English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (11 milliseconds)
English Persian
peace time زمان صلح
peace time در زمان صلح
Search result with all words
peace time complement استعداد مجاز زمان صلح
peace time establishment جدول استعداد مجاز زمان صلح
Other Matches
peace اشتی صلح
peace صلح وصفا
peace ارامش
peace صلح
peace دوستی
peace سلامتی
peace be with you سلام برشما باد
to keep the peace اشتی رابرقرار داشتن
to keep the peace از جنگ دوری کردن
peace be upon them علیهم السلام
to be at peace در اشتی بودن
peace be upon him علیه السلام
peace be upon her علیهاالسلام
peace breaker اشوبگر
guardians of the peace ضابطین عدلیه
olies f.peace زیتون کنایه ازاشتی است
breaches of the peace بهم زدن ارامش عمومی
peace offering پیشنهاد صلح
peace offerings پیشنهاد صلح
make peace صلح کردن
Justice of the Peace قاضی صلحیه
Justice of the Peace امین صلح دادرس دادگاه بخش
Justice of the Peace رئیس دادگاه بخش
Justice of the Peace امین صلح
Justices of the Peace قاضی صلحیه
Justices of the Peace امین صلح دادرس دادگاه بخش
Justices of the Peace امین صلح
peace breaker اشوب کن
peace breaker ارامش بهم زن
breach of the peace بهم زدن ارامش عمومی
peace treaty معاهده صلح
peace-keeping نیروی برقرارکننده صلح
peace-loving دوستدارصلح
With peace of mind. با آرامش خیال وخاطر
Justices of the Peace رئیس دادگاه بخش
peace dividend ازبین رفتن بودجه دفاعی دراواخر سال ۱۹۸۰
hold one's peace <idiom> سکوت کردن
cinclusion of peace عقد صلح
social peace ارامش اجتماعی
breach of peace اخلال در نظم عمومی
armed peace صلح مسلح
armed peace حالتی که دولتهابدون درگیری نظامی خود رابرای جنگ احتمالی اماده می کنند
peace pipe پیپ یا چپق صلح
peace pact میثاق دوستی میثاق تحریم جنگ
peace force نیروهای حافظ صلح سازمان ملل متحد
Peace Corps سپاه صلح
peace negotiation مذاکرات صلح
peace court دادگاه بخش
peace negotiations مذاکرات صلح
peace of mind اسودگی خاطر
peace officer امین صلح
peace officer ضابط صلحیه
peace pact پیمان صلح
peace pact قرارداد صلح صلح نامه
peace conference کنفرانس صلح
peace court صلحیه
international peace force نیروهای حافظ صلح سازمان ملل
May his soull live in peace. روحش شاد باشد
to make peace between two men دو کس را با هم اشتی دادن
to knit peace between nations ملت هاراباهم اشتی دادن صلح درمیان ملل منعقدکردن
peace to his departed spirit روانش شاد باد
peace keeping forces نیروهای بازدارنده و حافظ صلح سازمان ملل
to report somebody [to the police] for breach of the peace از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
He closed the door against the peace agreement. تمام درها را بروی موافقتنامه صلح بست
These talks are crucial [critical] to the future of the peace process. این مذاکرات برای آینده روند صلح بسیار مهم [حیاتی] هستند.
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
all the time <idiom> به طور مکرر
about time <idiom> زودتراز اینها
do time <idiom> مدتی درزندان بودن
for the time being <idiom> برای مدتی
from time to time <idiom> گاهگاهی
have a time <idiom> به مشکل بر خوردن
have a time <idiom> زمان خوبی داشتن
she is near her time وقت زاییدنش نزدیک است
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
Once upon a time . یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
One by one . One at a time . یک یک ( یکی یکی )
there is a time for everything دارد
At the same time . درعین حال
Our time is up . وقت تمام است
down time مرگ
down time زمان تلف
down time زمان توقف
down time زمان بیکاری
down time وقفه
down time زمان تلفن شده
there is a time for everything هرکاری وقتی
time and again چندین بار
keep time <idiom> نگهداری میزان و وزن
on time <idiom> سرساعت
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
some time or other یک روزی
take your time عجله نکن
behind time بی موقع
behind time دیر
at the same time در عین حال
at the same time در ان واحد
at the same time ضمنا"
some time or other یک وقتی
some time مدتی
It's time وقتش رسیده که
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
time after time <idiom> مکررا
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
time out <idiom> پایان وقت
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
in no time <idiom> سریعا ،بزودی
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
at another time در زمان دیگری
specified time وقت معین
There is yet time. هنوز وقت هست.
down time مدت از کار افتادگی
to know the time of d اگاه بودن
on time مدت دار
once upon a time روزی
once upon a time روزگاری
once upon a time یکی بودیکی نبود
one at a time یکی یکی
out of time بیموقع
in time بموقع
in the time to come اینده
in the time to come در
in the mean time ضمنا
out of time بیگاه
two time دو حرکت ساده
old time قدیمی
off time مرخصی
in time بجا
to know the time of d هوشیاربودن
just in time روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
just in time درست بموقع
it is time i was going وقت رفتن من رسیده است
to keep time موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
many a time چندین بار
many a time بارها
mean time زمان متوسط
mean time ساعت متوسط
some time یک وقتی
off time وقت ازاد
up time زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
i time time Instruction
for the time being عجالت
in no time خیلی زود
four-four time چهارهچهارم
three-four time نت
two-two time نتدودوم
time in ادامه بازی پس از توقف
f. time روزهای تعطیل دادگاه
time is up وقت گذشت
time and again بکرات
time will tell در آینده معلوم می شود
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
even time دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
from this time forth ازاین پس
from this time forth زین سپس
from this time forth ازاین ببعد
what time is it? چه ساعتی است
what is the time? چه ساعتی است
what is the time? وقت چیست
out of time بیجا
all-time همیشگی
all-time بیسابقه
all-time بالا یا پایینترین حد
one-time پیشین
one-time قبلی
one-time سابق
from time to time هرچندوقت یکبار
from time to time گاه گاهی
What time is it?What time do you have? ساعت چند است
at a specified time در وقت معین یا معلوم
time آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
at any time <adv.> همیشه
at any time <adv.> درهمه اوقات
any time <adv.> درهمه اوقات
What have you been up to this time? حالا دیگر چه کار کردی ؟ [کاری خطا یا فضولی]
time خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time 1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time هنگام
for the first [last] time برای اولین [آخرین] بار
any time <adv.> هر بار
time ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time out معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
time out مهلت
time out تایم
time out ایست
time out وقفه فاصله
time out ساعت غیبت کارگر
time انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
at any time <adv.> هر بار
time ثیر قرار میدهد
time سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time تایم
time فرصت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com