Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (10 milliseconds)
English
Persian
phone call
تماستلفنی
Search result with all words
Where can I make a phone call?
از کجا می توانم تلفن کنم؟
to call on the cell phone
با تلفن همراه زنگ زدن
You can call me at ...
[phone no.]
<idiom>
شما می توانید با من با شماره ... تماس بگیرید.
Other Matches
what
[some]
people would call
[may call]
<adj.>
باصطلاح
what
[some]
people would call
[may call]
<adj.>
کذایی
what
[some]
people would call
[may call]
<adj.>
که چنین نامیده شده
Could I use the phone ?
اجازه هست از تلفن استفاده کنم ؟
phone-in
برنامهایتلویزیونییارادیوییکهمردم باتلفنباآندرتماسهستند
phone
تلفن یا ماشین برای صحبت با کی در مسافت طولانی
to get somebody on the phone
<idiom>
کسی را پشت تلفن گیر آوردن
phone
تلفن تلفن زدن
phone
شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phone
تلفن
phone
اوا
phone
صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
phone
صوت
phone
تلفن کردن
phone
صدا
phone
پاسخ به تماس در تلفن
phone
مجموعه اعداد برای تلفن خاص
pay phone
پرداختتلفن
cell-phone
تلفنهمراه
Phone Dialer
امکانی در ویندوز که به کاربرد مکان شماره گیری از کامپیوتر خود میدهد
phone booth
کیوسکتلفنهمگانی
phone box
مخففBox Terlephone
cordless phone
گوشی تلفن بی سیم
[مخابرات]
phone book
کتاب راهنمای تلفن
head phone
گوشی تلفن وغیره که بوسیله گیره بر روی گوش ثابت میشود
head phone
گوشی سر
head phone
هدفون
head phone
گوشی کلهای بی سیم
cordless phone
تلفن بی سیم
[مخابرات]
phone books
دفتر حاوی شمارههای تلفن
phone books
کتاب راهنمای تلفن
to cell phone
با تلفن همراه زنگ زدن
phone tapping
دستگاهشنودتلفن
head phone
گوشی بی سیم
The phone is ringing .
تلفن زنگ می زند
phone book
دفتر حاوی شمارههای تلفن
phone extension
شماره تلفن فرعی
[مخابرات]
Speaking.
[on the phone]
[من]
پشت تلفن صحبت می کنم.
phone cartridge
پیکاپ گرامافون
phone sas cut off.
وسط صحبتمان تلفن قطع شد
to tap
[phone line]
مخفیانه به گفتگوی کسی در خط تلفن گوش کردن
phone electric wire
سیم گرام
Drop me by the phone booth.
مرا جلوی کیوسک تلفن پیاده کن
cell phone users while driving
کاربران تلفن همراه درحال رانندگی
She gave me her phone number , but I'll be blessed if I can remember it !
شماره تلفن خودش را به من داد ولی مگریادم می آید !
to hit the wrong key
[on the PC/phone/calculator]
اشتباه تایپ کردن صفحه
[کلید یا تلفن]
to hit the wrong key
[on the PC/phone/calculator]
اشتباه روی دکمه ای فشار دادن
[کلید یا تلفن]
call on
<idiom>
سرزدن به کسی
call down
سرزنش کردن
call out
اعلام خطر
call on
<idiom>
صدا زدن کسی
call for someone
<idiom>
آمدن وبردن کسی
on call
<idiom>
آماده برای ترک خدمت
call up
<idiom>
تلفن کردن
call out
اعلام خطر کردن
call off
بر هم زدن
call off
<idiom>
کنسل کردن
To call someone.
کسی را صدا زدن ؟( صداکردن )
to call together
فراهم اوردن
to call in
مطالبه کردن
to call out
دادزدن
to call off
منحرف یامنصرف کردن
through call
مکالمه مستقیم
to call
توجه کسیراجلب کردن
to call into being
بوجوداوردن
to call into being
هستی دادن
to call for
خواستن
to call for a
احتیاج بدقت داشتن
to call together
جمع کردن
to call up
خواستن
to call up
احضارکردن
If anyone should call , let me know.
اگر کسی تلفن زد مرا خبر کن
first call
شیپور جمع
to call out
بلندصداکردن
to call in
خواستن
to call in
صداکردن
next call
تماسخواب
to call from within
ازتویا اندرون صدا کردن
on call
بنا به درخواست
on call
اتشهای طبق درخواست
to call up
بخاطراوردن یاداوردن
to call in
دعوت کردن
call off
فرمان نظامی برای شمارش قدم یا شمارش شمارش بشمار
to be on-call
در آماده باش برای ترک درخدمت بودن
to call somebody to
[for]
something
از کسی برای چیزی درخواست کردن
at call
اماده فرمان
at call
عندالمطالبه
at call
به محض درخواست عندالمطالبه
at call
فورا
at his call
بر حسب اخطار یا احضار او
at or within call
اماده فرمان
to call somebody to
[for]
something
پی کسی فرستادن به خاطر چیزی
call off
خاتمه دادن
to call
نام دادن
call up
صدا زدن
call
صدا زدن
call up
احضار برای فعالیتهای نظامی
call up
دستور ارسال گزارش
call up
شیپور احضار بخاطر اوردن
call up
تذکر دادن جمع کردن
call up
درخواست شناسایی شبکه درخواست اعلام شناسایی درشبکه حاضر و غایب کردن ایستگاههای بی سیم
call up
تقاضا برای نمایش اطلاعات ذخیره شده
call-up
احضار برای فعالیتهای نظامی
call-up
دستور ارسال گزارش
call-up
شیپور احضار بخاطر اوردن
call-up
تذکر دادن جمع کردن
call-up
درخواست شناسایی شبکه درخواست اعلام شناسایی درشبکه حاضر و غایب کردن ایستگاههای بی سیم
call-up
تقاضا برای نمایش اطلاعات ذخیره شده
call in
تو خوانی
to call something your own
چیزی را از خود دانستن
[شاعرانه]
call for
ایجاب کردن
call for
مستلزم بودن
call off
صرفنظر کردن
call off
منحرف کردن
call of more
حق تقاضای زیاد کردن مبیع
call for some one
پی کسی فرستادن
to call for anyone
پی کسی فرستادن
call forth
بکار انداختن
call down
ملامت کردن تحقیر کردن
call by name
فراخوانی با نام
to call
نامیدن
call in
تو خواندنی
call by value
فراخوانی با ارزش
to call in evidence
بشهادت طلبیدن
to call to account
بازخواست یامواخذه کردن از حساب خواستن از
to call to arms
اعلام دست به اسلحه کردن
to call to mind
بیاداوردن
to call to mind
بخاطراوردن
to call to remembrance
بیاداوردن
to call to remembrance
بخاطر اوردن
to call to witness
بگواهی خواندن
to call to witness
بشهادت طلبیدن
to call the rolls
حاضروغایب کردن
to call the roll
حاضر غایب کردن
[نام افراد در گروهی را بلند خواندن]
to call in evidence
استشهادکردن از
to call in question
تردیدکردن در
to call in evidence
گواهی خواستن از
to call somebody back
کسی را معزول کردن
to call somebody back
کسی را فراخواندن
to call somebody back
کسی را احضار کردن
to call into requisition
باز گرفتن
to call into requisition
بمصادره یاسخره گرفتن
to call on god
بخدادعاکردن
call-up order
دستور به خدمت
[سربازی]
to call to witness
استشهادکردن از
on-call service
آماده برای ترک در خدمت
[اصطلاح رسمی]
clarion call
احساساتعمومیدربارهچیزی
call of nature
<idiom>
احتیاج به دستشویی داشتند
call it quits
<idiom>
متوقف کردن تمام کار
I'd like to have a place of my own
[to call my own]
.
من منزل خودم را می خواهم داشته باشم.
at someone's beck and call
<idiom>
همیشه آماده پذیرایی
To call on ( visit ) someone .
سر وقت کسی رفتن
call someone names
دشنام دادن
call someone names
بد دهنی کردن
To visit someone . To call on someone.
بدیدن کسی رفتن
call someone's bluff
<idiom>
ثابت کردن ادعا
curtain call
بازگشت هنرپیشگان به صحنه
curtain call
کف زدن حضار
to call somebody through
[via]
[over]
Skype
به کسی با
[بوسیله]
سکایپ زنگ زدن
call box
اتاقک تلفن
call box
کابین تلفن
Please call the police.
لطفا پلیس را خبر کنید.
call the shots
<idiom>
سفارش دادن
call box
کیوسک تلفن
call box
تلفن صحرایی
call boxes
اتاقک تلفن
call boxes
کابین تلفن
call boxes
کیوسک تلفن
call boxes
تلفن صحرایی
To call the roll. Roll-call.
حاضر غایب کردن
call to witness
به شهادت طلبیدن
call over the coals
سرزنش کردن
call option
خیارمشتری در مورد کم کردن ثمن
call option
خرید به شرط خیار
call one's shot
مشخص کردن هدف
call mission
درخواست پشتیبانی فوری هوایی ماموریت هوایی طبق درخواست
call meter
کنتور مکالمات تلفنی
call into requisition
به مصادره گرفتن
call instruction
دستورالعمل فراخوانی
call in evidence
گواهی خواستن از
call for tender
برای مزایده یا مناقصه فراخواندن
call for help to god
دعا
call for fire
درخواست اتش کردن
call for fire
درخواست اتش
call for ..... under the credit
درخواست کردن ..... تحت اعتبار
call by result
فراخوانی با نتیجه
call price
ارزش اسمی
call processing
فراخوان پردازی
call to witness
گواهی خواستن از
call to witness
گواه گرفتن
call to quarters
شیپور احضار
call to prayer
اقامه قبل از نماز
call to prayer
اذان
call to order
به حفظ انتظام دعوت کردن نظم مجلسی را برقرار کردن
call to mind
بخاطر اوردن
call to account
حساب خواستن از
call to account
مواخذه کردن از
call time
تام یک دقیقهای مربی برای راهنمایی کردن بازیگران
call time
تایم اوت
call in question
تردید کردن در
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com