Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 124 (8 milliseconds)
English
Persian
pilot lights
افروزک
pilot lights
شمعک
pilot lights
پیلوت
Other Matches
According to my lights .
تا آنجا که عقلم قد می دهد
lights
شش
lights
ریه جانوران
lights out
علائم مخابرات بوسیله نور هنگام خاموشی
lights out
ساعت خواب
gas lights
چراغ گازی
gas lights
نور یا روشنایی گازی
tail lights
چراغ عقب ماشین
traffic lights
چراغ راهنمایی
leading lights
عضو مهم
battle lights
چراغ پلیس
battle lights
چراغهای جنگی
battle lights
چراغ خاموشی شبانه
breakdown lights
چراغهای عدم کنترل
northern lights
شفق شمالی
[که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
list of lights
کتاب چراغها
high lights
موضوعات مهم مطالب مهم
northern lights
سپیده شمالی فجر شمالی
contact lights
چراغهای سفید در دو طرف باند موازی با خط مرکز ان
running lights
فارهای شناور دریایی چراغهای راه دریایی
side lights
چراغهای طرفین ناو
side lights
چراغ دریانوردی طرفین ناو
southern lights
شفق جنوبی
northern lights
نور فجر شمالی
front lights
چراغهایجلو
red lights
چراغ قرمز
red lights
چراغ خطر
red lights
چراغ سمت چپ
high lights
نکات مهم
brake lights
چراغ های ترمز
According to his own lights , he was doing nothing wrong at all.
آن طور که عقلش قد می داد اعمالش صحیح بنظرش می آمد
fairy lights
چراغهایتزئینیرنگی
bright lights
شهربازیبزرگیکهدرآنوسایلبازیزیادیدرآنیافتمیشود
warning lights
چراغهشدار
leading lights
شمع محفل
leading lights
چشم و چراغ
indicator lights
نورهایراهنما
polar lights
نورقطبی
riding lights
چراغ لنگر
rear lights
چراغهایعقب
To turn off the lights. (T. V. ,radio).
چراغ ( تلویزیون ؟ رادیو وغیره ) راخاموش کردن
The lights of the aircraft were blinking.
چراغهای هواپیما خاموش ؟ روشن می شدند ( چشمک می زدند )
Turn left at the traffic lights.
از چراغ راهنمایی به دست چپ بپیچید.
dimmed headlights
[lights]
[American English]
نور پایین
[خودرو]
dipped headlights
[lights]
[British English]
نور پایین
[خودرو]
pilot
راننده
pilot
رهبری کردن خلبانی کردن
first pilot
خلبان اول
pilot
لیدر
pilot
خلبان هواپیما راننده کشتی
pilot
اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی
pilot
پیلوت چراغ راهنما
pilot
ناخدا
pilot
راندن ازمایشی
pilot
خلبان
pilot
راهنمای ناو راهنمایی کردن
pilot
ناوبری کردن
pilot
راهنمای ناوبری
pilot
رهبر
co-pilot
کمک خلبان
first pilot
سرخلبان سرملوان
co pilot
کمک خلبان
pilot
راننده قایق روی یخ
pilot
پیلوت
pilot
Teaching or InquiryLearning Programming یک زبان برنامه نویسی
pilot
زبان پایلوت
pilot
زبان برنامه نویسی کامپیوتری که از قالب مبتنی بر متن استفاده می کنند و در آموزش کامپیوتر به کار می رود
paragliding pilot
خلبانپاراگلایدور
pilot plant
کارگاه نمونه
automatic pilot
وسیله تثبیت خودکار مسیرتقرب هواپیما تثبیت کننده خودکار مسیر
automatic pilot
خلبان اتوماتیک
test pilot
خلبان ازمایش کننده هواپیما
automatic pilot
دستگاه خودکار هدایت کشتی وهواپیما
How can I make such pilot
چگونه میتوانم با خلبان جمله بسازم
helicopter pilot
خلبان چرخبال
[شغل]
[حمل و نقل هوایی]
helicopter pilot
خلبان هلیکوپتر
[شغل]
[حمل و نقل هوایی]
automatic pilot
[A/P]
خلبان اتوماتیک
[حمل و نقل هوایی]
automatic pilot
[A/P]
خلبان خودکار
[حمل و نقل هوایی]
pilot house
اطاق سکان
coast pilot
کتاب راهنمای ساحلی راهنمای ساحلی
reference pilot
نمونه مرجع
pilot's trace
کالک دستی خلبان
pilot lamp
لامپ پیلوت
pilot lamp
لامپ کنترل
pilot lamp
لامپ خبر
pilot injection
تزریق مقدماتی
pilot house
پل فرماندهی
pilot engine
ماشینی که راه را برای ماشین دیگر صاف و اماده میسازد
pilot chart
نقشههای راهنمای دریایی نقشه ناوبری دریایی
pilot cell
پیل راهنما
pilot burner
پیلوت
pilot burner
چراغ کوچک اجاق گاز وامثال ان
pilot brush
زغال راهنما
pilot book
direction sailing
pilot bearing
بلبرینگ لغزنده
pilot bearing
بلبرینگ کلاج
pilot ballon
بالون اکتشافی
pilot charges
هزینههای راهنما
one should not drop the pilot
شخص نباید رایزنی راکه بدواطمینان پیدا کرده است رها کند
gyro pilot
سیستم هدایت خودکار ناو هدایت ژیروسکوپی ناو هدایت نجومی خودکار ناو
pilot master
سر راهنما
pilot materials
وسایل و دست ابزارهای ماشین سازی یا مدل سازی
pilot's trace
کالک راهنمای خلبان هواپیما
pilot valve
سوپاپ تنظیم
pilot tunnel
تونل کوچکی که جلو تونل اصلی حفر میشود تا شیب وسمت واقعی تونل اصلی که بایستی حفر گردد تعیین شودو به تونل راهنما معروف است
pilot study
بررسی مقدماتی
pilot rudder
تیغه سکان مانور ناو
pilot production
تولید نمونه
pilot plant
واحد ازمایش صنعتی
pilot plant
کارخانه نمونه
pilot officer
ستوان دوم هوایی
pilot method
عمل ازمایش سیستم کامپیوتری در یک ناحیه بجای ازمایش ان در محدوده گستردهای از فعالیت ها
pilot model
نمونه ازمایشی
pilot model
مدل یا قالب نمونه اولیه وسایل و ماشین الات یاقطعات
pilot model
مدل ازمایشی
pilot motor
موتور کوچک
pilot gas tube
پیلوتلولهگاز
clutch pilot bearing
بلبرینگ کلاچ
clutch pilot bearing
زغال کلاچ
pilot line operation
کار تولید حداقل کالاهای نظامی فقط به منظور حفظ سیستم تولید
pilot line production
تولید به حداقل در کارخانجات نظامی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com