Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 138 (7 milliseconds)
English	Persian
picture writing	تصویر نگاری
picture writing	خط تصویری
Other Matches
writing	مدرک [سند ]
writing	نویسندگی
in writing	کتبا
writing	چیزی که نوشته شده است
writing	میزتحریر
writing	خط
writing	نوشته نوشتجات
writing	دستخط
he has a good writing	خطش خوب است
hand writing	نسخه خطی
mirror writing	وارونه نویسی
piece of writing	مدرک [سند ] [اصطلاح رسمی]
automatic writing	ناهشیار نویسی
he has a good writing	خوش خطاست
hand writing	دست نوشته
i am strange to that writing	با این خط اشنا نیستیم
that writing is strange to me	با این خط اشنا نیستیم
i am weary of writing	از نوشتن خسته
i am weary of writing	شدم
in his own hand writing	بخط خودش
leetter writing	نامه نگاری
leetter writing	کاغذ نویسی
letter writing	نامه نگاری
an illegible writing	خطی که خوانا نیست
writing desks	میز تحریر
writing desk	میز تحریر
writing pad	دسته یاد داشت
writing obligatory	معادل bond
writing obligatory	اسناد تعهداور
to commit to writing	روی کاغذ اوردن
to reduce to writing	ثبت کردن
to reduce to writing	روی کاغذ اوردن ضبط کردن
tired of writing	خسته از نوشتن
to reduce to writing	نوشتن
writing pad	زیر دستی زیر مشقی
writing brush	قلمنوشتاری
leetter writing	نامه نویسی انشا
to nibble at one's writing	از خط کسی عیبجویی کردن
writing paper	کاغذمرغوبمخصوصنوشتننامه
writing case	محلنوشتن
writing materials	ابزارتحریر
cramp hand writing	خط درهم و برهم
His style of writing is rather colourless and lifeless.	سبک نویسندگیش خشک وبی روح است
Dont neglect writing to your mother .	ازنوشتن نامه بمادرت غافل نشو
mirror writing shadow reading	کامپیوتر میزبان با دو دیسک فیزیکی برای بالا بردن سرعت دسترسی
self picture	خودانگاره
To be in the know . To be in the picture .	وارد بودن ( مطلع وآگاه )
to picture	شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
picture	آنالیز اطلاعات یک تصویر با روشهای کامپیوتری یا الکترونیکی برای تامین تشخیص شی در تصویر
picture	نقاشی کردن
picture	تصور وصف
picture	که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
picture	دیدن شی یا صحنه
picture	مجسم کردن
picture	تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
picture	و یا تغییر شدت آن طبق سیگنال دریافتی
picture	حرکت اشعههای الکترون در تلویزیون
picture	کوچکترین واحد یا نقط ه روی صفحه نمایش که رنگ و شدت روشنایی آن قابل کنترل است
picture	الگوریتم فشرده سازی تصویر در سیستم ویدیوی DVI شرکت Intel
picture	ارسال تصویر روی خط تلفن
picture	سینما با عکس نشان دادن
picture	تصویر
picture	عکس
picture	منظره
picture	روشن ساختن
picture	نمایش [فیزیک] [ریاضی]
word picture	بیان یا شرح روشن
to picture to oneself	تصور کردن
to picture to oneself	مجسم کردن
Heisenberg picture	نمایش هایزنبرگ [فیزیک]
The picture is not straight .	عکس کج است ( راست قرار نگرفته )
picture rail	قابعکس
clear picture	تصویر واضح
sharp picture	تصویر واضح
sharp picture	تصویر شفاف
clear picture	تصویر شفاف
as pretty as a picture <idiom>	مثل ماه شب چهارده
snowy picture	صفحه نمایش پر از پارازیت
picture noise	پارازیت روی تمام صفحه نمایش
motion picture	سینما
picture postcard	کارت پستال
put someone in the picture <idiom>	شرایط را شرح دادن برای کسی
the picture on the wall	این عکس روی دیوار
You have come out well in this photo(picture).	ازمد افتادن
moving picture	فیلم سینما
picture frame	قاب عکس
picture frequency	بسامد تصویر
picture gallery	نگارخانه
picture gallery	اطاق نقاشی
picture graph	نمودار تصویری
picture hat	کلاه زنانه لبه پهن
picture frequency	فرکانس تصویر
picture palace	جایگاه سینما
picture palace	نمایش گاه تصاویر متحرک
picture element	عنصر تصویر
picture element	کوچکترین واحد یا نقط ه روی صفحه نمایش که رنگ و شدت روشنایی آن قابل کنترل است
moving picture	سینما
transter picture	عکس برگردان
fancy picture	عکس خیالی
folded picture	تصویر تا خورده
living picture	نمایش یاتصویر برجسته
noisy picture	تصویر همهمهای
the picture of joy	خوشی مجسم
picture book	کتاب عکس دار
picture element	سازه تصویر
picture palace	سینما
picture theatre	سینما نمایش گاه متحرک
the picture of joy	مظهر خوشی
string picture	روزنه کمان
living picture	پرده نقاشی
picture window	پنجره دل باز وخوش منظره پنجره بزرگ
picture tube	لامپ تصویر
picture to oneself	پیش خود مجسم کردن
picture theatre	جایگاه سینما
picture screen	صفحه تصویر
picture postcard	کارت پستال عکس دار
picture signal	سیگنال تصویر
picture processing	پردازش تصویری
picture signal	علامت تصویر
picture point	نقطه نشانی یا نقطه بازرسی موجود در روی عکس هوایی
slow motion picture	تصویر با حرکت اهسته
picture frustration test	ازمون ناکامی سنج تصویری
picture arrangement test	ازمون تنظیم تصویرها
three gun picture tube	لامپ تصویر سه لولهای
magnetic picture recording	ضبط تصویر مغناطیسی
to paint a rosy picture of something	امیدوارانه به چیزی [موضوعی] نگاه کردن
To draw a check ( picture ) .	چک ( عکس ) کشیدن
picture interpretation test	ازمون تفسیر تصاویر
tricolor picture tube	لامپ تصویر سه لولهای
picture completion test	ازمون تکمیل تصویر
I am in the dark. Iam not in the picture.	من در جریان نیستم
symonds' picture study test	ازمون تفسیر تصاویرسایموندز
healy picture completion test	ازمون تکمیل تصاویر هیلی
rozenzweig picture frustration study	ناکامی سنج مصورروزنزوایگ
peabody picture vocabulary test	ازمون واژگان مصور پی بادی
make a picture story test	آزمون داستان سازی مصور

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com