English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 166 (9 milliseconds)
English Persian
penny-wise and pound-foolish <idiom> توجه به چیزی کوچک وکم توجهای به چیزهای با اهمیت
Search result with all words
penny wise and pound foolish صرفه جو در پنی و ولخرج درلیره
penny wise and pound foolish دینار شناس و ریال شناس
In for a penny, in for a pound. آب که ازسر گذشت چه یک وجب چه صد وجب
in for a penny, in for a pound <idiom> آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب
Other Matches
pound foolish گشادباز
pound foolish ولخرج در مبالغ بزرگ
penny wise یک قازی
penny wise صرفه جو
A penny saved is a penny earned.. <proverb> یک شاهى پس اندار یک شاهى در آمد است .
foolish مجنون
foolish دیوانه
foolish نابخرد
foolish نادان
foolish جاهل
foolish ابله احمق
foolish مزخرف
foolish ابلهانه
Everybody condemned his foolish behaviour . همه رفتار نادرست اورا محکوم کردند
Even if you thik I am being foolish, please don't burst my bubble. حتی اگر فکر می کنی احمقم لطفا توی ذوقم نزن.
pound محل محصور برای نگهداری گله یا سایر اموال توقیف شده
pound اغل حیوانات گمشده وضاله اغل
pound بازداشتگاه بدهکاران وجنایتکاران
pound استخر یا حوض اب
pound واحد وزن
pound لیره
pound واحد مسکوک طلای انگلیسی
pound ضربت
pound کوبیدن اردکردن
pound بصورت گرد دراوردن
pound بامشت زدن
pound پوند
foot pound مقدار نیروی لازم برای بلند کردن وزنه یک پوندی بارتفاع یک فوت.
pound net تور ماهیگیری دهانه باریک
pound force پوند نیرو
pound cake کلوچه یا که وزت اجزا عمده هر کدام یک پاوندیا گیروانکه است
pound breach هتک حرز یا ورود غیرقانونی به چراگاه
to pound to pieces خرد کردن
pound the pavement <idiom> دنبال کار گشتن
to pound a long کوبیدن و رفتن
to pound a long سنگین رفتن
to pound the filed غیر قابل عبور کردن ازحصاری که برای دیگران غیرقابل عبوراست
turkey pound لیره ترک
turkey pound لیره عثمانی
foot pound second system دستگاه فوت پاوند ثانیه
pound per square inch پوند بر اینچ مربع
penny کوچکترین واحد پول انگلیس وامریکا
not have a penny to one's name <idiom> آهی در بساط نداشتن
penny شاهی
tirtyfive pound weight throw مسابقه پرتاب چکش
An ounce of prevention is better than a pound of cure. <proverb> پیشگیری بهتر از درمانه.
penny in the slot سوراخی برای انداختن پول خرد در ان تعبیه شده و پول را در ان می اندازند
penny worth ارزش یک پنی
penny worth انچه برابر یک پنی میتوان خرید
penny farthing دوچرخههایقدیمیکهچرخجلوازعقببزرگتربود
penny-pinching تمرینبرایکمخرجکردنوصرفهجوبودن
You must account for every penny. باید تا دینار آخر حساب پس بدهی
penny pinch ذره ذره پول خرج کردن بالئامت خرج کردن
penny worth سودا
penny worth معامله
penny worth بها
penny worth مقدار کم
peter penny زکات سالیانه که بیشتر به پاپ میداند
penny for one's thoughts <idiom> فکرت را به من بگو
He has not a penny to bless himself with . <proverb> یتى یک پنى ندارد که خرج خود کند.
At last the penny dropped! <idiom> آخرش متوجه شد که موضوع چه است! [اصطلاح]
scrape penny لئیم
scrape penny خسیس
penny gaff نمایشگاه ارزان
penny cress خردل پارسی
penny barber دلاک ارزان یا دینار گیر
a penny for your thoughts <idiom> [طریقه ای پرسش در مورد اینکه طرف مقابل به چی فکر می کند؟]
penny whistle نی کودکانه
penny whistles نی لبک ساده
half penny سکه نیم پنی
penny whistle نی لبک ساده
penny whistles نی کودکانه
catch penny قابل تبدیل به پول
penny bank صندوق پس انداز
penny bank دیناری
penny bank بانکی که تا یک پنی هم میتوان در ان گذاشت
penny a liner کسیکه مقالات ارزان برای روزنامه می فرستد و ازروی سطر شماری پول می گیرد
penny a line ارزان نویس بی مایه
penny a line پست
At last the penny dropped! <idiom> آخرش دوزاریش افتاد! [اصطلاح]
penny a line ارزان
luck penny پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
An ounce of prevention is worth a pound of cure. <proverb> پیشگیری بهتر از درمانه.
at a great penny worth به بهای زیاد
It is not worth a damn ( penny ) . به مفت هم نمی ارزد
at a great penny worth گران
A penny for your thoughts . Whats exactly on your mind ? به چی؟ فکر می کنی ؟چرا در فکری ؟
An ounce of prevention is worth a pound of cure. [Benjamin Franklin] <proverb> پیشگیری بهتر از درمانه.
Much as the snake hates the penny-royal, the herb . <proverb> مار از پونه بدش مى آید در لانه اش سبز مى شود .
to get wise to someone <idiom> دست کسی را خواندن
wise up to <idiom> بالاخره فهمیدن واقعیت
get wise to something/somebody <idiom> درمورد موضوع محرمانه فهمیدن
in this wise <adv.> بنابراین
in this wise <adv.> از این جهت
in this wise <adv.> به این دلیل
in this wise <adv.> بدلیل آن
in this wise <adv.> از اینرو
in this wise <adv.> درنتیجه
in this wise <adv.> از آن بابت
in this wise <adv.> از انرو
in this wise <adv.> بخاطر همین
in this wise <adv.> متعاقبا
wise کلمه پسوندیست بمعنی "راه وروش و طریقه و جنبه " و"عاقل "
in no wise بهیچ طریق
wise saying پند حکمت
like wise همینطور هم
like wise نیز
like wise همچنین
least wise یا اقلا
least wise یا دست کم
in no wise بهیچوجه
wise فرزانه
wise حکیم
wise عاقل
wise معقول
wise عاقل عاقلانه
wise دانا
the wise عاقلانرا اشارهای
wise saw ضرب المثل
wise خردمند
chequer wise شطرنج وار
wise man جادوگر جادو ساحر طلسم گر افسونگر
cross wise صلیب وار
he was wise to a proverb در خرمندی ضرب المثل شده بود
hebrew wise ازراست بچپ
hebrew wise عبری وار
i reckon one wise کسی را خردمند دانستن
worldly wise عاقل درامورمادی
wise guy <idiom> باهوش تراز بقیه جلودادن
worldly-wise محیل و زرنگ
wise woman زن جادو
wise woman ساحره ماما فالگیر زن خردمند
wise guy نادان دانانما
The people have got wise to him. مردم دستش را خوانده اند
worldly-wise عاقل درامورمادی
worldly-wise جهان دیده
worldly wise محیل و زرنگ
cross wise چلیپایی ضربدری
worldly wise جهان دیده
step wise تدریجی
wise guy مردرند
step wise قدم بقدم
wise guy ادمی که خود را داناپندارد
worldly-wise <adj.> سرد و گرم چشیده
wise acre کسیکه ادعای عقل میکند ولی نادان است
test wise ازمون اشنا
A word is enough to the wise . <proverb> براى عاقل یک یرف بس است .
to put wise از اشتباه دراوردن
weather wise هوا شناس
weather wise وارد بجریانات روز
weather wise مطلع
row wise recalculation محاسبه مجدد سطری
column wise recalculation محاسبه مجدد ستونی
Why should the wise man do that which he will rue?. <proverb> چرا عاقل کند کارى که باز آرد پشیمانى؟.
A still tongue makes a wise head. <proverb> لب بر سخن بستن ,فرزانگى آورد .
A wise man avoids edged tools. <proverb> آدم عاقل از چیز تیز پرهیز مى کند .
I don't think it wise to publicly proffer a political opinion. من فکر نمی کنم عاقلانه باشد بطور علنی عقیده سیاسی شخصی خود را بیان کرد.
Wise men learn by other mens mistakes;fools by the. <proverb> مردم عاقل از اشتباهات دیگران درس مى گیرند جاهلان از خطاهاى خود .
early to bed early to rise makes a man healthy wealthy and wise <proverb> سحرخیز باش تا کامروا باشی
defer not till tomorrow to be wise tomorrow's sun to thee may never rise از امروز کاری به فردا ممان چه دانی که فردا چه زاید زمان
defer not till tomorrow to be wise tomorrow's sun to thee may never rise <proverb> از امروز کاری به فردا ممان چه دانی که فردا چه زاید زمان
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com