English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
physical drive دیسک گردان فیزیکی
Other Matches
physical سازمان دهی و ساختار پایگاه داده ذخیره شده
physical آدرس حافظه که مط ابق با محل حافظه سخت افزاری در رسانه حافظه است
physical ترتیب فعلی کابلها در شبکه
physical پایین ترین لایه استاندارد شبکه ISO/OSI
physical که قوانین نرخ بیت
physical توان و رسانه ارسال سیگنال را بیان میکند
physical حافظه مناسب در کامپیوتر
physical ماده جامدی که قابل لمس است
physical مربوط به استفاده از تماس یاخشونت بدنی
physical فیزیکی مربوط به تاسیسات
physical فیزیکی
physical طبیعی
physical مادی جسمانی
physical بدنی
physical جسمانی
physical مادی
physical fitness امادگی عمومی جسمانی
physical fitness امادگی جسمانی
physical exercise تمرین ورزشی
physical exercise تمرین بدنی
physical exercise ورزش
physical education تربیت بدنی
physical sciences علوم طبیعی
physical format قالب بندی فیزیکی
physical medicine طب توان بخشی
physical medicine درمان بدنی و توان بخشی
physical movement حرکت بدنی
physical movement حرکت جسمانی
physical profile براوردبنیه کلی بدنی یاقدرت بدنی و کارایی
physical psychological تنی- روانی
physical psychological جسمی- روانی
physical quantity کمیت فیزیکی
physical profile نیمرخ بدنی
physical dimension بعد مادی
emotional and physical امور عاطفی و بدنی
emotional and physical روحی وبدنی
extra physical بیرون ازقواعدطبیعی
physical analysis تجزیه فیزیکی
physical analysis جداسازی ذرات خاک از نظر قطر دانه ها به روش فیزیکی
physical anthropology انسان شناسی جسمانی
physical capital سرمایه فیزیکی
physical capital سرمایه غیرپولی
physical change تغییرات فیزیکی
physical characteristics خصوصیات زمین
physical characteristics مشخصات زمین خصوصیات بدنی
physical chemistry شیمی فیزیک
physical coercion اجبار مادی
physical constant ثابتهای فیزیکی
physical constraints محدودیتهای فیزیکی
physical design طرح فیزیکی
physical handicap معلولیت جسمانی
physical record مدرک مادی
physical science دانش مادی
physical science علوم طبیعی
physical science خیمشناسی
physical map نقشهفیزیکی
physical jerks تمرینفیزیکی
physical connection اتصال مادی
physical device ابزار مادی
physical appearance منظر بدنی
physical constant ثابت فیزیکی [فیزیک]
physical inspection بازدید سطحی از بدنه جنگ افزار یا وسیله بازدید بدنی بازدید تاسیسات
physical therapy ورزش درمانی
physical security حفافت تاسیسات
physical security امنیت فیزیکی
physical therapy تن درمانی
physical security تامین تاسیسات
physical unit واحد فیزیکی
physical record همه اطلاعات از قبیل داده کنترل برای رکورد ذخیره شده در سیستم کامپیوتری
physical record بیشترین واحد داده که در یک عملیات قابل ارسال باشد
physical record رکورد فیزیکی
physical state حالت فیزیکی
physical element of crime عنصر مادی جرم
marginal physical product محصول فیزیکی نهائی
physical motor pool پارک موتوری ساختمان دار پارک موتوری تاسیسات دار
iranian physical society انجمن فیزیک ایران
physical capacity for marriage قابلیت صحی برای ازدواج
physical aptitude test ازمون استعداد جسمانی
marginal physical product of capital محصول فیزیکی نهائی سرمایه
marginal physical product of labor محصول فیزیکی نهائی کار
drive way جاده خیابان
drive way مسیر اتومبیل رانی
to drive at توجه داشتن به
off drive ضربه به سمت راست
to drive out بیرون کردن
to take a drive سواری کردن
to drive at قصد داشتن از
drive-in درایواین
to drive away دورکردن
self-drive اتومبیلیبارانندهخودکار
drive at <idiom> سعی درگفتن چیزی
to drive away دفع کردن
drive! برون! [با ماشین]
on drive ضربه بسمت توپزن
drive گریز پا به توپ
drive رانندگی ارابه مسابقهای
drive راندن اسب باشلاق راندن قایق موتوری ترساندن شکار و راندن ان بسوی شکارچی
d.c. drive محرکه جریان دائم
drive فرمان
d.c. drive ماشین جریان دائم
drive عقب نشاندن بیرون کردن
drive بردن
drive سوارشدن و کنترل اتومبیل
drive ضربه از پایین
drive شفت
drive راندن گرداندن گرداننده
drive رانندگی کردن
drive سائق
drive فرار گل زن
drive ولت محرک
drive سواری کردن کوبیدن
drive تحریک کردن
drive جلو بردن
drive محرکه گیربکس
drive راندن
drive گرداننده
drive دنده
drive بخشی ازکامپیوتر که نوار یا دیسک را راه می اندازد
drive باعث کار کردن یک نوار یا دیسک شدن
drive چنیدن درایو دیسک متصل بهم با یک کنترولی هوشمند که ازدرایوها برای ذخیره چندین کپی ازدادههای هر درایو برای اطمینان بیشتر تهیه می کنند یا بخش از هر داده روی هر درایو برای سرعت بیشتر
drive وسیلهای که دیسک مغناطیسی را می چرخاند و محل نوک خواندن / نوشتن را کنترل میکند
drive ضربه درایو
drive حرفی که نشان دهنده درایو دیسکی است که در حال حاضر استفاده میشود.A , B برای فلاپی دیسک و C برای دیسک سخت در کامپیوتر شخصی
drive مکانیزمی که نوار مغناطیسی را روی نوکهای درایو منتقل میکند
drive رانش سواری دوندگی
social drive سائق اجتماعی
st0 drive گرداننده 605ST
tandem drive حرکت قطاری
disk drive دیسک ران دیسک چرخان
to drive a car رانندگی کردن خودرویی
to drive a wedding into شکافتن
disk drive گرداننده دیسک دیسک گردان
disk drive دیسکخوان
secondary drive سائق ثانوی
roller drive مکانیزم چرخ دنده کاهنده یاافزاینده
disk drive گرده چرخان
disk drive گرده ران
primary drive سائق نخستین
drive channelling راه گزینی سائق
rim drive لبه گردانی
to drive a wedding into رخنه کردن در
area drive شکار دواندن
drive shafts محور رانش
drive someone up a wall <idiom> از کوره در رفتن ،عصبانی شدن
To drive all with the same stick . <proverb> همه را با یک چوب راندن .
Could you drive more slowly, please? ممکن است لطفا کمی آهسته تر برانید؟
drive shafts محور محرکه
drive shafts میل لنگ
drive shaft محور رانش
drive shaft محور محرکه
drive shaft میله محرک محور محرک
hard drive دستگاه دیسک سخت [رایانه شناسی]
drive shaft میل لنگ
four-wheel drive محرک چهار چرخ
to drive a bus اتوبوسی را راندن
drive screw پیچ سوزنی
To drive someone up the wall. کسی رابتنگ آوردن (تحت فشار مالی )
four wheel drive محرک چهار چرخ
to drive into a corner درتنگنا انداختن
to drive mad دیوانه کردن
to drive mad بدیوانگی انداختن
visceral drive سائق احشایی
winchester drive دیسک گردان وینچستر
drive-ins درایواین
belt drive بدنهعقب
cartridge drive درایوفشنگی
cassette drive درایوکاست
chain drive زنجیرهکششی
disc drive درایودیسک
drive chain زنجیرهراندن
drive wheel چرخدنده
drive shafts میله محرک محور محرک
right-hand drive اتومبیلهاییکهفرمانآنهادرسمتراستاست
drive's cab اطاق راننده
group drive محرکه گروهی
drive the green با یک ضربه گوی را از نقطه اغاز به چمن نرم رساندن
hard drive گرداننده سخت
hunger drive سائق گرسنگی
hypertape drive وسیله خواندن یا ثبت اطلاعات توسط کارتریجهای نوارمغناطیسی
drive bay فضایی درون پوشش کامپیوتر که درایو دیسک نصب شده است
drive stimulus محرک سائق
lineshaft drive محرکه انتقال
loop drive ضربه باپیچش زیاد نزدیک تور حریف
drive arousal برانگیختگی سائق
drive state حالت سائقی
drive displacement جابه جایی سائق
drive screw ژیگلور
drive screw پیچ خودرو
full drive بسرعت هرچه تمامتر
full drive باشتاب هرچه بیشتر
drive winding سیم پیچ تحریک
electric drive محرکه الکتریکی
drive capstan چرخ تسمه محرک
drive current جریان تحریک
drive's seat صندلی راننده
exploratory drive سائق کاوش
drive belt تسمه محرک
final drive گرداننده نهایی
final drive چرخ گرداننده نهایی شنی
drive designator پارامتر دیسک گردان
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com