Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
people have full control and
property their dominionover
people have full control and
الناس مسلطون علی اموالهم
Other Matches
The whole problem with the world is that fools and fanatics are always so certain of themselves, and wiser people so full of doubts.
مشکل اصلی در دنیا این است که احمق ها و متعصب ها همیشه از خودشان مطمئن و انسان های عاقل پر از تردید هستند.
To gain full control of the affairs . To have a tight grip on things.
کارها را قبضه کردن
people say
مردم می گویند
people
جمعیت قوم
right of people
حق الناس
people
مردم
people
خلق
people
مردمان
Quite a few people ...
تعداد زیادی
[از مردم]
most people
بیشتر مردم
other people
سایر مردم
he of all people
مخصوصا او
[از همه]
other people
مردم دیگر
many people
بسیاری از مردم
many people
خیلی اشخاص
many people
خیلی از مردم
people
ملت
these people
این اشخاص
people
تن
[جمعیت شهری]
these people
این مردمان
the people
جمهور
Among the people .
درمیان مردم
the people
مردم
people
اباد کردن پرجمعیت کردن
people
قوم
people
ساکن شدن
To muzzle the people.
دهان مردم را بستن
The people have got wise to him.
مردم دستش را خوانده اند
The people were crying out against it.
دیگر داد مردم در آمد ؟ بود
people sniffer
ادم یاب
quite a number of people
عده زیادی از مردم
People of the Book
پیروان کتاب مقدس
[ دین]
of all
[things or people]
<adv.>
مخصوصا
[چیزی یا کسی]
young people
جوانان
Such people are wicked .
اینگونه آدمها شر هستند
How many people live here ?
چند نفر دراین خانه می نشینند ؟
It benefits the people .
فایده اش به مردم می رسد
We old – fashioned people .
ما قدیمی ها
There are people injured.
چند نفر مجروح شده اند.
Several persons ( people ).
چندین تن
People are looking for new ideas.
مردم عقب فکرهای تازه هستند
young people
دخترها و پسرهایی که بسن ازدواج رسیده اند
people sniffer
رادار مخصوص کشف افراد دشمن از روی بوی بدن انها
scores of people
دسته دسته مردم
shoals of people
دسته دسته مردم
streams of people
دسته دسته مردم
the chosen people
قوم برگزیده
the chosen people
بنی اسرائیل
the common people
عوام
the common people
عامه
the common people
عوام الناس
the dregs of the people
مردم پست
the people pressed in
مردم زور اورده داخل شدند
to herd with other people
با مردم دیگر پیوستن درگروه دیگران درامدن
work people
کارگران طبقه کارگر
boat people
پناهندگانی که با قایق از کشور خود فرار کنند
people sniffer
رادار کشف افراد دشمن
people of quality
مردمان متشخص
flower people
مردم معتقدبهآئینیکهطرفدارصلحوعشقبودند
people forces
نیروی چریکی دفاع از خود در شهرو دهات
none but low people go there
هیچکس
none but low people go there
جز مردم پست بدانجا نمیرود
peculiar people
قوم خاص
peculiar people
قوم برگزیده
people forces
نیروی پایداری
The will of the nation
[people]
اراده ملت
[مردم]
people of all ranks
مردم ازهر طبقه
people of quality
بزرگان
approachable
[accessible to most people]
هم مشرب
[در آخر جمله می آید]
[اصطلاح روزمره]
approachable
[accessible to most people]
همخو
[در آخر جمله می آید]
[اصطلاح روزمره]
approachable
[accessible to most people]
کمک کننده
[در آخر جمله می آید]
[اصطلاح روزمره]
smuggler
[of people across a border]
قاچاقچی آدم
[در سر مرز]
I don't know any German people other than you.
من هیچ آلمانی به غیر از تو را نمی شناسم.
To arhue ( haggle ) with people .
با مردم سروکله زدن
to rescue people from the water
مردم را
[از غرق شدن ]
در آب نجات دادن
to piss off the wrong people
<idiom>
آدمهای دارای نفوذ و قدرت زیاد را عصبانی کردن
cattage key people
افرادی که در خانه کار می کنند و کار را از طریق سیستمهای مخابراتی فلاپی دیسک یاسایر وسایل به شرکت ارسال می دارند
The people protested vocally.
صدای مردم درآمد ( اعتراض )
He wanted to incite the people.
قصد داشت مردم راتحریک کند
english speaking people
مردم یا ملل انگلیسی زبان
What percentage of the people are literate?
چند درصد مردم با سواد هستند ؟
I didnt expect it from you of all people .
ازتویکی توقع نداشتم
To set people by the ears.
مردم را بجان هم انداختن
To try to effect a reconciliation . between two people .
میانه دونفرراگرفتن ( آشتی دادن )
to read people's hands
کف بینی کردن
Several people could be accommodated in this room.
چندین نفر رامی توان دراین اتاق جاداد
people of every description
[of all descriptions]
همه جور آدم
He is enthroned in the hearts of his people .
درقلب ملت خود جای دارد
The people wondered how the contraption worked.
مردم در شگفت بودند که این ابتکار چگونه کار می کرد.
People tend to judge by appearances .
عقل مردم به چشمشان است
We are thirty people not counting the children .
بدون شمرن بچه ها سی نفر هستیم
He is not tactful (diplomatic)in dealing with people.
دررفتارش با مردم سیاست بخرج نمی دهد
Many people were hurt when the boiler exploded.
وقتیکه دیگ بخار ترکید خیلیها مجروح شدند
I wI'll show you! Who do you think you are ?I know how to handle (treat) people like you !
خیال کردی! خیالت رسیده ! ( درمقام تهدید )
fee
[payment to professional people]
اجرت
fee
[payment to professional people]
حق الزحمه
Carrie is her own worst enemy, she's always falling out with people.
کری همیشه با همه بحث و جدل می کند و برای خودش دردسر می تراشد.
people who live in glass houses should not throw stones
<idiom>
هرچه را برای خود میپسندی برای دیگران هم ب"سند
In the nature of things, young people often rebel against their parents.
طبعا جوانان اغلب با پدر و مادر خود سرکشی می کنند. .
To set two people against each other . To stir up bad blood between tow persons.
میانه دونفررا بهم زدن
To rub shoulders with people of high society. Tobecome prominent.
سری توی سرها درآوردن
full
پری
full
کامل
full
انباشته
full
مملو
full
تمام
full
پر لبریز
full well
خوب خوب
full
کامل یا شامل همه چیز
to the full
<idiom>
خیلی زیاد ،به طور کامل
full well
بسیارخوب
to the full
کاملا
full and by
پرونیمهپر
I'm full.
من سیر شدم
[هستم]
.
[اصطلاح روزمره]
full up
پر- مملو - لبریز
in full
تمام وکمال
full and down
ناو پر بار و سنگین
to the full
به منتهادرجه
in full
کاملا
full
سیری
full
تماس کامل قسمت مخصوص ضربه زدن چوب گلف با گوی
full
چرخیدن ژیمناست
full
که از همه صفحه موجود استفاده میکند. درون یک پنجره نشان داده نمیشود
full
مدار تفریق دودویی که اختلاف دو ورودی را تولید میکند و یک رقم نقلی ورودی می پذیرد و در صورت لزوم رقم ثقلی خروجی تولید میکند
full
ابوینی
full
پر
full
سیر
full
مدار جمع دودویی که می توان مجموع دو ورودی را حساب کند و عدد نقلی ورودی را می پذیرد و در صورت لزوم رقم نقلی خروجی تولید میکند
full
انجام جستجوی چیزی در یک متن در فایل یا پایگاه داده ها و نه در یک فضایی از ملاب
full
کد فایل در آن ذخیره شده است
full
پر کردن درون چیزی تا حد امکان
full
صفحه نمایش بزرگ VDU که یک صفحه متن کامل را نمایش میدهد
full
چرخش با پشتک کامل
full
فول اکنده
full
تمام قدرت
full
پرکردن پرشدن
full
کامپیوتر همراه با کارت مخصوصی که به قدری سریع است که تصاویر ویدیویی متحرک را می گیرد و نمایش میدهد.
full
شرح محل یک دایرکتوری
full
ارسال داده روی کانال در دو جهت
full
بالغ رسیده
full
تمام تکمیل
full production
تولید در حداکثرفرفیت
life full
باروح
full screen
تمام صفحه
full scale
باندازه کامل بمقیاس کامل
full rubber
حرکت هریک از این سطوح تااخرین حد ممکن
life full
سر زنده
life full
روح بخش
full sail
بابادبانهای گسترده
full sail
تبار مجهز
endorsement in full
فهر نویسی کامل
full scale
اندازه طبیعی
full scale
تمام عیار
full powers
اختیارات تام
full production
تولید کامل
full orbed
پر
full majority
اکثریت تامه
full pay
حقوق تمام
full foliaged
پربرگ
full pay
مواجب تمام
in full fig
درلباس تمام
full view
نمای تمام رخ
in full fig
اماده
full pelt
با شتاب هرچه بیشتر سراسیمه
full pitch
گام پر
in full fig
مجهز
full pitch
پرتاب به سوی میله بدون تماس با زمین
full point
نقطه پایان جمله
in full fig
اراسته
full power
اختیارات تام
full power
اختیاری است که دولتی به نماینده خود به طور موقتی میدهد تا درمورد بخصوصی مذاکره و اخذتصمیم کند
full orbed
تمام روشن
full section
برش کامل
full speed
سرعت کامل
full to repletion
پرپر
full load
بار کامل
full to repletion
انباشته
full toss
پرتاب به سوی میله بدون تماس با زمین
full track
شنی دار کامل
full track
تمام شنی خودرو تمام شنی
full tracked
خودرو تمام شنی
the full of the moon
ماه تمام
the full of the moon
بدر
full tracked
تمام شنی
full tracked
تمام زنجیر
they are in full retreat
سخت عقب نشینی می کنند
full view
نمای روبرو
full wave
تمام موج
full word
تمام کلمه
full to repletion
پر
full automatic
تماما" خودکار
full timer
شاگردتمام روز
full speed
حداکثر سرعت
of full blood
تنی
full spinner
حرکت گوی بولینگ با حالت فرفره
full step
گام کامل
payment in full
پرداخت تمام
payment in full
پرداخت کامل
full step
یک قدم کامل
full subtractor
تمام کاهشگر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com