Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
permanent fault
عیب دائمی
Other Matches
permanent
دائم
permanent
فایل داده که در وسیله ذخیره سازی پشتیبان ذخیره شده مثل دیسک درایو
permanent
خطایی در سیستم که قابل رفع کردن نیست
permanent
رسانه ذخیره سازی که حتی وقتی برق قط ع باشد داده را برمی گرداند
permanent
حافظه کامپیوتر که حتی وقتی که برق قط ع باشد داده را برمی گرداند
permanent
فایلی روی دیسک سخت
permanent
تشکیل شده از شیارهای دیسک پیاپی که از فایل جابجایی برای نرم افزار که حافظه مجازی را پیاده سازی میکند استفاده میشود مثل ویندوز ماکرو سافت
permanent
آنچه برای مدت طولانی یا برای همیشه باقی بماند
permanent way
مسیر ثابت
permanent way
مسیر دائمی
permanent
پایدار ماندنی
permanent
پایدار
permanent
ابدی
permanent
ثابت
permanent
دائمی ماندنی
permanent
سیر دائمی
permanent
دائمی
permanent
همیشگی
permanent
پایا
permanent
دایمی
permanent oppropriation
سیستم اماددایمی یا خودکار
permanent party
پرسنل دایمی
permanent color
رنگ با ثبات زیاد
permanent oppropriation
تدارک دایمی
permanent color
رنگ دائمی
permanent oppointment
اختصاص دایمی به یک یکان
permanent oppointment
ماموریت دایمی
permanent mold
قرار می گیرند
permanent mold
قالبهائیکه متوالیا" مورداستفاده
permanent marriage
نکاح دائم
permanent deligate
نماینده دایمی
permanent magnet
اهنربای دائمی
permanent magnet
اهنربای همیشگی
permanent party
جمعی دایمی یکان
permanent prohibition
حرمت ابدی
permanent rank
درجه دایمی
permanent hardness
سختی دائمی
permanent structures
ساختمانهای دائمی
permanent structures
به تاسیساتی گفته میشود که پس از اتمام قرارداد پیمانکاردر محل می گذارد
permanent tooth
دندان دائمی
permanent storage
انبارش دائمی
permanent wave
فرششماهه
permanent store
انباره دائمی
permanent storage
انباره دائمی
permanent set
حالت ثابت فلزپس از انکه کارکرده و فشاردیده است
permanent saving
پس انداز دائمی
permanent rank
رتبه دایمی
permanent storage
حافظه دائمی
permanent shuttering
قالب ثابت
permanent deformation
تغییر شکل پایا
permanent divorce
طلاق بائن
permanent emplacement
استقرار دایمی
permanent emplacement
موضع دائمی یکان یا جنگ افزار
permanent error
خطای دائمی
permanent error
خطای ماندنی
permanent flow
ابدهی دایمی
permanent flow
بده دایمی
permanent flow
بده پایدار
permanent flow
بده همیشگی
permanent flow
بده پایا
permanent flow
ابدهی پایا
permanent income
درامد دائمی
permanent deformation
تغییر شکل دایمی
permanent consumption
مصرف دائمی
permanent magnet
اهنربای دائم
permanent magnet
مغناطیس پایدار
permanent load
بار دائمی
permanent insanity
جنون دائم
permanent insane
مجنون دائمی
permanent bar
حرمت ابدی
permanent bar
حرمت موبد
permanent mold casting
ریجه
permanent income hypothesis
فرضیه درامد دائمی درباره مصرف
permanent change of station
تغییر محل دایمی یکان انتقال دایم
permanent hardness of water
سختی دایم اب
permanent income hypothesis
مینامد میباشد . این تئوری یکی از تئوریهای جدیددر باره مصرف است
permanent magnet centering
تمرکز اشعه بوسیله مغناطیسهای پایدار
permanent magnet focusing
تمرکز اشعه بوسیله مغناطیسهای پایدار
permanent magnet dynamic
بلندگوی دینامیک با مغناطیس پایدار
permanent change of station
تغییر مکان دایمی
permanent duty station
محل خدمت دایمی
permanent duty station
پادگان دایمی
permanent income hypothesis
این فرضیه توسط میلتون فریدمن بیان شده که بر اساس ان مصرف تابعی ازانچه که وی انرا درامد دائمی
permanent water level
تراز پیوسته اب
permanent residence permit
جواز اقامت دائمی
permanent magnet steel
فولاد اهنربای دائمی
He has a good permanent job.
شغل ثابت خوبی دارد
permanent court of international arbitra
دیوان دایمی داوری بین المللی
fault
مدت زمان بین وقتی که سیستم کامپیوتری کار نمیکند یا بع علت خطا غیر قابل استفاده است
fault
عیب
fault
گیر
fault
تقصیر اشتباه
It's your own fault.
تقصیر خودت است.
fault
خطای پا در سرویس خطای سرویس اسکواش خطای پرش اسبدوانی
fault
گسل
fault
نقص
fault
کاستی
fault
تقصیر
fault
گناه
fault
عیب نقص
fault
خطا
fault
اشتباه
fault
شکست زمین
fault
چینه
fault
گسله
fault
تقصیرکردن
fault
مقصر دانستن
fault
خرابی
it is his fault
تقصیر اوست
at fault
گیج
in fault
مقصر
at fault
پریشان
at fault
بی تکلیف
to a fault
<idiom>
(به حدافراط) از شور به درشده
at fault
<idiom>
مقصر
to a fault
بحدافراط
fault
فرآیندی که خطا در آن قرار دارد
it was my fault
تقصیرمن بود
fault
توانایی سیستم برای کارکردن حتی وقتی خطایی رخ دهد
fault
خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
fault
تابعی که بخشی از برنامه است که علت داده خراب یا قطعه خراب را بیان میکند
fault
سیستم یا وسیلهای قادر به کارکردن است حتی اگر خطایی رخ دهد
fault
برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
fault
یکی از پنج طبقه بندی مدیریت شبکه که توسط IOS مط رح شد برای تشخیص و رفع خطاهای شبکه
fault
موقعیتی که در آن سخت افزار یانرم افزار مشکلی پیدا کرده اند و خوب کار نمیکنند. مراجعه شود به ERROR/BUG
to a fault
بی نهایت
semi-permanent hair color
[American]
رنگ مو
permanent magnet moving coil instrument
سنجه ارسنوال
fault analysis
تحلیل عیب
cold fault
نقص کامپیوتر که به محض روشن کردن اشکار میشود
charge with a fault
تخط ئه کردن
the fault lies with him
تقصیر با اوست
sporadic fault
خطایی که تصادفاگ رخ دهد
sporadic fault
عیب گاه بگاه
fault datagnosis
عیب شناسی
fault datagnosis
تشخیص عیب
fault detection
عیب یابی
fault detector
اشکارساز خطا
fault diagnosis
عیب یابی
fault diagnosis
تشخیص نقص فنی
theory of fault
تئوری تقصیر
fault current
جریان عیب
to find fault with
عیب جستن
to find fault with
از ملامت کردن
find fault with
<idiom>
ایراد گرفتن
fault analysis
عیب کاوی
To find fault with something ( someone ) .
از چیزی ( کسی ) عیب گرفتن
earth fault
اتصال به زمین تصادفی
fault current
جریان خطا
normal fault
گسل طبیعی
To find fault.
بهانه گرفتن
transform fault
تبدیلگسل
commit a fault
تقصیر کردن
transverse fault
گسل عرضی
to smooth over a fault
عیب یا تقصیری را پوشاندن
to find fault with
گله کردن از
fault finder
عیب یاب
fault free
بی عیب
fault free
بی نقص
insulation fault
نقص عایق بندی
fault description
توضیح خرابی
fault description
توضیح مشکل
fault water
ابشکاف
fault description
توضیح عیب
machine fault
عیب ماشین
machine fault
نقص ماشین
fault description
توضیح نقص
page fault
نقص صفحه
page fault
خرابی صفحه
insulation fault
نقص عایق کاری
insulation fault
خرابی نارسانا
fortuitcus fault
نقص اتفاقی
fault localization
تعیین محل خطا
fault tolerance
تحمل نقص
fault tolerance
قدرت تحمل نقص
fault tolerance
تولرانس عیب
fault voltage
ولتاژ خطا
fault voltage
ولتاژ عیب
fault finding
عیب یابی
foot fault
خطای پا درسرویس
fault description
توضیح اشکال
foot fault
خطای پا
to always look for things to find fault with
همیشه دنبال یک ایرادی گشتن
There is no fault to find with my work.
بهانه ای نمی توان بکار من گرفت
double earth fault
اتصال زمین دوبل
double earth fault
اتصال زمین دوفازه
two phase to earth fault
اتصال زمین دو فاز
I have no fault to find with his work .
از کارش هیچ عیبی نمی توان گرفت
There is a fault in the electrical wires .
سیمهای برق عیب کرده است
foot fault judge
کمک داور
fault localization apparatus
دستگاه تعیین کننده محل خطا
fault electrode current
جریان نابهنجار الکترد
line to earth fault
اتصال کوتاه زمین
There is no fault in young men having desires.
<proverb>
آرزو به جوانان عیب نیست .
on line fault tolerant system
سیستم تحمل خرابی درون خطی
peak cathode fault current
جریان نابهنجار کاتدی
He is seriously claiming
[trying to tell us]
that the problems are all the fault of the media.
او
[مرد]
به طور جدی ادعا می کند که همه مشکلات تقصیر رسانه ها است.
fault voltage circuit breaker
کلید قطع کننده ولتاژ عیب
fault tension protective switch
کلید محافظ ولتاژ عیب
fault current protective switch
کلید محافظ جریان خطا
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com