Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English
Persian
pick up health
بهبود یافتن
Other Matches
health
حال
health
بهداشت
had health
ناخوشی
to be out of health
ناخوش بودن
had health
علت مزاج
to keep one's health
موافب بهداشت خود بودن
health
سلامت مزاج
health
بهبودی
health
تندرستی
public health
بهداشت همگانی
restore to health
بهبود دادن
restore to health
شفا دادن
to restorative to health
بهبود دادن
to restorative to health
شفا دادن
social health
بهداشت اجتماعی
health nurse
پرستار ارتشی
the p health of old men
صحت چندروزه پیران
health nursing
تخصص پرستاری
the p health of old men
تندرستی ناپایدارپیران
my health is tolerable
بدنیستم
my health is tolerable
حالم بد نیست
health services
خدمات بهداری قسمتهای بهداری
health services
خدمات بهداشتی
improvement in health
افاقه
in roaring health
تن درست وفربه
health policy
سیاست بهداشتی
mental health
بهداشت روانی
mental health
سلامت روانی
health nursing
پرستاری
health insurance
بیمه بهداشتی
to drink any ones health
بسلامتی کسی نوشیدن
Be carful of your health .
متوجه ( مواظب ) سلامتت باش
The health authorities .
مقامات اداره بهداشت
Watch your health!
مواظب سلامتی خودت باش!
weak in health
<adj.>
سست و کاهل
weak in health
<adj.>
کسل
Health physics
فیزیک بهداشت
She always ignores her health.
هیچوقت بفکر سلامتی اش نیست
Health physics
بهداشت پرتوی
to establish one's health
تقویت مزاج کردن
health care
ارگانبهداریوتندرستی
vigorous health
بنیه خوب
vigorous health
مزاج قوی
health food
خوراک بهداشتی
health food
غذای سالم
health foods
خوراک بهداشتی
health foods
غذای سالم
health centre
مرکز سلامتی
Health Service
سرویسسلامتی
To ask after someone
[someones health]
حال کسی را پرسیدن.
[جویای احوال کسی شدن.]
Health physics
فیزیک محافظت از پرتو
health insurance
بیمه تندرستی
health insurance
بیمه بهداشت
ill health
ناتندرستی
ill health
ناخوشی
certificate of health
گواهی بهداشت
good health
تندرستی
health nurse
نرس ارتشی
good health
صحت مزاج
bill of health
گواهی صحت مزاج
bill of health
گواهی تندرستی
bill of health
گواهی بهداشت
health certificate
گواهی بهداشت
health clinic
درمانگاه
health clinic
کلی نیک پزشکی
bill of health
گواهی نامهای که هنگام حرکت کشتی پس ازمعاینه کشتی از لحاظ بیماریهای مسری به ناخداداده میشود
health impairing
مضر برای سلامتی
health giving
صحت بخش
National Health Service
سیستمتفمینسلامتعمومی
To conserve ones health(energy )
سلامت ( نیرو ) خود را حفظ کردن
to re establish ons's health
تقویت مزاج کردن
clean bill of health
<idiom>
گواهی سلامتی
world health organization
سازمان بهداشت جهانی
public health pepartment
اداره بهداری
In good condition (health).
سالم وبی عیب
Nothing can.compensate for the loss ones health.
هیچ چیز سلامت از دست رفته انسان رانمی تواند جبران کند
Exercize is good for the health.
ورزش برای سلامتی خوب است
in a good state of health
تندرست
clean bill of health
گواهی نامه بهداشت کشتی
in a good state of health
سالم
Green tea is esteemed for its health-giving properties.
ارزش چای سبز در خواص سلامت بخش آن است.
Ask your doctor or pharmacist about any health risks and possible side effects.
در مورد هر خطرات سلامتی و عوارض جانبی احتمالی از دکتر یا داروساز خود بپرسید.
to pick thanks
خود شیرینی کردن
pick
زخمه
pick
مضراب
to pick on
عیب جویی کردن از
pick
کلنگ
to pick on
برای کارهای دشواربرگزیدن بستوه اوردن
to pick off
تک تک انداختن
pick
عیبجویی کردن
pick
ناخنک زدن
to pick out
جدا کردن
pick
خلال دندان
to pick over
بازرسی کردن و برگزیدن
to pick thanks
بوسیله سخن چینی
to pick out
باگوش پیدا کردن دریافتن
Pick, what you like
[want]
!
هر کدام را می خواهی بردار!
to pick up
برچیدن
to pick out
سوا کردن برگزیدن
to pick up
برداشتن
to pick up
سوارکردن
to pick up
پیدا کردن
to pick up
فراگرفتن دوباره پیدا کردن
pick
خلال گوش
pick
دزدیدن
pick
بازکردن
pick
نوک زدن به برگزیدن
pick up
<idiom>
دریافت صدای رادیو و...
pick up
<idiom>
دستگیر کردن شخص
pick up
<idiom>
ادامه دادن ،دوباره شروع کردن
pick
کلنگ
pick out
جدا کردن
When should I pick you up?
کی عقب شما بیایم؟
pick
نخ پود
[در صنعت با این نام هم کاربرد دارد از بین تارها معمولا بصورت ضربی عبور داده می شود تا گره ها را در جای خود محکم کند.]
to pick up somebody
کسی را پیدا کردن
[دوست دختر یا پسر یا یک نفر برای سکس]
pick-up
پیک اپ
pick up
<idiom>
اتفاقی
pick up
<idiom>
تمیز ،مرتب کردن
pick up
<idiom>
سوارکردن مسافر ،دریافت کردن
pick up
<idiom>
برداشتن چیزی ازروی زمین
pick
خلال دندان بکاربردن
pick
باخلال پاک کردن
To pick on someone . To have it in for someone .
با کسی لج افتادن
pick
کلنگ زدن و
pick
کندن
pick
چیدن
pick-me-up
<idiom>
بعداز ضعف وخستگی غذا ونوشیدنی خوردن دوباره زنده شدن
pick on
<idiom>
حرف بد به کسی زدن
pick out
<idiom>
انتخاب کردن
pick up
<idiom>
دریافت کردن
pick-up
کندن
to pick off
یکی یکی باتیرزدن
pick over
چیدن
pick up
واگذار کردن مسئولیت مهاریک بازیگر ازاد به کسی
pick up
یارگیری
pick up
سوار کردن مسافر
pick out
انتخاب کردن دریافتن
pick-me-up
نوشابه مقوی
pick me up
نوشابه مقوی
pick
که روی mainframe و کامپیوترهای PC یا کوچک کار میکند
pick
چند کاره
pick at
خرده گرفتن بر
pick at
بازی کردن باغذا از روی بی اشتهایی
pick up
اشنا شدن
pick over
برگزیدن
pick off
رد شدن از راننده دیگر
pick off
یکی یکی با تیر زدن
pick off
چیدن
pick up
برچیدن
pick up
برداشتن
pick up
بدست اوردن
pick up
کندن منظم کردن
pick
سیستم عامل چند کاربره
to have one's pick
برگزیدن
pick
هرنوع الت نوک تیز
to have one's pick
انتخاب کردن
pick
کلنگ دو سر
to pick off
کندن
pick
کلنگ زدن
to pick off
چیدن
to pick at any one
از کسی عیبجویی کردن کسیراسرزنش یا استهزاکردن
pick up the tab
<idiom>
صورت حساب کسی را پرداختن
ear pick
گوش پاک کن
pick of the basket
گل سرسبد
pick up speed
<idiom>
افزایش سرعت
ice pick
یخ خرد کن
pick-up artist
مردلاس زن
have a bone to pick
بهانه برای دعوا یا شکایت پیداکردن
pick-ups
پیک اپ
To pick at ones food .
از روی سیری خوردن
pick and steal
ناخنک زدن
pick and roll
ایجاد سد و چرخش
ice pick
چکش یخ شکن
Don't pick on me.
سر به سر من نگذار.
pick-up artist
مرد زن پرست
pick-up artist
مشتاق زن
pick-up artist
زن دنبال کن
to pick up women
<idiom>
دختر بلند کردن
[اصطلاح روزمره]
magnetic pick up
پیک اپ مغناطیسی
to pick to piece
سخت موردانتقادوعیبجویی قراردادن
master pick
پایین ترین دندانه تیغه اسکیت
pick a back
بردوش
to pick up a language.
<idiom>
زبانی را مثل آب خوردن یاد گرفتن.
[از روش های غیر رسمی مثل گوش کردن به حرف بومی های آن زبان]
pick a cherry
ناتوانی در انداختن تمام میلههای اسان بولینگ
pick and choose
در سوا کردن چیزی دقت ووسواس زیاد داشتن
pick-ups
کندن
to pick a hole in
عیبجویی کردن از
pick's syndrome
بیماری پیک
pick wickian
روشن بین
pick's disease
بیماری پیک
pick's syndrome
نشانگان پیک
pick-up arm
دستهبلندشونده
Afro pick
شانه مخصوص فر
pick-me-ups
نوشابه مقوی
tooth pick
خلال دندان دندان کاو
to pick and choose
درسوا کردن چیزی سلیقه زیادبخرج دادن
toe pick
تیغه تیز جلویی اسکیت برای کمک به پرش یا چرخش
to pick up oneself
از افتادن خود جلوگیری کردن
to pick up oneself
خودرا نگاه داشتن
to have a bone to pick
بهانه یا دلیل برای دعوایااستیضاح بدست اوردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com