال تصویر روی خط تلفن
picture
آنالیز اطلاعات یک تصویر با روشهای کامپیوتری یا الکترونیکی برای تامین تشخیص شی در تصویر
picture
نقاشی کردن
picture
روشن ساختن
picture
سینما با عکس نشان دادن
picture
عکس
picture
تصویر
picture
تصور وصف
picture
مجسم کردن
picture
نمایش
[فیزیک]
[ریاضی]
picture
الگوریتم فشرده سازی تصویر در سیستم ویدیوی DVI شرکت Intel
picture
کوچکترین واحد یا نقط ه روی صفحه نمایش که رنگ و شدت روشنایی آن قابل کنترل است
picture
منظره
self picture
خودانگاره
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
picture
دیدن شی یا صحنه
picture
تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
picture
و یا تغییر شدت آن طبق سیگنال دریافتی
picture
که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
picture
حرکت اشعههای الکترون در تلویزیون
To be in the know . To be in the picture .
وارد بودن ( مطلع وآگاه )
picture noise
پارازیت روی تمام صفحه نمایش
snowy picture
صفحه نمایش پر از پارازیت
picture rail
قابعکس
picture postcard
کارت پستال
the picture on the wall
این عکس روی دیوار
word picture
بیان یا شرح روشن
put someone in the picture
<idiom>
شرایط را شرح دادن برای کسی
The picture is not straight .
عکس کج است ( راست قرار نگرفته )
You have come out well in this photo(picture).
ازمد افتادن
picture book
کتاب عکس دار
picture element
سازه تصویر
picture processing
پردازش تصویری
picture screen
صفحه تصویر
living picture
نمایش یاتصویر برجسته
living picture
پرده نقاشی
picture signal
علامت تصویر
picture theatre
جایگاه سینما
picture theatre
سینما نمایش گاه متحرک
picture to oneself
پیش خود مجسم کردن
picture tube
لامپ تصویر
picture window
پنجره دل باز وخوش منظره پنجره بزرگ
picture writing
تصویر نگاری
transter picture
عکس برگردان
picture signal
سیگنال تصویر
fancy picture
عکس خیالی
string picture
روزنه کمان
the picture of joy
مظهر خوشی
the picture of joy
خوشی مجسم
picture element
کوچکترین واحد یا نقط ه روی صفحه نمایش که رنگ و شدت روشنایی آن قابل کنترل است
picture element
عنصر تصویر
picture writing
خط تصویری
picture frame
قاب عکس
picture frequency
بسامد تصویر
picture frequency
فرکانس تصویر
picture gallery
نگارخانه
picture gallery
اطاق نقاشی
picture graph
نمودار تصویری
picture hat
کلاه زنانه لبه پهن
picture palace
جایگاه سینما
picture palace
نمایش گاه تصاویر متحرک
picture palace
سینما
picture point
نقطه نشانی یا نقطه بازرسی موجود در روی عکس هوایی
picture postcard
کارت پستال عکس دار
to picture to oneself
مجسم کردن
to picture to oneself
تصور کردن
folded picture
تصویر تا خورده
as pretty as a picture
<idiom>
مثل ماه شب چهارده
sharp picture
تصویر شفاف
clear picture
تصویر شفاف
clear picture
تصویر واضح
sharp picture
تصویر واضح
noisy picture
تصویر همهمهای
moving picture
فیلم سینما
moving picture
سینما
Heisenberg picture
نمایش هایزنبرگ
[فیزیک]
motion picture
سینما
to paint a rosy picture of something
امیدوارانه به چیزی
[موضوعی]
نگاه کردن
three gun picture tube
لامپ تصویر سه لولهای
tricolor picture tube
لامپ تصویر سه لولهای
slow motion picture
تصویر با حرکت اهسته
I am in the dark. Iam not in the picture.
من در جریان نیستم
To draw a check ( picture ) .
چک ( عکس ) کشیدن
magnetic picture recording
ضبط تصویر مغناطیسی
rozenzweig picture frustration study
ناکامی سنج مصورروزنزوایگ
test
شهادت گواهی بازرسی کردن
test
ازمایش کردن امتحان
test
امتحان محک
test
ازمایش کردن
test
تست
test
معاینه کردن
f test
ازمون اف
test course
مسافت ازمایش
test
امتحان کردن
test
محک
self test
ازمایش خودکار
self test
خودازمایی
test
معیار
test
محک زدن
test
ازمودن کردن
test
امتحان
test value
نمره ازمون
t test
ازمون تی
to do a test
امتحان کتبی نوشتن
test
تست
test
تست کردن ازمایش
test
امتحان
x o test
ازمون ضربدر و دایره
test
آزمون
test
عمل اجرا شده روی وسیله یا برنامه برای بررسی صحت کار آن , و غیر این صورت , یافتن قط عات یا دستوراتی که کار نمیکنند
z test
ازمون " زی "
test
اجرای آزمایش یک وسیله یا برنامه برای اطمینان از صحت کار آن
test
اختیار
test
آزمایش
test
آزمایش شبکه ارتباطی با ارسال حجم زیاد داده و پیام روی آن
test
اجرای برنامه با داده آزمایش برای اطمینان از صحت کار نرم افزار
test
بررسی اینکه اطلاعات عددی , عددی هستند
u test
ازمون یو
test
قطعه مخصوص که نرم افزار با سخت افزار را آزمایش میکند
test
داده با نتایج از پیش تعیین شده که امکان آزمایش برنامه جدید را فراهم میکند
test
محیط ی برای آزمایش برنامه ها
omnibus test
ازمون مختلط
shop test
ازمایش کارگاهی
spiral test
ازمون مارپیچ
spinning test
تست ویژگیهای چرخش هواپیما
sorting test
ازمون دسته بندی
smoke test
بررسی تصادفی برای اینکه ماشین باید در صورتی که هنگام روشن کردن دود ایجاد نشود کار کند
slump test
ازمایش فرو نشستن
performance test
ازمون عملکردی
similarities test
ازمون شباهتها
one sided test
ازمون یکسویه
one tailed test
ازمون یک دامنه
ordering test
ازمون رده بندی
oral test
ازمون شفاهی
szondi test
ازمون زوندی
system test
ازمون سیستم
opposites test
ازمون کلمات متضاد
substitution test
ازمون جانشین سازی
subjective test
ازمون غیرعینی
stripping test
ازمایش زدودگی
stripping test
ازمایش زدودن
objective test
ازمون عینی
stilling test
ازمون استیلینگ
static test
ازمایش در وضعیت ثابت یا به حالت ثابت
standardized test
ازمون میزان شده
spot test
ازمایش فوری
tapping test
ازمون ضربه زدن
shearing test
ازمون برشی
rattler test
ازمایش تردی
rattler test
ازمایش تورق
random test
ازمایش پیشامدی
random test
ازمایش نامنظم
put to test
امتحان کردن
put to test
ازمودن
puncture test
ازمایش قدرت نارسانایی
proverbs test
ازمون ضرب المثلها
preliminary test
ازمایش مقدماتی
power test
ازمون قدرت
post test
پس ازمون
oseretsky test
ازمون اوزرتسکی
sign test
ازمون علامتها
reasoning test
ازمون استدلال
recall test
ازمون یاداوری
shear test
ازمایش برشی
service test
ازمایش از وضعیت تجهیزات و وسایل پشتیبانی ازمایش امادگی رزمی وسایل
performance test
ازمون عملی
personality test
ازمون شخصیت
self administering test
خودازما
sedimentation test
ازمایش تهنشینی
sampling test
ازمون نمونهای
saliva test
ازمایش بزاق دهان اسب
rorschach test
ازمون رورشاخ
road test
ازمایش امادگی وسائط نقلیه برات مسافرت
rivet test
ازمایش تعیین مقاومت فلزات جهت ساختن میخ پرچ
repeated test
ازمون دوباره
recognition test
ازمون بازشناسی
occupational test
ازمون شغلی
test routine
روال ازماینده
test validity
اعتبار ازمون
test wise
ازمون اشنا
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com