English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
peace time complement استعداد مجاز زمان صلح
Other Matches
peace time زمان صلح
peace time در زمان صلح
peace time establishment جدول استعداد مجاز زمان صلح
complement 1-تبدیل یک رقم دودویی 2-نتیجه ناشی از تفریق یک عدد از یکی کمتر از پایه
nine's complement مکمل دهدهی
complement رقم دودویی که مکمل شده است
one's complement متمم یک
complement تبدیل یک عدد دودویی
complement که با کمک کردن همه اعداد از نه بدست می آید
complement مکمل دهدهی
two's complement مکمل 2
two's complement افزودن یک به متمم یک یک عدد دودویی , برای نمایش اعداد دودویی منفی
two's complement متمم نسبت به دو
nine's complement که با کم کردن هر رقم عدد از 9 بدست می آید
nine's complement مکمل 9
nine's complement متم نسبت به 9 متمم 9
two's complement متمم نسبت به دو متمم دو
one's complement متمم نسبت به یک
one's complement معکوس یک عدد دودویی
one's complement مکمل یک
complement با اضافه کردن یک به نهمین مکمل یک عدد بدست می آید
complement عمل منط ق که حاصل آن NOT منط ق است
complement با اضافه کردن یک به مکمل اول عدد بدست می آید
complement متمم بودن
complement کامل کردن
complement تزئینی
complement معکوس یک عدد دودویی
complement تعارفات معمولی
complement متمم مکمل
complement متمم گرفتن
complement مکمل
complement ضمائم
complement استعداد کامل سازمانی پرسنل سازمانی ناو
complement تملق گویی کردن خوشامد گفتن تکمیل کردن
complement حد مجاز مکمل
complement متمم
complement ملحقات
complement ضمیمه
complement پرسنل سازمانی
peace اشتی صلح
peace سلامتی
peace صلح وصفا
peace ارامش
peace be with you سلام برشما باد
peace be upon her علیهاالسلام
peace be upon him علیه السلام
peace be upon them علیهم السلام
peace دوستی
to keep the peace اشتی رابرقرار داشتن
to keep the peace از جنگ دوری کردن
to be at peace در اشتی بودن
peace صلح
true complement متمم واقعی متمم مبنایی
emergency complement جدول تعدیل نیروی انسانی برای تکمیل یکانها
true complement مکمل واقعی
true complement مکمل صحیح
true complement متمم مبنایی
true complement متمم واقعی
complement form صورت متمم
complement form فرم متمم شکل متمم
nines complement متمم نسبت به 9
objective complement مکمل موضوع
objective complement اسم یا صفت یاضمیرمکمل صفت موضحه درمسندالیه
emergency complement تعدیل یکانهابرای موارد اضطراری
complement gate دریچه متمم ساز
complement form صورت متممی
radix complement مکمل مبنا
ten's complement مکمل 01
relative complement تفاضل [مجموعه] [ریاضی]
ten's complement عددی که با افزودن یک به متمم نهم یک عدد دهدهی به دست آید
ten's complement متمم نسبت به 01
station complement پرسنل خدماتی پایگاه
station complement پرسنل ثابت یک پایگاه
ten's complement متمم نسبت به ده متمم ده
radix complement متمم مبنایی
peace treaty معاهده صلح
peace pipe پیپ یا چپق صلح
peace pact میثاق دوستی میثاق تحریم جنگ
peace dividend ازبین رفتن بودجه دفاعی دراواخر سال ۱۹۸۰
peace of mind اسودگی خاطر
Justices of the Peace امین صلح
peace pact قرارداد صلح صلح نامه
make peace صلح کردن
hold one's peace <idiom> سکوت کردن
peace-keeping نیروی برقرارکننده صلح
cinclusion of peace عقد صلح
With peace of mind. با آرامش خیال وخاطر
Peace Corps سپاه صلح
guardians of the peace ضابطین عدلیه
peace-loving دوستدارصلح
armed peace صلح مسلح
armed peace حالتی که دولتهابدون درگیری نظامی خود رابرای جنگ احتمالی اماده می کنند
social peace ارامش اجتماعی
breaches of the peace بهم زدن ارامش عمومی
breach of the peace بهم زدن ارامش عمومی
Justices of the Peace رئیس دادگاه بخش
Justices of the Peace امین صلح دادرس دادگاه بخش
Justices of the Peace قاضی صلحیه
peace breaker ارامش بهم زن
peace force نیروهای حافظ صلح سازمان ملل متحد
peace breaker اشوب کن
peace court صلحیه
peace pact پیمان صلح
peace negotiation مذاکرات صلح
peace breaker اشوبگر
peace officer ضابط صلحیه
peace officer امین صلح
peace negotiations مذاکرات صلح
olies f.peace زیتون کنایه ازاشتی است
peace conference کنفرانس صلح
peace offerings پیشنهاد صلح
peace offering پیشنهاد صلح
Justice of the Peace امین صلح دادرس دادگاه بخش
Justice of the Peace رئیس دادگاه بخش
Justice of the Peace امین صلح
peace court دادگاه بخش
breach of peace اخلال در نظم عمومی
Justice of the Peace قاضی صلحیه
diminished radix complement نمایش اعداد که در آن هر رقم در عدد از یک واحد کمتر از پایه کم خواهد شد
peace to his departed spirit روانش شاد باد
peace keeping forces نیروهای بازدارنده و حافظ صلح سازمان ملل
May his soull live in peace. روحش شاد باشد
to knit peace between nations ملت هاراباهم اشتی دادن صلح درمیان ملل منعقدکردن
international peace force نیروهای حافظ صلح سازمان ملل
to make peace between two men دو کس را با هم اشتی دادن
to report somebody [to the police] for breach of the peace از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
He closed the door against the peace agreement. تمام درها را بروی موافقتنامه صلح بست
These talks are crucial [critical] to the future of the peace process. این مذاکرات برای آینده روند صلح بسیار مهم [حیاتی] هستند.
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
down time زمان تلف
down time مرگ
down time زمان بیکاری
down time وقفه
down time زمان توقف
down time زمان تلفن شده
Once upon a time . یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
time out تایم
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
What time is it?What time do you have? ساعت چند است
At the same time . درعین حال
some time or other یک وقتی
Our time is up . وقت تمام است
even time دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
One by one . One at a time . یک یک ( یکی یکی )
about time <idiom> زودتراز اینها
down time مدت از کار افتادگی
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
time after time <idiom> مکررا
time out <idiom> پایان وقت
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
in no time <idiom> سریعا ،بزودی
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
some time or other یک روزی
at another time در زمان دیگری
There is yet time. هنوز وقت هست.
on time <idiom> سرساعت
all the time <idiom> به طور مکرر
do time <idiom> مدتی درزندان بودن
for the time being <idiom> برای مدتی
f. time روزهای تعطیل دادگاه
from time to time <idiom> گاهگاهی
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
have a time <idiom> به مشکل بر خوردن
have a time <idiom> زمان خوبی داشتن
keep time <idiom> نگهداری میزان و وزن
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
out of time بیجا
there is a time for everything هرکاری وقتی
mean time ساعت متوسط
mean time زمان متوسط
many a time بارها
many a time چندین بار
she is near her time وقت زاییدنش نزدیک است
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
to keep time موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
to know the time of d هوشیاربودن
to know the time of d اگاه بودن
just in time روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
just in time درست بموقع
there is a time for everything دارد
time and again چندین بار
time and again بکرات
out of time بیگاه
out of time بیموقع
one at a time یکی یکی
once upon a time یکی بودیکی نبود
once upon a time روزگاری
old time قدیمی
off time مرخصی
off time وقت ازاد
on time مدت دار
specified time وقت معین
time is up وقت گذشت
time in ادامه بازی پس از توقف
it is time i was going وقت رفتن من رسیده است
two time دو حرکت ساده
some time یک وقتی
all-time بالا یا پایینترین حد
one-time پیشین
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com