Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5 milliseconds)
English
Persian
physical drive
دیسک گردان فیزیکی
Other Matches
physical
سازمان دهی و ساختار پایگاه داده ذخیره شده
physical
آدرس حافظه که مط ابق با محل حافظه سخت افزاری در رسانه حافظه است
physical
ترتیب فعلی کابلها در شبکه
physical
پایین ترین لایه استاندارد شبکه ISO/OSI
physical
که قوانین نرخ بیت
physical
توان و رسانه ارسال سیگنال را بیان میکند
physical
حافظه مناسب در کامپیوتر
physical
ماده جامدی که قابل لمس است
physical
مربوط به استفاده از تماس یاخشونت بدنی
physical
فیزیکی مربوط به تاسیسات
physical
فیزیکی
physical
طبیعی
physical
مادی جسمانی
physical
بدنی
physical
جسمانی
physical
مادی
physical fitness
امادگی عمومی جسمانی
physical fitness
امادگی جسمانی
physical exercise
تمرین ورزشی
physical exercise
تمرین بدنی
physical exercise
ورزش
physical education
تربیت بدنی
physical sciences
علوم طبیعی
physical format
قالب بندی فیزیکی
physical medicine
طب توان بخشی
physical medicine
درمان بدنی و توان بخشی
physical movement
حرکت بدنی
physical movement
حرکت جسمانی
physical profile
براوردبنیه کلی بدنی یاقدرت بدنی و کارایی
physical psychological
تنی- روانی
physical psychological
جسمی- روانی
physical quantity
کمیت فیزیکی
physical profile
نیمرخ بدنی
physical dimension
بعد مادی
emotional and physical
امور عاطفی و بدنی
emotional and physical
روحی وبدنی
extra physical
بیرون ازقواعدطبیعی
physical analysis
تجزیه فیزیکی
physical analysis
جداسازی ذرات خاک از نظر قطر دانه ها به روش فیزیکی
physical anthropology
انسان شناسی جسمانی
physical capital
سرمایه فیزیکی
physical capital
سرمایه غیرپولی
physical change
تغییرات فیزیکی
physical characteristics
خصوصیات زمین
physical characteristics
مشخصات زمین خصوصیات بدنی
physical chemistry
شیمی فیزیک
physical coercion
اجبار مادی
physical constant
ثابتهای فیزیکی
physical constraints
محدودیتهای فیزیکی
physical design
طرح فیزیکی
physical handicap
معلولیت جسمانی
physical record
مدرک مادی
physical science
دانش مادی
physical science
علوم طبیعی
physical science
خیمشناسی
physical map
نقشهفیزیکی
physical jerks
تمرینفیزیکی
physical connection
اتصال مادی
physical device
ابزار مادی
physical appearance
منظر بدنی
physical constant
ثابت فیزیکی
[فیزیک]
physical inspection
بازدید سطحی از بدنه جنگ افزار یا وسیله بازدید بدنی بازدید تاسیسات
physical therapy
ورزش درمانی
physical security
حفافت تاسیسات
physical security
امنیت فیزیکی
physical therapy
تن درمانی
physical security
تامین تاسیسات
physical unit
واحد فیزیکی
physical record
همه اطلاعات از قبیل داده کنترل برای رکورد ذخیره شده در سیستم کامپیوتری
physical record
بیشترین واحد داده که در یک عملیات قابل ارسال باشد
physical record
رکورد فیزیکی
physical state
حالت فیزیکی
physical element of crime
عنصر مادی جرم
marginal physical product
محصول فیزیکی نهائی
physical motor pool
پارک موتوری ساختمان دار پارک موتوری تاسیسات دار
iranian physical society
انجمن فیزیک ایران
physical capacity for marriage
قابلیت صحی برای ازدواج
physical aptitude test
ازمون استعداد جسمانی
marginal physical product of capital
محصول فیزیکی نهائی سرمایه
marginal physical product of labor
محصول فیزیکی نهائی کار
drive way
جاده خیابان
drive way
مسیر اتومبیل رانی
to drive at
توجه داشتن به
off drive
ضربه به سمت راست
to drive out
بیرون کردن
to take a drive
سواری کردن
to drive at
قصد داشتن از
drive-in
درایواین
to drive away
دورکردن
self-drive
اتومبیلیبارانندهخودکار
drive at
<idiom>
سعی درگفتن چیزی
to drive away
دفع کردن
drive!
برون!
[با ماشین]
on drive
ضربه بسمت توپزن
drive
گریز پا به توپ
drive
رانندگی ارابه مسابقهای
drive
راندن اسب باشلاق راندن قایق موتوری ترساندن شکار و راندن ان بسوی شکارچی
d.c. drive
محرکه جریان دائم
drive
فرمان
d.c. drive
ماشین جریان دائم
drive
عقب نشاندن بیرون کردن
drive
بردن
drive
سوارشدن و کنترل اتومبیل
drive
ضربه از پایین
drive
شفت
drive
راندن گرداندن گرداننده
drive
رانندگی کردن
drive
سائق
drive
فرار گل زن
drive
ولت محرک
drive
سواری کردن کوبیدن
drive
تحریک کردن
drive
جلو بردن
drive
محرکه گیربکس
drive
راندن
drive
گرداننده
drive
دنده
drive
بخشی ازکامپیوتر که نوار یا دیسک را راه می اندازد
drive
باعث کار کردن یک نوار یا دیسک شدن
drive
چنیدن درایو دیسک متصل بهم با یک کنترولی هوشمند که ازدرایوها برای ذخیره چندین کپی ازدادههای هر درایو برای اطمینان بیشتر تهیه می کنند یا بخش از هر داده روی هر درایو برای سرعت بیشتر
drive
وسیلهای که دیسک مغناطیسی را می چرخاند و محل نوک خواندن / نوشتن را کنترل میکند
drive
ضربه درایو
drive
حرفی که نشان دهنده درایو دیسکی است که در حال حاضر استفاده میشود.A , B برای فلاپی دیسک و C برای دیسک سخت در کامپیوتر شخصی
drive
مکانیزمی که نوار مغناطیسی را روی نوکهای درایو منتقل میکند
drive
رانش سواری دوندگی
social drive
سائق اجتماعی
st0 drive
گرداننده 605ST
tandem drive
حرکت قطاری
disk drive
دیسک ران دیسک چرخان
to drive a car
رانندگی کردن خودرویی
to drive a wedding into
شکافتن
disk drive
گرداننده دیسک دیسک گردان
disk drive
دیسکخوان
secondary drive
سائق ثانوی
roller drive
مکانیزم چرخ دنده کاهنده یاافزاینده
disk drive
گرده چرخان
disk drive
گرده ران
primary drive
سائق نخستین
drive channelling
راه گزینی سائق
rim drive
لبه گردانی
to drive a wedding into
رخنه کردن در
area drive
شکار دواندن
drive shafts
محور رانش
drive someone up a wall
<idiom>
از کوره در رفتن ،عصبانی شدن
To drive all with the same stick .
<proverb>
همه را با یک چوب راندن .
Could you drive more slowly, please?
ممکن است لطفا کمی آهسته تر برانید؟
drive shafts
محور محرکه
drive shafts
میل لنگ
drive shaft
محور رانش
drive shaft
محور محرکه
drive shaft
میله محرک محور محرک
hard drive
دستگاه دیسک سخت
[رایانه شناسی]
drive shaft
میل لنگ
four-wheel drive
محرک چهار چرخ
to drive a bus
اتوبوسی را راندن
drive screw
پیچ سوزنی
To drive someone up the wall.
کسی رابتنگ آوردن (تحت فشار مالی )
four wheel drive
محرک چهار چرخ
to drive into a corner
درتنگنا انداختن
to drive mad
دیوانه کردن
to drive mad
بدیوانگی انداختن
visceral drive
سائق احشایی
winchester drive
دیسک گردان وینچستر
drive-ins
درایواین
belt drive
بدنهعقب
cartridge drive
درایوفشنگی
cassette drive
درایوکاست
chain drive
زنجیرهکششی
disc drive
درایودیسک
drive chain
زنجیرهراندن
drive wheel
چرخدنده
drive shafts
میله محرک محور محرک
right-hand drive
اتومبیلهاییکهفرمانآنهادرسمتراستاست
drive's cab
اطاق راننده
group drive
محرکه گروهی
drive the green
با یک ضربه گوی را از نقطه اغاز به چمن نرم رساندن
hard drive
گرداننده سخت
hunger drive
سائق گرسنگی
hypertape drive
وسیله خواندن یا ثبت اطلاعات توسط کارتریجهای نوارمغناطیسی
drive bay
فضایی درون پوشش کامپیوتر که درایو دیسک نصب شده است
drive stimulus
محرک سائق
lineshaft drive
محرکه انتقال
loop drive
ضربه باپیچش زیاد نزدیک تور حریف
drive arousal
برانگیختگی سائق
drive state
حالت سائقی
drive displacement
جابه جایی سائق
drive screw
ژیگلور
drive screw
پیچ خودرو
full drive
بسرعت هرچه تمامتر
full drive
باشتاب هرچه بیشتر
drive winding
سیم پیچ تحریک
electric drive
محرکه الکتریکی
drive capstan
چرخ تسمه محرک
drive current
جریان تحریک
drive's seat
صندلی راننده
exploratory drive
سائق کاوش
drive belt
تسمه محرک
final drive
گرداننده نهایی
final drive
چرخ گرداننده نهایی شنی
drive designator
پارامتر دیسک گردان
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com